سفارش تبلیغ
صبا ویژن


الهی این سوز ما امروز دردآمیز است...نه طاقت به سر بردن! نه جای گریز

است...

این چه تیغ است که چنین تیز است...

الهی درد میدانم و دارو نمی دانم....الهی! الهی تو شفا ساز؛ از این معلولان

شفایی ناید...

تو گشایشی ده؛ از این بندیان کاری نگشاید...

به سامان آر که سخت بی سامانیم ... جم دار که بس پریشانیم...

دانایی ده که از راه نیفتیم ... بینایی ده که در چاه نیفتیم...

بیاموز تا راه از چاه بدانیم ... برافروز تا در تاریکی نمانیم...

همه را از خود رهایی ده ... همه را با خود آشنایی ده...

همه را از مکر اهرمن نگاه دار ... همه را از فتنهء نفس آگاه ساز...

از نفس بدم رهایی ده یا رب ... از قید خودم رهایی ده یا رب..

بیگانه ز آشنا و خویشم گردان ... یعنی به خود آشنایی ده یا رب...

یا رب ز شراب عشق سرمستم کن ... و از عشق خودت نیز کن و هستم کن...

و از هر چه به جز عشق تهی دستم کن ... یکباره به بند عشق پابستم کن...

الهی! الهی آن که تو را دشمنی آموخت سوخت ...

 آنکس که  جوهر حیات شناخت لب دوخت...

آنکه دم از بیگانگی زد آشنایی نیاموخت...

دل  جایگاه مهر است؛ نه  جای جوشش و کین...

جان از دوستی  جان گیرد و کینه با کین...

دوستی کلید درهای بسته ست ... و مرهم دلهای شکسته ست...

چه زیباست تو هم اگر بینایی آموزیی..

و چه مهربانند جهانیان اگر دریچهء دل پر از مهر را بگشایی......

 

 

التماس دعا


[ دوشنبه 87/7/15 ] [ 4:13 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

 
 

در کوچه های شهر دلم ، نسیم عطر دل انگیزت پیچیده است و بهار بهار شکوفه از در و دیوار می بارد . آسمانش از موج موج نگاهت ، آبی آبی است و خورشید ، خورشید نورعشق بر شهر می پاشد.

در هر کوی و برزنش درخت درخت مهر تو روییده . و جویبار جویبارامید بر پایشان جاری است ؛ امید آمدن تو ... ای حجت خدا ! شهر دلم آباد است از یاد تو و سرمست از نام تو، اما چه سود ! که ناکام است در فراق تو ... ای تک سوار غریب ، ای فارِسَ الحجاز !

غروب آدینه چه دل گیر می شود آنگاه که یاد غیبت ، غم وغربت در دلها می پراکند و آه دل خستگان ، فضا را آکنده می کند مولای من !

 تو آنی که کوههای سربر سینه ی سپهر ساییده ، بر خاک پایت بوسه می زنند  . تو آنی که رودها به عشق تو در جوش و خروشند . تو آنی که بلبلان به هوای تو نغمه می سرایند . ای عزیز! دلهای منتظران ، از هجر رویت صد چاک است ، تو بیا ای مرهم زخمهای دل خستگان ، یا مهدی ! تو بیا و سرفرازمان کن ، تو بیا تا دیگرهیچ شاعری نخواند : بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم همسایه ایم و خانه ی هم را ندیده ایم .

آموخته ام  که


آموخته ام  که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس دلیلی ندارد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم


آموخته ام  که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است


آموخته ام  که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند


آموخته ام  که پول شخصیت نمی خرد


آموخته ام  که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند


آموخته ام  که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد


آموخته ام  که این ایمان وعشق الهی است که زخمها را شفا می دهد نه زمان


آموخته ام  که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد


آموخته ام که هیچ کس  کامل نیست همانگونه که من کامل نیستم


آموخته ام  که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم


آموخته ام  که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری
فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد


آموخته ام که تنها گذشت می تواند به دوستی عمق و معنا ببخشد


آموخته ام  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


آموخته ام  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه
برخورد با آنرا انتخاب کنم


آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید


آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت تنها یک زمان است؛

و آن وقتی ست که از شما خواسته شود .


