(( هواللطیف الخبیر )) کوله پشتیاشرا برداشتو راهافتاد. رفتکهدنبالخدا بگردد؛ و گفت: تا کولهاماز خدا پر نشود بر نخواهم گشت. نهالیرنجور و کوچککنار راهایستاده بود.مسافر با خندهایرو بهدرختگفت: چهتلخاستکنار جادهبودنو نرفتن. و درختزیر لبگفت: ولیتلختر آناستکهبرویو بیره آورد برگردی.کاشمیدانستیآنچهدر جستوجویآنی همین جاست. اما منجستوجو را از خود آغاز کردهام و سفرم را کسی نخواهد دید؛ جز آن که باید. بهابتدایجادهرسید،جادهایکهروزیاز آنآغاز کردهبود. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، کولهامخالیاستو هیچچیز ندارم. دستهایمسافر از اشراقپر شد و چشمهایشاز حیرتدرخشید و گفت: هزار سالرفتمو پیدا نکردمو تو نرفتهای، اینهمهیافتی! درختگفت: زیرا تو در جادهرفتیو مندر خودم. و پیمودن خود، دشوارتر از پیمودنجادههاست. [ یکشنبه 85/2/3 ] [ 11:43 عصر ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
** هوالرحمن الرحیم **
نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت
ولادت با سعادت خورشید هدایت ، حبیب اله العالمین ، طبیب قلوب المومنین ، اشرف الانبیاء و المرسلین ، نگین خاتم انشگتر نبوت ، ختم رسالت ، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و ذریه پاکشان ، ششمین کوکب آسمان امامت و ولایت ، سرسلسله مکتب فقه جعفری، امام جعفر صادق علیه السلام مبارک باد
محمد می اید ، در ماه ربیع ، همراه با خود ربیع قلوب و بهار جان ها و طراوت ایمان را به همراه میاورد پدرش ؟ عبدالله بن عبدالمطلب ، بهترین مردم زمان ، جوانی از خاندانی بزرگ ، خاندان ابراهیم بت شکن ، دوست و حبیب خدا ، و چه شگفت انگیز ، همچون فرزند بزرگ ابراهیم ، عبدالله هم ذبیح است مادرش ؟ آمنه دختر وهب بن عبدالمناف . تاریخ متحیر است ، چرا که : چشمان خدا به خانه عبدالله دوخته شده ، ملائک در رفت و آمدند، در عرش غوغایی به پاست . تاریخ متفکرانه خاطرات خود را ورق می زند ، نه ، نیست !! جشنی سابقه نداشته !! اما باید خبر مهمی باشد !!! ناگاه نوری از زمین تا عرش برین تابیدن گرفت ، ملادئک پای کوبان ، هلهله کنان و تبریک گویان در شادی ، عرش غرق بوی خوش گلاب محمدی ... در گوشه ای دیگر از کره خاکی : ایوان کسری با تمام ابهت و مست غرور ، ناگاه لرزید و فرو ریخت . آتشکده فارس ، مظهر دوگانه پرستی ، که هزاران سال روشن مانده بود ، ناگاه خاموش شد . دریاچه ساوه فرو نشست ، بت ها سرنگون شدند ........... تاریخ حیران و سرگردان ، بدنبال دلیل به هرجا سر میزند ، آری ، اری ، یافت در خانه عبدالله پسری جذاب ، نیکو روی ، مشگین موی ، درشت چشم ، پای به سرای هستی گذاشته است ، و ملائک گردش در تسبیح و تمجید . تاریخ بعد از قرنها لبخند میزند و از زیبائی کار خدا غرق شعف می شود. عبدالمطلب با شوق نوزاد را در آغوش گرفته ، شتابان به خانه خدا ، درون کعبه می برد ، در میان انبوه بتان ، نام غریبی را به لب میآورد ، الله !!! ، خدای یگانه را می ستاید و فرزندرا محمد می نامد . و این چنین است که محمد می آید ، از تبار پاک ابراهیم بت شکن ، آخرین حلقه از سلسله نورانی رسولان ، که همواره مبشران داد و آزادی و معلمان اخلاق بودند و رابط میان خالق و خلق ، از دامن « آمنه » عفیف ، ازمکه معظمه ، از خانه خدا ... تبر ابراهیم بر دوش ، عصای موسی در دست ، قلب مسیح در سینه ، عزم نوح در اراده ، صبر ایوب در دل ، زیبائی یوسف در رخسار ، حکمت لقمان بر زبان ، حکومت داوود و سلیمان، در سایه قرآن . محمد می آید ، با « فرقان » ، با « آیات و بینات » ، با « نور وهدایت » ، با « ذکر و کتاب » ، با « قرآن » ، « با بشارت و انذار » ، با « وعد و وعید »، .... محمد می آید تا از دست جاهلان خنجر کینه توزی ها و تعصب های جاهلیت را بگیرد و « کتبا و حکمت » را و « لوح فلاح » و « سلاح صلاح » را به دستشان دهد . محمد می آید تا مولف قلوب باشد ، تا پراکندگیها را به وحدت برساند ، تا به جای « برهم بودن » « باهم بودن » بیاموزد ، تا از دیو « فرشته » ، از حیوان « انسان» ، از بیگانه « دوست» ، از رها « بنده » ، از بنده « آزاد » بسازد . محمد می آید تا پنجره های گشوده به روی شب و شک و شیطان را ببندد و درهایی را فرا روی مردم به روز و یقین و رحمت بگشاید . تا دیده های کور را بینا سازد ، تا خفتگان را بیدار کند ، تا بندگان « دنیا » را سروران « آخرت » نماید . می آید ..... ازدیار یار، از کوی وحی ، از سوی خدا ، با گنجی از علم و عرفان و معرفت ...و با آمدنش برای ملت ها حیات می آورد ، و برای مشتاقان ، ارمغانی از معنویت و اخلاق ، آری ... می آید تا قلب های خسته بجوشند ، تا دست های بسته بکوشند ، تا نسلهای تشنه و محتاج ، از زمزم حیات بنوشند ، تا چشمه های اشگ بخشکند ، تا بر ساحل لبان اسیران ، غنچه های خنده بروید
امت اسلام در هفدم ربیع الاول ، یکصد وسی و ششمین سالگرد ولایت پیامبر اسلام صلی الله علیه واله را جشن گرفته بودند ، در همین زمان در خانه رسالت موجی از سرور و شادی جریان داشت ، این خانه چشم به راه آمدن کرامت و افتخاری بود تا اورا چون گوهری در بر گیرد ، در آن شب و در آن فضای مبارک ، ذریه پاک رسول ، امام جعفر صادق (ع) چشم به جهان گشود . او شراره درخشانی بود کة آسمان سخاوت ، اورا به زمینیان بخشید ه بود تا از پرتو آن نور گیرند و در زیر درخشش تابناک وجودش ، راه خود را به سوی خیر و نیکی و علم و معرفت را باز یابند.