آموخته ام که تنها با بخشیدن  دیگران می توانم به آرامش روحی برسم .


آموخته ام که نفرت آئینه دل را سیاه می کند همانگونه که محبت به آن جلا می بخشد.


 آموخته ام که هیچ کس مثل من فکر نمی کند امامن می توانم
به افکار دیگران احترام بگذارم .

 
آموخته ام زندگی سناریویی ست که من می توانم با ایفای ماهرانه و زیبای نقش خود اثری  باشکوه وماندگاراز خود  در ذهن زمان باقی بگذارم.


آموخته ام که چیزههای کم اهمیت را تشخیص دهم آنگاه آنها را نادیده بگیرم .


آموخته ام که دوستان واقعی جواهراتی هستند که به دست آوردنشان راحت اما نگهداشتنشان سخت است.


آموخته ام که ثروتمند آن کسی نیست که مال بسیار دارد بلکه آن کسی ست که به
کمترین ها قانع و خشنود است.

 
آموخته ام که زندگی را از طبیعت یاد بگیرم ؛ چون بید متواضع باشم؛ چون سرو
راست قامت ، چون صنوبر صبور ؛ چون بلوط مقاوم ، چون رود روان ، چون خورشید با سخاوت ، چون ابر باکرامت ، چون کوه استوار، چون اقیانوس آرام
و چون مهتاب روشنی بخش باشم.


وبلاخره آموخته ام  معنی زندگی وامید به آینده در جلوه های دنیائی آن نیست بلکه
به شکوه انتظاری ست که  قلبم را تسخیرکرده.انتظارشکفتن گلی که جهان هستی
چشم به راه اوست .


اللهم عجل لولیک الفرج  
التماس دعا


[ جمعه 87/5/18 ] [ 9:26 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

        

سال روز میلاد اسوه زهد و تقوا، نازدانه آل کسا، اقیانوس علم و حلم، چشمه سار نجابت، صابره عصمت، عصاره بعثت، هم کفو ولایت، پیوند دهنده حلقه نبوت و ولایت، بارور کننده درخت امامت، کوثر الهی، قصیده پاکی ها، مثنوی عرفان، غزل خوبی ها، مدافع ولایت، ام ابیها، صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س) بر همه شیفتگان و ره پویان طریقش تبریک و تهنیت باد.    

               

مادر! چه کلمه سهل و ممتنعی. چه کلمه مقدسی و چه مفهوم زیبایی! جالب است که زبانهای مختلف برای مفهوم مادر کلماتی در همین حدود دارند.

مادر !چه شوری در این واژه نهفته است ! اوج احساس و عاطفه ؛ اوج دوستی و محبت؛  واوج عشق  را می توان در این کلام حس کرد.  

امروز ، روز توست.روز از تو سرودن ؛ از تو گفتن؛ و برای تو نوشتن.اما از تو سرودن و گفتن  قلمی توانا و هنری بی همتا می‌خواهد که من فاقد آنم. تو بزرگتر از آنی که قلم شکسته ای چون من ؛ یارای صعود به بارگاه آسمانی‌ات را داشته باشد؛ اما  فخر خاکساری درگاهت  رفیعتر از آن است که بتوانم از لذت اغوایش دل بکنم. پس با همین قلم شکسته و با همین واژه های نارس از تو و به عشق تو می نویسم .

مادرم ای عزیز ؛ تو را از آن روز که بند بند وجودم به هستی تو بند بود ، از ان روزی که طپش قلبت تنها صدای آرام بخش دوران تنهایی من بود. از‌آن هنگام که کار هر صبح و شام من شمردن نفس های پر مهرت بود  می شناسم. تورا از آن نیمه شبهای پر التهاب که نفس درنفس من تا صبح سلامتم بیدار می نشستی ؛ تو را از آن دو چشم پر مهرو اشتیاق و همیشه نگران می شناسم .