امروز صفا با دل و جان همراه است هنگام طلوع آفتاب و ماه است هم جشن ولادت امام صادق (ع) هم عید محمدبن عبداله (ص) است عیدبرعاشقان مبارک باد ، شیعیان عیدتان مبارک باد
[ شنبه 85/1/26 ] [ 3:45 عصر ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
** هو اللطیف ** نهم ربیع الاول سالروز آغاز ولایت و امامت و زعامت آخرین سحاب رحمت و یگانه ذریه ذخیره دودمان آل طاها، حضرت مهـدی مـوعـود (عج) بر منتظران و چشم انتظــاران ظهــور تبریک و تهنیت باد.
دوستان عزیز حلول ماه خجسته ربیع الاول رو به شما تبریک عرض می کنم. ربیع الاول ماهی است که در آن مناسبتهای بسیار خجسته ای چون هجرت نبی مکرم اسلام از مکه به مدینه که سرآغاز سال هجری قمری ست ، تاجگذاری حضرت صاحب الزمان ، مهدی موعود عج الله فرجه شریف ، میلاد باسعادت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلوات الله علیه و بنیانگذارمکتب تشیع و فقه جعفری، امام جعفر صادق علیه السلام واقع شده است . اما در کناراین شادی ها ، اندوهی بزرگی هم بر قلب ما نشسته ، و آن حادثه تلخ زلزله در استان لرستان است که موجب کشته و مجروح و بی خانمان شدن عده ای از هموطنان عزیزما شد. بیائید برای شادی روح آن عزیزان فاتحه ای قرائت کنیم و برای بازماندگان این حادثه تلخ و جانگداز از درگاه خدای متعال طلب صبر و اجر نمائیم . با وجودیکه دوست داشتم در خصوص این مناسبتهای فرخنده مطلب بنویسم . اما هرچه کردم نشد . وقتی دل غرقه اندوهه ، نوشتن از شادیها آسان نیست چگونه میشود از شادی نوشت وقتی که خبر دردناک آدم ربائی و کشته و زخمی شدن عده ای از هموطنان بیگناهمان را در سیستان و بلوچستان می شنویم ؟ بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد از همه شما دوستان عزیز هموطن و همدل درخواست می کنم که این مطلب رو در وبلاگتون قرار بدید.نمیدونم کار ما وبلاگ نویسان چقدر میتونه موثر باشه. اما اگر این تنها کاری هست که از دست ما بر میاد نباید دریغ کنیم . چرا که سکوت درمان هیچ دردی نیست
وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ آنها که ستم کردند به زودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست! جنایت پیشگان کوردل تبهکار در آغاز سال نو و سال پیامبر رحمت و رافت در شامگاه پنج شنبه 25 اسفند عیدی بزرگی به مردم ایران دادند . این عیدی عبارت بود از قتل عام فجیع 22 تن از عزیزترین هم میهنانمان متشکل از طلبه ، دانشجو ، دانش آموز ، کارمند و کسبه که غالبا برای تعطیلات ایام عید عازم دیدار خانواده خود بودند . عیدی بعدی ، اسارت چند تن دیگر پس از این کشتار خونین است . این در حالی است که قتل و جنایت بزرگ ترین جرایم در حقوق بشر و کتاب های آسمانی است و ایجاد نا امنی و جو ارعاب و وحشت فتنه ای است به مراتب بزرگ تر از جنایت (وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ؛ بقره 191) . رضا لک زایی دوست عزیز ما از جمله اسرای این حادثه شوم است . رضای عزیز از پاک ترین و مخلص ترین و آگاه ترین جوانان این مرز و بوم بود که مدت ها درس فلسفه را در دانشگاه و صفا و تقوا را در حوزه علمیه به زیبایی می آموخت و فرهنگ و آگاهی و عقلانیت را در وبلاگ خویش به متواضعانه ترین بیان عرضه می داشت . رضای عزیز مدتی بود که قدم به قدم خود را برای سخت ترین آزمون الهی یعنی مرگ آماده می ساخت و در وصیت نامه خویش در مطلب ماقبل آخر وبلاگش(18 اسفند 84 ) نوشته بود : "مرگ " فرا خواهد رسید ، چه بخواهیم ، چه نخواهیم ، چه به" مرگ" بیندیشیم و چه به" مرگ" نیندیشیم ، چه آمادگی استقبال از" مرگ" را داشته باشیم و چه برای در آغوش کشیدن مرگ آمادگی نداشته باشیم ...... (خدایا)مرگ " مارا زیبا قرار ده .چون بوییدن گل سرخ ، نه سخت و ناگوار ، چون کنده شدن پوست از بدن . مارا مشتاق "مرگ " و "مرگ "را مشتاق ما قرار ده . انگار من "مرگ " را باور نکرده ام ، باور نکرده ام و آماده نشده ام . دستم خالی است و خورجینم تهی . مگر" تو" نازنین من ..... می دانی ! جز تو کسی نیست هوادارما مونس ما، یاور ما، یار ما "مرگ" چه جسمانی باشد ، چه روحانی و چه هردو با هم ؛ و تو چه عارف باشی چه فیلسوف و چه متکلم ، چه بی سواد ، چه با سواد ، چه غنی و چه فقیر ، چه جوان ، چه پیر ، حتی اگر هنوز پا بر سفینه ی خاک نگذاشته باشی ، اول کسی که به تو خوش آمد می گوید "مرگ" است ، از "مرگ " نباید گریخت از خود باید گریخت . از خود . " علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم " حرف که به این جا رسید بگذار این سخن نیز نگفته نماند . دوست دارم روی سنگ قبرم فقط و فقط یک جمله بنویسند . .ودیگر هیچ . نه عنوانی نه مقامی نه سمتی نه اسمی نه فامیلی نه مدرک تحصیلی وحتی نه تاریخ وفاتی و ولادتی هیچ چیز فقط یک جمله "مشتی خاک در پیشگاه خدای متعال " ما وبلاگ نویسان مصرانه و مجدانه از مقام معظم رهبری و رئیس جمهور محترم جناب آقای دکتر احمدی نژاد و نمایندگان محترم ملت ایران در مجلس شورای اسلامی خواستاریم که علاوه بر اقدام کافی جهت تامین امنیت در استان های مرزی و مجازات تروریستها و پیشگیری از حوادث مشابه ، نسبت به آزادی رضا لک زایی و دیگر اسیران قتلگاه تاسوکی ، هرچه سریع تر تلاش شایسته ای صورت گیرد ، شاید این اقدام به موقع بتواند مرحمی باشد بر داغ 22 شهید و به خصوص شهادت برادر زاده و داماد این عزیز دربند . همه دوستان و عزیزانی نیز که خواهان پیگیری سریع تر این فاجعه دردناک و آزادی رضا لک زایی هستند با کلیک روی عکس پیام های خود را بگذارند . [ شنبه 85/1/12 ] [ 1:41 عصر ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
(( بنام حضرت دوست )) اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهى چاک خورده است. آفتاب از پس ابر شایعه و دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلکهاى بسته را مىکوبد و دروازه دیدگان را به گشودن مىخواند. اربعین است. هنگامه کمال خون، بارورى عشق و ایثار، فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبتآمیز است تا دستى را که چهل روز از گودال، به امید فشردن دستى همراه، برآمده، بفشارد؟ کدامین سر سوداى همراهى این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بىسوار را زین خواهد کرد؟ کاروان اسرا در راه است . کدامین دل به پیشواز کبوتران داغدار حرم الله خواهد رفت ؟ اینک زینب با تن بی سر برادر قصه ها دارد از اسارت. کدامین گوش شنوای شرح پریشان حالی زینب خواهد بود ؟؟؟ ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظهاى که دل ما غمین نبود هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید ما را غمى نبود که اندر کمین نبود راهى اگر نداشت، به آزادى و امید رنج اسارت، اینهمه شور آفرین نبود اى آفتاب محمل زینب، کسى چو من از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود در این سفر مقدر من غیر از این نبود گر از نگاه گرم تو آتش نمىگرفت در شام و کوفه خطبه من آتشین نبود گرشوق سربه چوبه محمل زدن نداشت زینب پس ازتو،زینب محمل نشین نبود در حیرتم که بىتو چرا زنده مانده ام عهدیکه با تو بستم از اول چنین نبود ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
درسوگ ال الله شادی به معنای خروج از حدود خداست نوروز با صفــــــر شده امســـال همسفر باید که خون گریست به هر شام و هر سحر قومی گرفته اند به قتـــل حسیـــن عید قومی همــــــاره اشـــک فشانند از بصر شیعه در این بهـــــــار نپوشد لباس نو زیرا که فاطمــــه کرده رخت عزا به بر قرآن به نوک نیزه و شیعـه به بزم عید؟ زینب اسیــــر و ما سوی گلـزار رهسپر؟ عید بنی امیّــه است و قتــل حسیــن آه آه از مه محـــــــــرم و آه از مه صفر ایام امتحـــــان مـن و تـوست ای عزیز بهتر که رویمان بود از اشـــــک دیده تر سودای عشــق یوســف زهــرا به جشن عید باشد در این معامله یـــک آسمـــان ضرر بــــــاران این بهـــار بود اشک فاطمه گلهای اوســــــت زخـــــم عزیز پیامبر برگرد ای بهـــــــــار ز راهی که آمدی لبخند لالـــــه هایت به دل می زند شرر گلها خــــزان شوید که از چوب شد کبود لبهای خشک یـوسـف زهـــــرا به تشت زر بلبــــل مخـوان که طـوطـی بستان فاطمه شبها نهــــــــد به دامن خاک خرابه سر حزن و سرور عتــــرت، حزن و سرور ماست «میثم» همیشه زین غـــــم و شادیست مفتخر انشالله درسایه لطف و توجه خاصه مولایمان مهدی ، عجل الله تعالی فرجه شریف ، سالی سرشار از نور و معرفت و معنویت داشته باشید [ دوشنبه 84/12/29 ] [ 12:12 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده ای ، هنوز اشگهایشان را نسترده ای ، هنوز ارامشان نکرده ای و هنوز گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته ای که زنی با ظرفی از غذا وارد خرابه می شود و به تو سلام می کند و ظرف غذا را پیش رویت می نهد . بوی غذای گرم در فضای خرابه می پیچد و توجه کودکانی را که مدتهاست جز نان خشک نچشیده اند و جز گرسنگی نکشیده اند را به خود جلب می کند . تو زن را دعا می کنی و ظرف غذا را پس میرنی و به زن میگویی :« مگر نمی دانی که صدقه برما حرام است ؟» زن می گوید بخدا که این صدقه نیست . نذری است که بر عهده من که هر غریب و اسیری را شامل می شود .تو می پرسی که :« این چه عهد و نذری است؟» و او توضیح میدهد :« در مدینه زندگی میکردیم و من کودک بودم که به بیماری لاعلاجی گرفتار شدم . پدرو مادرم مرا به خانه فاطمه بنت رسول الله بردند تا او و علی برای شفای من دعا کنند. در این هنگام پسری خوش سیما وارد خانه شد . او حسین فرزند آنها بود .علی اورا صدا کرد و گفت :« حسین جان دستت را بر سر این دختر قرار بده و شفای اورا از خدا بخواه . حسین دست بر سر من گذاشت ومن بلافاصله شفا یافتم . آنچنان شفا یافتم که تا کنون به هیچ بیماری مبتلا نشدم . گردش روزگار مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد و در اطراف شام سکنی داد. من از آن زمان نذر کرده ام که برای سلامتی آقا حسین به اسیران و غریبان احسان کنم تا مگر جمال آن عزیز را دوباره ببینم . تو همین را کم داشتی زینب ! که از دل صیحه بکشی و پاره های جگرت را از دیدگانت فروبریزی . و حالا این سجاد است که باید ترا آرام کند و این کودکانند که باید به دلداری تو بیایند . تو در میان ضجه ها و گریه هایت به زن میگویی :« حاجت روا شدی ، من زینبم ! دختر فاطمه و علی و خواهر حسین ، و این سر که می بینی برسر دارالاماره نصب شده ، سرهمان حسینی است که تو دنبالش میگردی ، و این کودکان فرزندان حسین اند . نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید .» زن نعره ای از جگر می کشد و بیهوش بر زمین می افتد ، و تو اشگهای مدامت را بر سر و صورت او می پاشی ، پیش پیکر نمیه جان او زانو میزنی ، زن به هوش می آید ، گریه می کند ، زار میزند ، گیسوانش را می کند ، بر سر و صورت می کوبد و دوباره از هوش میرود ..... و باز به هوش می آید ، خود را بر خاک می کشد ، بر پای کودکان بوسه میزند ، خاک پایشان را به اشگ چشم میروبد و باز ازهوش میرود . آنچنانکه تو ناگزیر میشوی دست از تعزیت خود برداری و به تیمار این زن غریب بپردازی ......