نمیدانم چرا تا اسمت را می برم  چشمهایم به اشگ می نشیند؟! نمیدانم چرا تا به تومی اندیشم بغض راه گلویم را می گیرد؟! شاید از آن جهت است که به یاد میاورم دردهای بی پایانت را ؛ خستگیت را ؛ چهره تکیده ات را ؛ چین های عمیق پیشانیت را ؛ موهای سفید شده ات را ؛ و آن خنده محزون که همیشه سعی می کنی برای آرامش من  زینت صورتت باشد ؛ و آن دستها ؛ آن دستهای  پرچین و چروک خسته ات را .آه اگر میدانستی  چه لذتی دارد بوسیدن آن دستهای خسته مهربان ؛ هرگز مرا از این لذت  منع نمی کردی .

چه کنم که بضاعت بیان حق شناسی سزاوارنه‌ات را ندارم چکنم که توشه‌ای بیش از این در کوله بارم نیست. چه کنم که نه کلام من ؛ که اقیانوس کلمات هم نمی تواند ترا وصف کند.پس  چون همیشه سخاوتمندانه همین دلواژه‌های سترون و نارسم  را بپذیر و همای سعادت ستایشت را برشانه های لرزانم بنشان.

کیست مادر؟ نقشه ایجاد ما

کیست مادر ؟ بانی بنیاد ما

قلب او سرچشمه امید هاست

سینه او مشرق خورشیدهاست

رمز عشق جاودانی مادر است

کیمیای زندگانی مادر است

هر چه دارم من همه از مادر است

پای تا سر شعله ام زین اخگر است

عین آن رازی که میدانی‌ست او

یا همانی که نمیدانی‌ست او

نامه‌ایی ناخوانده با خط کهن

قصه‌ایی تازه که میخوانی‌ست او

درد دارد، کو که پیدایش کنی

همدم هر درد پنهانی‌ست او

کار و بارش سوختن، افروختن

آنکه در کارش فرومانی‌ست او

لحظه‌ایی از غمگساری دور نیست

گریه‌ی هر ابر بارانی‌ست او

بوی گیسوی سپیدش محشر است

بهتر از هر گل که میدانی‌ست او

دوستش دارم که در سرمای عمر

همچو گلهای زمستانی‌ست او

روح او پایان نمی‌گیرد به مرگ

ماندنی در عالم فانی‌ست او

از بدایت تا نهایت عاشق است

عشق اول، عشق پایانی‌ست او

این شگفت نازنین دانی که کیست؟

مادر پر مهر ایرانی ‌ست او 


[ چهارشنبه 87/4/5 ] [ 3:33 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]


 

سلام بر مهدی  امام منتظران
خدای من ! خدای مهربون من ! به وسعت آسمان بی کرانت دل تنگم. چقدر درد؟! چقدر ناله و استغاثه ؟! چقدر تحمل ؟! چقدر دعا کنیم و اقا نیاد!؟چقدر امیدوار باشیم و هر هفته غروب جمعه یه غم سنگین رو دلمون بنشینه و منتظر باشیم تا یک جمعه دیگه بیاد ؟ا چقدر هرشب دعای عهد بخونیم ؟! چند جمعه دیگر ندبه بخوانیم ؟!  خدایا ! آیا ندبه های مارا از این دل تنگ تر می خواهی ؟! آیا عمق درد را از این سنگین تر میخواهی ؟! آخه تا کی؟ا اگه  تا هستیم نیاد ؟ اگه نبینیمش ؟!  اگه با حسرت دیدارش بمیریم ؟!!
یکی میگفت دیگه خسته شدم از بس از طعنه شنیدم. بهم میگن: اگه اقا داشتی میومد ؛ مگه نمیگی مهربونه؟مگه نمیگی میبیندت؟چرا دعات اثرنمیکنه؟
و امروز من یه جور دیگه دلتنگ اقا شدم. غم عالم رو دلم سنگینی می کنه. دردهایی هست که به هیچکس نمی شه گفت. دردهایی که درمونش پیش هیچ طبیبی نیست .  آخه به کی می شه از درد روح گفت ؛ و از زخم های دل ؛ و از این بغض گلوگیر؟! کجاست آن درد آشنا ؟! کجاست آن طبیب خسته دلان ؟! کجاست آن مرهم دردهای نهفته و آن شنوای سخنان نگفته ؟!
بار الها! میدانم که تو میدانی
آنی تو که حال دل نالان دانی
احوال دل شکسته بالان دانی
گرخوانمت از سینه سوزان، شنوی
وردم نزنم ، زبان لالان دانی
اما ،من پر از بغضم ، پر از دردم ، پر از ناله های سینه سوز ، و افسوس که این زمانه را  چاهی هم نیست که فریادهای نهفته درگلو را به کامش بریزم.
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد

جایی خوندم ،حضرت موسی(علیه السلام)فرمود:در یک مناجاتی که با خدای خود داشتم صدای پروردگارم را شنیدم که میفرمود:
یا مُوسی! قُلْ لِبَنی إسْرائیل.. وَأَلَحّوا فی الدُّعاء تَشْملکُمْ الرَحْمَة بِالإجابَة وَتَهْنِئکُمْ العافِیَة؛
ای موسی! به بنی اسرائیل بگو... در دعا اصرار و پافشاری نمایید تا به سبب اجابت دعا، رحمت و مهر شما را فراگیرد و عافیت و سلامتی گوارایتان گردد
تاحالا رفتین ببینین دم در اتاق سی سی یو، همراههای بیمار چطور چشم انتظارن؟چطور دعا میخونن؟التماسهاشونو به درگاه خدا شنیدید؟بطوری که هرکی از کنارشون رد میشه امکان نداره بی تفاوت باشه.اصرار و پافشاری رو اونجا میشد فهمید.
و در جایی امام صادق علیه السلام فرمودند:وقتی عذاب و سختی بر بنی اسرائیل طولانی شد، چهل روز به درگاه خدا گریه و ناله کردند، خداوند به موسی وهارون علیهما السلام وحی فرمود که آنها را از دست فرعون نجات دهد، و این در حالی بود که از چهار صد سال، صد و هفتاد سال باقی مانده بود، و از آن صرفنظر کرد
آنگاه امام صادق علیه السلام میافزاید:
شما نیز اگر چنین تضرّع و زاری کنید، خداوند فرج ما را مقدّر مینماید، و اگر چنین نکنید، این امر به آخرین حدّ خود خواهد رسید
حدیث تکون دهنده ایه .!!
بیاییم با خدا یه قراری بزاریم،بگیم خدایا باشه قبول من تمام سعیمو میکنم تا اونی باشم که تو میخوایی ؛ در مقابل هیچ اجری نمیخوام ؛ به جاش از سالهای غیبت آقامون کم کن.
بخدا اگه هر کدوم از ما حقیقتأ همت کنیم و این حرکت رو شروع کنیم میدونید چقدر از سالهای غیبت  مولا کم میشه؟؟
برخیز دعا کن که دعا را اثری هست
تأثیر به آه دل خونین جگری هست
این قدر مگو ناله زتأثیر فتاده
آخر به خدا یک نفس با اثری هست

یا رب المهدی، بحق المهدی، اشف صدر المهدی بظهور الحجة
امین یا رب العالمین


[ یکشنبه 87/3/19 ] [ 8:35 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]