تو هنوز خود را نیافته ای و کودکان هنوز تداعی این خاطره جگر سوز فارغ نشده اند که زنی دیگر با کوزه آبی در دست وارد خرابه می شود ....چهره این زن اما ، برای تو آشناست . او ترا به جا نمی اورد ، اما تو خوب او را به یاد می آوری . چهره او از دوران کودکی یادت مانده است؛ زمانی که به خانه مادرت زهرا می آمد و برای کمک به کارهای خانه ، به مادرت التماس میکرد ...... آن زن دختر کوچک و دوست داشتنی و شیرینی را در ذهن دارد به نام زینب ، که هبر به خانه فاطمه میرفته ، سراپای او را غرق بوسه میکرده و او را در آغوش می گرفته و قلبش التیام میگرفته ، آنچنانکه تا سالها کمک به کارخانه را بهانه میکرده تا با محبوب کوچک خود تجدید دیدار کند و از آغوش او التیام بگیرد . او واله و سرگشته زینب بود ، اما حوادثی او را از مدینه دور کرده و دست نگاهش را از جمال زینب کوتاه ساخته ، و برای اینکه خدا عطش اشتیاق او را به زلال وصال زینب فرو بنشاند ، عهد کرده که عطش غریبان و اسیران و در راه ماندگان را فرو نشاند . او باور نمی کند تو زینبی ! و چگون ممکن است آن عقیله ، آن دردانه و عزیز کرده قوم و قبیله اکنون ساکن خرابه ای در شام شده باشد ؟؟!! چگونه ممکن است بانوی بانوان عالم رخت اسیری برتن کرده باشد ؟؟!!انکار او و نقل خاطرات او ، تنها کاری که می کند مشتعل کردن آتش عزای تو و بچه هاست
برگرفته از کتاب آفتاب در حجاب اثر جاوید سید مهدی شجاعی
السلام علیکِ یا زینب کبری، السلام علیکِ یا بنت رسول الله، السلام علیکِ یا بنت امیرالمومنین (سلام الله) ای فروغ تابنده کوثر! ای پرستار شهادت! تو بانوی فصاحتی و اعجاز. نطق آتشین تو قلب سنگی کوفیان را ذوب کرد، اشک از چشمان آنها به راه انداخت و به سینه های کویری شان گسیل داشت. تو فرزند کوثری! تو جرعه ناب کوثری! نامت همیشه درس آموز عزت و یادت هماره الهام بخش شرف و مردانگی باد. [ جمعه 84/12/19 ] [ 10:40 عصر ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم میرود در غروب عطش آلود ، وقتى برق شقاوت خنجرى آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست. وقتى صداى شکستن استخوان در گوش سم ها پیچید و آنگاه که خیمه ها در رقص شعله ها گم شدند ، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. هشتاد و چهار کودک و زن ، در ازدحام نیزه و شمشیر ، از ساحل گودالى که همه هستى شان را در آغوش گرفته بود ، گذشتند. تازیانه در پى تازیانه ، تحقیر و توهین و قاه قاهى که با آه آه کودکان گره مىخورد ، گستره میدان شعله ور را مىپوشاند. دشمن به جشن و سرور ایستاده است و نوازندگان ، دست افشان و پایکوبان ، در کوچه هاى آراسته ، به انتظار کاروانى هستند که با هفتاد و دو داغ ، با هفتاد و دو پرچم ، با شکسته ترین دل و تاول زده ترین پا ، به ضیافت تمسخر ، طعنه ، خاکستر و خنده آمده است. زنان با تمامى زیور آلاتشان به تماشا آمده اند. همه را اندیشه این است که با فرو نشستن سرها بر نیزه ، همه سرها فرو شکسته است. اما خروش رعد گونه زینب علیها السلام ، آذرخش خشم سجاد علیه السلام و زمزمه حسین علیه السلام بر نیزه ، همه چیز را شکست. شهر یکپارچه ضجه ، اشک و ناله شد و باران کلام زینب جانها را شست و آفتاب را از پس غبارها و پرده ها به میهمانى چشمهای بسته آورد.
ولی شمر بر خلاف خواسته ام کلثوم دستور داد تا سرهای شهدا را بر نیزه ها زده و در میان حرم اهل بیت بیاورند و از دروازه ساعاتت که پر جمعیت ترین دروازه ها بود اهل بیت امام حسین (ع) را وارد شام کردند. از سهل بن سعد نقل شده که گفت در سفری که وارد شام شدم آثار شادی در چهره ها دیدم و شهر را آذین بسته مشاهده کردم و با خود گفتم: مگر امروز عید است؟ از عده ای پرسیدم مگر شام عید مخصوص دارند که ما نداریم؟ گفتند ای مرد! تو در این شهر غریبی؟ گفتم: من پیامبر را زیارت کردم. گفتند: ای سهل تعجب داریم که چرا از آسمان خون نمی بارد و چرا زمین دگرگون نمی شود؟ گفتم: چرا؟ گفتند: این شادی برای این است که سر مبارک حسین بن علی (ع) را از عراق به شام برای یزید هدیه آوردند ... سهل می گوید: خودم را به آن دروازه رساندم و ... کنار یکی از اسرا پرسیدم تو کیستی؟ گفت: من سکینه دختر امام حسین (ع) گفتم: من هم از اصحاب جد شما هستم، اگر دستوری دارید در خدمتم. فرمود: به این بدبختی که سر مقدس پدرم را دارد بگو تا از میان محمل بیرون ببرد و کمی جلوتر حرکت کند تا مردم به تماشای سر بپردازند و از نگاه کردن و خیره شدن به ما چشم پوشی کنند، این قدر به حرم رسول خدا بی حرمتی نشود. سهل می گوید: مقداری پول به او دادم تا او راضی شود که سر مقدس امام حسین را کمی جلوتر حرکت دهد و او نیز به خواسته من عمل کرد. « صلی الله علیک یا ابا عبدالله * به ابی انت و امی » (( اللهم العن اول ظالمٍِ ظلم حق محمدإ و آل محمد * و آخرتابع له علی ذلک *اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین * و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله * اللهم العنهم جمیعا )) [ جمعه 84/12/12 ] [ 1:3 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
تسلیت
بازهم دست جنایت کار کافران دل شیعیان را خون کرد
انفجار حرم مطهر حظرت امام هادی و امام عسکری ( علیما السلام )
و سرداب مقدس امام زمان علیه السلام را به پیشگاه مقدس صاحب الزمان (عج)و به شما و همه شیعیان تسلیت عرض می کنم . خدایا دستهای کثیف ظالمان را از عتبات مطهر کوتاه فرما و مسلمانان را برای دفاع ازمقدسات خود بیدار و متحد فرما -آمین یارب العالمین **************************************** زینب سلام الله علیها در حالى که سبدى چوبى در دست داشت، پیش برادرش حسین علیه السلام آمد . ظرف را مقابل برادرش گذاشت و خودش رو به روى برادر نشست . حسین سربلند کرد و نگاهى به زینب انداخت . نگاهش پر از تشکر و مهربانى بود . زینب به چشمان حسین چشم دوخت . چشمان حسین او را یاد حسن مىانداخت . دلش تنگ شد . به یاد حسن افتاد . نفس بلندى کشید . بعد از شهادت حسن، انگار حسین از همیشه تنهاتر بود . این روزها خیلى در فکر بود . زینب دوست داشتبه حسین بگوید: «حسین جان، دلم را آتش نزن . کمى هم بخند . بخند تا به یاد همه روزهاى خوب بیفتم;» اما نگفت . لبخندى زد . خواست از غصههاى حسین بکاهد، گفت: حسین جان، سختىهاى تو بیشتر استیا سختىهاى حضرت آدم (ع) ؟ حسین آهى کشید، به تیرک چوبى تکیه داد و گفت: خواهر، حضرت آدم بعد از جدایى از حوا تازه به وصال رسید; اما من به شهادت مىرسم . دل زینب شکست . نفسش به سختى بالا آمد . ظرف خرما را کمى جلو راند و گفت: حسین جان، سختىهاى تو بیشتر استیا سختىهاى ابراهیم خلیل؟ حسین به چشمان خواهرش نگاه کرد . باز هم با دیدن چشمان سیاه او به یاد مادرش فاطمه افتاد . گفت: خواهر، آتش براى ابراهیم گلستان شد; اما آتش جنگ براى من سوزان مىشود . زینب دلش شکست و چین دیگرى به چینهاى پیشانىاش اضافه شد . گفت: برادر گلم، مصیبت تو بزرگتر استیا مصیبتحضرت زکریا؟ حسین نگاهى به آسمان انداخت . آسمان وسیع و آبى بود . دلش باز شد . به زکریا فکر کرد که بدنش را با اره دو نیم کردند . گفت: خواهر جان، بدن زکریا را دفن کردند; اما بدان مرا زیر سم اسبان مىاندازند . چشمان زینب سیاهى رفت . فکر کرد هوا سنگین شده و نفس کشیدن برایش مشکل است . دیگر طاقت نداشتبشنود; اما دوست داشتبرادرش را آرام کند و دلدارى دهد . گفت: حضرت یحیى چه؟ مصیبتهاى او بیشتر و بزرگتر بود یا مصیبتهاى شما؟ حسین سرش را زیر انداخت . گفت: به یحیى ظلم کردند و سرش را مظلومانه بریدند; اما خانوادهاش را اسیر نکردند; ولى وقتى من شهید شوم، خانوادهام را به اسیرى مىبرند . بغض در گلوى زینب شکست; اما دوست نداشت جلوى برادرش اشک بریزد . غصههاى برادرش به اندازه کافى زیاد بود . پرسید: مصیبت ایوب چه؟ حسین آه بلندى کشید . به یاد زخمهاى ایوب افتاد . زخمهایى که در مدتى کوتاه خوب شدند . گفت: خواهر جان، زخمهاى ایوب خوب شدند; اما زخمهاى من تمام شدنى نیستند . زینب هر کار کرد نتوانست جلوى خودش را بگیرد . قطرهاى اشک از گوشه چشمش جوشید و برزمین افتاد . حسین قطره اشک را دید . چقدر این اشکها بوى غصههاى مادرش فاطمه را مىدادند .