 شهادت مظلومانه و جانگداز حضرت امّ الائمة النجباء ‘

صدیقه کبرى ‘ راضیه مرضیه ‘ انسیه حورا ‘ فاطمه

 زهراسلام اللَّه علیها بر فاطمیون تسلیت باد

زهرا زهراست ، چرا که نجابتی ست  غریب . نامش سروش عالم وحی است و سرود و ثنای فرشتگان سحر. تندیس جاودانی حسنین است و شاهکار خداوند ، ایه ای است و ائینه ای که شاهراهای نور از آغوشش می گذرد.
زهرا تکلمی ست روشن  به بازگوئی صحیفه حیدر،‏زهرا ست که سکوتش گوش صد فریاد را می دراند و در سیاه ترین لحظه های خاموشی که جای شقایق را  گل خرزه می گیرد. ، زایش تردید را با تبر یقین عقیم می کند . زهرا نسیمی ست تسکین دهنده  التهاب دل گداخته ی  علی (ع). نسیمی که از اوست  امواج دریا .
زهراست که خداوند نامش را به  مسند قداست نشاند و کوثرش نامید و زمین سجاده گسترده نیاش او ، در شبی که عبور را از کوچه های مدینه دزدیده بودند و سکون در همه چیز فریاد می کشید .چون هاله ای ازنور ،‏چنان مخفی اش کرد که دشمن ابتر از شرم در خم کوچک آب شد.
بانوی رجا! بی جهت نیست که نامت با ناگهان  گریه رقم  می خورد ، و یادت باران اشک را در چشمان مضطرب می رویاند. تو  مد عظیم درد حیدر را جزر بودی و نامت تکیه گاه تنهائی علی (ع) بود. تو نخستین میعاد اشک و نماز را با عبور غریبانه ات در جاده حادثه ، بال در بال ملائک  به تصویر کشیدی ، که  بیاموزی سوختن باختن نیست ، توانستن است.  تو عشق محض را به رخ فرشتگان کشیدی ، و بعد ازتو ، فرزندانت وارثان عشق پاک تو  و شهادت تواند ، که قیام کاخ یزید ، بازتاب آموخته های زینب (س) توست ، از بیت الاحزان و  از مسجد مدینه تا دشت کربلا و شام.
ازتو می آموزیم ای زهرای زندگی ! ای اسوه عفاف ! از تو می اموزیم  حیا و حجاب را در جامعه ، متانت و ادب را در گفتار ،‏سادگی و دور از تجملات را در زندگی ، تن پوش قناعت را در معاش ، حسین پروری و زینب آموزی را در تربیت !
ای زهرای نجابت !
از
تو درس می گیریم ، تعالی روح و جان را در سایه عبادت ، شکوه زندگی را در صفا و صداقت  ، و استقامت و نستوهی را در دفاع از امامت .

ازتو می آموزیم سرنهادن بر سجاده عبودیت را ، دست نیاز گشودن به آستان خدای بی نیاز را ، زمزمه راز و نیاز را ، شیرینی کام جان با تلاوت قرآن را ، یتیم نوازی و احسان و دستگیری از بینوا  را ، تلاش روزانه و نجوای شبانه را ، معرفت آموزی و پارسائی را ، چگونه بودن را ، و چگونه ریستن را .. .
ای بتول بیداری و بزرگواری !سخنانت در زیبائی و عمق به وحی می ماند ، رفتارت  آئینه خلق و خوی رسول الله ، قلب مهربانت پناهگاه  حسنین و زینبین  و تکیه گاه شیر خدا بود . 
وجودت یادر آور محمد(ص) بود ،‏سجودت فرشتگان وقدسیان را به تسبیح و تقدیس وامی داشت ، رضایتت رضای خدا و رسول بود و خشم عضبت ، خشم پرودرگار . دانای رازها بودی و عالمه غیر معلمه !
ای چشمه سار حکمت  ، دریای بیکران خصال نکوی تو از دانش و وفا و حیا موج میزند ! در چهره ات حیای محمد (ص) نهفته است ، در گفته ات ، کلام پدر جلوه گر  است ، ای مادر پدر ! 
ای فاطمه ! عشق را هم زتو باید آموخت ، ومناجات و عبودیت را ، و صمیمیت را ، و خدا راهم   باید از کلام تو شناخت ،‏خانه ازنام تو عرفان دارد ، و شب از یاد تو عطرآگین است .
و من امروز برشاخسار دعا ، دامن عرش را گرفته ام ، به استحابت نیایش ، که یارب ! به آبروی زخم و کبودی ،‏اجابتم کن ، که من در پیچ و خم این کوچه های پر از عطر یاس ، هستی خود را گم کرده ام ، بی هیچ نشانی از گمشده خویش .
بار ب به حرمت  اشگ یاس پهلو شکسته ات  !  تمام ثانیه هایم را به رنگ ایمان کن ، و در هر لحظه ام حضور مبارکش را جاری کن.