شب بود . ستارهها، وصلههاى هزار ساله آسمان، سر بیرون آورده بودند و صحراى کربلا را زیر نظر داشتند . همه جا آرام بود . زینب از خیمه بیرون آمد . باد گرم کربلا به صورتش خورد . اطراف را نگاه کرد . خیمهها زنده بودند و مىتپیدند . از داخل هر خیمه صدایى مىآمد: صداى حرف زدن، صداى نماز و دعا، صداى گریه، صداى بگو بخند . . . . زینب چشمه شد و به طرف خیمه حسین جریان پیدا کرد . هنوز به خیمه نرسیده بود که صدایى شنید . صداى زوزه شمشیر . صداى برخورد شمشیر با چیزى . سربرگرداند . سایه اى در بیابان، کمى دورتر از خیمهها، شمشیرش را به اطراف مىچرخاند . زینب سایه را شناخت . بوى حسین را از همه جا مىشناخت . چشمه به طرف سایه جارى شد . حسین شمشیرش را حرکت مىداد و خارها را از زمین مىکند و پراکنده مىکرد . صداى پاى چشمه را شنید . سربرگرداند . چشمه از همیشه زلالتر بود . دست از حرکت کشید . زینب پرسید: حسین جان، چه مىکنى؟ و دوست داشتبگوید: حسین جان، عزیزم، به خیمهات برو استراحت کن; خستهاى، تشنهاى، فردا باید شمشیر بزنى، فردا باید صحرا را از هواى شجاعتت پر کنى . چیزى نگفت و منتظر جواب ماند . حسین نگاه کرد به چروکهاى پیشانى زینب، به موهاى سپید زینب که از زیر معجر بیرون زده و شب را سپید کرده بودند . گفت: فردا بچههاى من باید با پاى برهنه روى این خارها راه بروند . زینب دلش فشرده شد و چشمه از جریان ایستاد . زینب تمام تاریخ را به فردا فکر کرده بود; به عاشورا . چشمه به اشک نشست . براى صدمین بار . براى هزارمین بار درتاریخ زندگىاش . همهاش به خاطر فردا . به صورت پیر و دردمند حسین نگاه کرد; به موهاى سپید صورتش، به بازوان ستبرش که پناهگاه زندگى بودند، به دستهاى مقاومش که سایبان زندگى بودند، به چشمهاى درشتش که چراغ زندگى بودند، به لبهاى خشکیدهاش که بوى بوسههاى پیامبر مىدادند، بوى تشنگى مىدادند . حسین اشکهاى زینب را دید . سر به زیر انداخت . طاقت دیدن گریه او را نداشت . گفت: تو قافله سالار من هستى . مواظب باش جلوى دشمن گریه نکنى . نگذار بچههاى من سیلى بخورند . تازیانه بخورند . فردا تو را به کوفه و شام خواهند برد . صداى شمشیر خارها را پراکند . چشمه از درد به خودش پیچید . دریا توفانى شد . [ سه شنبه 84/12/2 ] [ 1:3 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
بنام حضرت دوست سلام دوستان عزیز امروز در راهپیمائی پرشور سالگرد پیروزی انفلاب با صحنه های مواجه شدم که خیلی دلم میخواست براتون تصویرش کنم. اما متاسفانه دوربین همراه نداشتم . عصر هم خیلی خسته بودم. اصلا آمادگی نوشتن مطلب و انتقال احساسم رو به روی صفحه مانیتور نداشتم.میخواستم این امر را به شبی دیگر موکول کنم . اما وقتی وارد شبکه شدم دیدم برایم آف لاینی آمده که از حماسه دیگری سخن گفته بود . وقتی وارد وبلاگ شدم دیدم همه چیزهایی که میخواستم بگویم همه و همه توسط این برادر بزرگوار آورده شدم. لذا با کسب اجازه از مدیر محترم وبلاگ وزین بنی آدم که همیشه نسبت به حقیر لطف دارند ، عین مطالب ایشون رو که دقیقا احساس من هم بود براتون دراینجا آوردم. امیدوارم اون کسانی که امید شکست و خواری این مملکت و این مردم را دارند چشمهایشان را یکبار دیگر باز کنند و ببیند دست پروردگان مکتب عاشورا، شاگردان مکتب حسین بن علی (ع) چگونه در مقابل زور و ظلم و اجحاف سردمداران کفرو استثماردرس پس میدهند و برای احقاق حقوق حقه خویش و دفاع از اعتقادات دینی و حریت این مرز وبوم حماسه میافریند. مردم ایران امروز با حضور شکوهمند خویش به جهانیان فهمانند که همچون مولایشان حسین بن علی (ع) زیر بار زور نمی روند ، تن به مذلت نمیدهند و از حق خویش نمیگذرند و تا پای جان بر سر اعتقادات خویش می ایستند و ذره ای انعطاف در مقابل جبهه کفر نشان نخواهند داد. خداکند که ببیند و چشم دلشان باز شود (( حماسه ای دیگر در محرم ))هوالقادر ما آمریکا را زیر پامیگذاریم ما تا آخرین نفس در مقابل آمریکا ایستادهایم
به امریکا بگو از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر
دشمن اصلی اسلام و قرآن کریم و پیامبر عظیم الشان صلی لله علیه و آله و سلم ، ابر قدرت ها خصوصا آمریکا و ولیده فاسدش اسرائیل است که چشم طمع به کشورهای اسلامی دوخته و برای چپاول مخازن عظیم زیر زمینی این کشورها از هیچ جنایت و توطئه ای دست بردار نیستند
آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند من با اطمینان مىگویم که اسلام، ابرقدرتها را به خاک مذلت مىکشاند گزیده هایی از کلام امام خمینی (ره)
[ یکشنبه 84/11/23 ] [ 1:3 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
فرا رسیدن ایام سوگواری سالار شهیدان ابی عبدالله الحسین علیه السلام را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه شریف و همه شیفتگان مکتب حسینی تسلیت عرض می کنم ، و امیدوارم خدای متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ابی عبدالله کوتاه نفرماید در این ایام فرصت خوبی است که شناخت خودمان را نسبت به مکتب عاشورا و مکتب حسینی عمق ببخشیم و سوالهایی را که در باره مسائل مربوط به قیام ابی عبدالله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان پدید میآید مورد بحث قرار دهیم ، تا معرفت همه ما به ویژه جوانان عزیز نسبت به سالار شهیدان علیه السلام و قیام بزرگ او بیشتر شود و بتوانیم در سایه معرفت بیشتر ، هم برای دنیای خود و هم برای آخرتمان بهره بیشتری ببریم .در نظر می گیریم نوجوانی را که تازه به رشد فکری رسیده است و میخواهد همه مسائل و پدیده های اجتماعی و آنچه در اطرافش میگذرد بفهمد و علت آنها را درک کنف ، تا ارزیابی روشنی از مسائل و پدیده های پیرامون خود داشته باشد. نوجوان در ایام محرم می بیند جلساتی تشکیل میشود ، مردم لباس سیاه می پوشند ، پرچم های سیاه نصب می کنند . او مشاهده می کند هیات های عزاداری ، سینه زنی و زنجیر زنی تشکیل میشود و مردم اشگ می ریزند . او شاهد پدیده هایی است که سابقه ای در سایر ایام ندارد ، یا در سایر اجتماعات دیده نمی شود ، طبعا این سوال برای وی مطرح می شود که این مراسم به چه منظوری است ؟ چرا باید انسان لباس سیاه بپوشد ؟ چرا باید مردم تا پاسی از شب به سر و سینه بزنند ؟ چرا باید این همه اشگ بریزند ؟ پرسش هایی را که در این زمینه مطرح می شود می توان به چهار سوال تحلیل کرد . چه خوب است که پاسخ این سوالها را با استفاده از سخنان بزرگان دین بشنویم تا بتوانیم سطح شناخت نوجوانان و جوانان عزیزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشیم و فرهنگ عاشورایی را بیشتر روشن کنیم چرا باید حادثه عاشورا را گرامی بداریم ؟ چرا باید خاطره حادثه ای را که 1360 سال پیش اتفاق افتاده است زنده کرد و مراسی به یاد آن خاطره برگزار کرد ؟ این رویداد جریانی تاریخی بوده است که زمان آن گذشته است ، تلخ یا شیرین ، هرچه بوده است آثار آن تمام شده است . چرا باید بعد از گذشت نزدیک به چهارده قرن ، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمی برای آن برپا داریم ؟؟ پاسخ این سوال ، چندان مشگل نیست . برای این که به سادگی میتوان به هرنوجوانی تفهیم کرد که حوادث گذشته هر جامعه می تواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثارعظیمی داشته باشد ، تا مردم از آن جریان استفاده کنند . اگر حادثه مفیدی بوده است بازنگری و بازسازی آن حادثه است تا مردم از آن جریانی استفاده کنند . اگر حادثه مفیدی بود ه است و در جای خود منشا آثار و برکاتی به شمار میرفته است ، بازنگری و بازسازی آن نیز میتواند مراتبی از آن برکات را داشته باشد . علاوه بر این در همه جوامع انسانی مرسوم است که به نوعی از حوادث گذشته خود یاد می کنند و آنها را بزرگ شمرده و به آنها احترام میگذراند . خواه مربوط به اشخاصی باشد که در پیشرفت جامعه خود موثر بوده اند ، نظیر دانشمندان و مخترعان ، و خواه مربوط به مسانی باشد که از جنبه سیاسی و اجتماعی در رهایی ملت خود نقش موثری داشته اند و قهرمان ملی بوده اند . همه عقلای عالم برای اینگونه شخصییت ها آئین بزرگداشتی را منظور می کنند . این کار بر اساس یکی از مقدس ترین خواسته های فطری است که خدا در نهاد همه انسانها قرار داده است و از آن به «حس حق شناسی » تعبیر می کنیم . لذا این خواسته فطری همه انسانها است که در برابر کسانی که به آنها خدمت کرده اند حق شنانی و شکرگزاری کنند ، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذراند . علاوه بر این ، یاد آن خاطره ها در صورتی که در سعادت جامعه تاثیری داشته ، میتواند عامل دیگری را در زمان بیان خاطره بیافریند . دراین صورت گویا خود آن حادثه تجدید می شود . ادامه : همسفرمهتاب 2 چرا برای بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اکتفا نمی شود ؟ ممکن است این سوال به ذهن او بیاید که انجام این قبیل امور ضررهای اقتصادی در پی دارد ، تولید کم می شود ، وقت اشخاص گرفته می شود ، هنگامی که مردم تا نیمه شب عزاداری می کنند روز بعد توان کارکردن ندارند . دو ماه جامعه بایدنوعی سستی و رخوت را بپذیرد برای این که یاد این حادثه زنده داشته شود . در حالیکه راههای دیگری نیز برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد . مثلا جلسات بحث ، میز کرد یا سمینارهایی ترتیب داده شود و با تماشای بحث و گفتگو خاطره این حادثه برای مردم تجدید شود . دیگر دوماه عزاداری و گریه کردن و بر و سینه زدن چرا باید صورت پذیرد ؟ حتی اگر یک مجلس کافی نیست می توان مجالس متعدد برپا کرد . مگر زنده نگه داشتن یک خاطره صرفا به این است که مردم بر سرو سینه بزنند و اشگ بریزند و خود را اذیت کنند ؟؟ جواب این سوال تا حدودی از سوال اول پیچیده تر است . جواب این است که البته بحث در باره شخصیت سید الشهداء علیه السلام ، تشکیل میزگردها ، کنفرانس ها ، سخنرانی ها ، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهای فرهنگی علمی و تحقیقاتی بسیار مفید و لازم است . و البته در جامعه ما نیز انجام می شود و به برکت نام سید الشهداء علیه السلام و عزاداری آن حضرت ، بحث وگفتگو و تحقیقات زیادی پیرامون این امور صورت می گیرد و مردم نیز معارف را فرا می گیرند . این فعالیت ها به جای خود لازم است ، اما آیا برای این که ما از حادثه عاشورا بهره برداری کامل کنیم ، این اقدامات کافی است ؟ جواب دادن به این سوال متوقف بر این است که ما نظری روان شناسانه به انسان بیاندازیم و ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه ما موثر است فقط عامل شناختی و معرفتی است یا عوامل دیگری هم در شکل دادن به رفتارهای اجتماعی ما موثر است ؟ ادامه : همسفرمهتاب 2 چرا باید به یاد وقایع عاشورا عزاداری کرد ؟ تا اینجا فهمیدیم که باید در جامعه عواملی را ایجاد کرد تا احساسات و عواطف دینی مردم را تحریک کند و آنها را برانگیزاند تا کاری مشابه کار سیدالسهداء علیه السلام انجام دهند ، راه او را ادامه دهند و نسبت به این امر مهم علاقه پیدا کنند . اما موضوع دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزاداری و گریه نیست . عواطف انسان ممکن است با مراسم جشن و سرور هم تحریک شود . میدانیم که در ولادت های مبارک ، در میلاد خود سیدالشهداء علیه السلام ، وقتی مراسم جشن برگزار می شود ، مدح ها خوانده می شود و مردم از طریق آنها شور و نشاطی می یابند . سوال سوم این است که چرا برای تحریک احساسات از مراسم شاد استفاده نمی کنید ؟ چرا باید گریه کرد ؟ چرا باید سینه یا زنجیر بزنیم ؟ بیائیم به جای این کارها جشن بگیریم ، نقل و نبات پخش کنیم ، شیرینی بدهیم ، مدح و سرود بخوانیم ، تا احساسات مردم تحریک شود ؟ جواب این است که احساسات و عواطف انواع مختلفی دارد . تحریک هر نوع احساسات و عواطف ، باید با حادثه مربوط منتسب باشد . حادثه ای که بزرگترین نقش را در تاریخ اسلام ایفا کرد و درسی برای حرکت ، برای نهضت ، برای مقاومت و برای استقامت تا روز قیامت به انسانها داد . برای ان که خاطره تجدید شود فقط مجلس جشن و شادی کافی نیست . باید کاری متناسب با آن حادثه انجام داد . یعنی باید کاری کرد که حزن مردم برانگیخته شود ، اشگ از دیده ها جاری شود ، شور و عشق در دل ها پدید آید . و در این حادثه چیزی که می تواند چنین نقشی را بیافریند ، همین مراسم عزاداری و گریستن و گریاندن دیگران است ، در حالی که خندیدن و شادی کردن هیچ وقت نمی تواند این نقش را ایفا کند . خندیدن هیچ وقت آدم را شهادت طلب نمی کند . هیچ وقت انسان را به شلمچه نمی کشاند. هیچ وقت نمی توانست سختی ها و مصیبت های هشت سال جنگ را بر این مردم هموار کند . این قبیل مسائل عشق دیگری میخواهد که از سوز اشگ و شور پدید می آید . راه آن هم همین عزاداری هاست . ادامه : همسفرمهتاب 2 چرا باید دشمنان امام حسین علیه السلام را لعن کرد ؟ به دنبال این سوال ممکن است سوال دیگری پدید آید که این روزها بیشتر مطرح است . اغلب این پرسش را منافقان مطرح می کنند . البته منافقان مدرن! آنها می گویند که بسیار خوب ، ما تا اینجا قبول کردیم که تاریخ امام حسین علیه السلام تاریخ موثر و حرکت آفرینی بوده است . همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقأ به خاطر داشت ، و به یاد امام حسین علیه السلام عزاداری کرد ، تا اینجا را قبول داریم . اما شما در این عزاداری های خود کار دیگری هم می کنید . علاوه بر این که از امام حسین علیه السلام به نیکی یاد می کنید ، و بر شهادت او گریه می کنید ، بر دشمنان امام حسین علیه السلام هم لعن می فرستید . این کار برای چیست و چرا دشمنان ابی عبدالله را لعن می کنید ؟ این کار نوعی خشونت و بدیبینی است . این یک نوع احساسات منفی است و با منش « انسان مدرن» نمی سازد . هنگامی که احساسات شما تحریک می شود بروید گریه کنید و عزاداری کنید . دیگر چرا دشمنان را لعن می کنید ؟ چرا می گوئید « اتقرب الی الله بالبراﻴﺓ من اعدائک» من با تبری از دشمنان تو ، به خدا تقرب می جویم . چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین علیه ا لسلام را لعن کنید ؟ بیائید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید . امروز زمانی است که باید با همه مردم با خوشی وشادی و لبخند رفتار کرد . امروز باید دم از زندگی زد. دم از صلح و آشتی زد . این روحیه لعن و تبری و پشت کردن به دیگران خشونت هایی است که به هزار و چهارصد سال پیش ، یعنی زمانی که امام حسین علیه السلام را کشتند برمیگرد د و با آن زمان مناسبت دارد . اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمی پسندند. بیائید به جای اینها راه آشتی را پیش بگیرید، به روی دشمنان هم لبخند بزنید ، به آنها هم محبت کنید . مگر اسلام دین محبت ، دین رافت و رحمت نیست ؟ این چه کاری است که شما دائما لعن و بدگوئی می کنید ؟ در پاسخ به این سوال باید گفت خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت می کنند ، نسبت به کسانی که کمالی دارند، خواه کمال جسمانی ، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی ، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم . هنگامی که انسان احساس می کند در جائی کمالی یا صاحب کمالی یافت می شود ، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا می کند . علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بغض و دشمنی قرار داده شده است . همانگونه که فطرت انسان بر این است که کسی را که به ا و ضرر میزند دشمن بدارد . البته ضررهای مادی دنیوی برای مومن اهمیتی ندارد، چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد . اما دشمنی که دین را از انسان بگیرد ، دشمنی که سعادت ابدی را از انسان بگیرد ، آیا قابل اغماض است ؟ قرآن میفرماید « ان الشیطان لکم عدوٌ فتخذوه عدوأ » شیطان دشمن شماست ، شما هم باید با او دشمنی کنید . بر شیطان دیگر نمی شود لبخند زد وبا او کنار آمد . و گرنه انسان هم میشود شیطان . اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد ، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد . این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت انسانی است . اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد ، به تدریج اندک اندک رفتار انسان با آنها دوستانه می شود و در اثر معاشرت ، رفتارآنها را می پذیرید و حرفهایشان را قبول می کند . کم کم شیطان دیگری مثل آنها می شود . می گوئید نه ؟؟ پس ببینید قرآن چه میفرماید : ادامه : همسفرمهتاب 2 [ شنبه 84/11/15 ] [ 3:0 عصر ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
عیدغدیر خم ، روز اکمال دین و تداوم خط رسالت در آئینه امامت مبارک باد
عید غدیر، عید الله اکبر و عید آل محمد و ارزشمندترین و والاترین عید اسلامىاست. هیچ روزى در طول سال، فرخنده تر و مبارک تر از این روز مقدس نزد شیعیان اهل بیت نیست. امام صادق سلام الله علیه مىفرماید:
در غدیر خم , طلوع نور بود
الحمد لله الذی جعل کمال دینه وتمام نعمته
[ چهارشنبه 84/10/28 ] [ 1:46 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
|
| |
قالب توسط وبلاگ اسکین - ویرایش توسط اسپایکا |