انتهای کلام انتهای من است ، تو انتها نداری فاطمه جان .


[ دوشنبه 87/2/30 ] [ 9:26 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]


طرح ختم صلوات
سومین طرح ختم صلوات 110 روزه
به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و سلامتی ایشان
شروع : 23 ربیع الثانی 1329 برابر با چهارشنبه 11 اردیبهشت1387
پایان : نیمه شعبان 1329 برابر با یک شنبه 27 مرداد  1367
مدت طرح : 110 روز
تعداد ختم صلوات روزانه 314 صلوات
(امام زمان (عج) + 313 نفر یاران ایشان )
انشاء الله
عزیزانی که
( اعم از وبلاگ نویس و غیر وبلاگ نویس و خانواده‌هایشان )
تمایل به ثبت نام دارند حتما پیام بگذارند که نیت 313 نفر صحیح واقع شود
لطفاً در اطلاع رسانی این طرح شریک شوید اجرتون با آقا امام زمان (عج)
در پناه حضرت دوست
دوستان عزیز می توانند جهت شرکت در این طرح معنوی و نورانی در صفحه نظرات همین  
وبلاگ ثبت نام کنند و یا به  وبلاگ
دریچه ای به سوی ملکوت  مراجعه نمایند.


به آسمان نگاهی بنداز، به ستاره هایش که امشب میهمانیشان با شکوه تر از شب های قبل است . دلت می خواهد تو هم به آن مهمانی بروی،
کافیست که فقط دلت بخواهد و آرزو کند .آن وقت سوار بر مرکب مهتاب می شوی و راهی آسمان بیکران خدا... عجب سفر باشکوهی ...
از آن بالا نگاهی به زمین می اندازی ... یک شب رها! رها در آسمان آبی مواج .آسمانی پر از نورو ستاره  ...
در همین حال مهتاب صدایت می کند: پیاده شو! به مقصد رسیدیم ...
چشمانت را باز می کنی ... شگفت انگیز است ...  خدای من !! اینجا کجاست که اینهمه زیباست !!
اینجا دنیای دیگری است ... ستاره ها یکی یکی به تو سلام می کنند ... و تو حیرت زده، نمی توانی جواب سلامشان را بدهی ... ماه ورودت را تبریک می گوید .دستت را به مهربانی می گیرد و تورا باخود می برد...
دریچه ای به سوی ملکوت باز می شود... تو همچنان مبهوت این همه شکوه و عظمت ‘ دست در دست مهتاب به سوی  بارگاه خدا میروی ....
آن وقت  است که تو در دلت می گویی چه سعادتی ... درجمع عرشیان ... درجمع ملکوتیان ... در جمع عاشقان آسمان ...
میهمانیشان ساده است و عجیب ... دلهاشان خدایی ... نگاهشان آسمانی... آرزوهاشان الهی .....
از یکی از ستاره ها می پرسی: راستی هر شب اینجا مهمانیست؟ آیا می توانم بازهم به این مهمانی بیایم ؟؟ ... و او درپاسخ تو می گوید:
«اگر دلت را  از نفرت و کدورت ؛ از رنجش ها ؛ از قید و بندها ؛ از زرق و برقها و از وابستگی های دنیایی رها کنی ... آن وقت می بینی دلت پر می شود از عشق خدا ، از ستاره های ایمان ، آسمان نگاهت پر می شود از مهتاب ؛ و از آن پس  در دلت هر شب مهمانیست، کافیست با خودت عهد ببندی که هیچ وقت زمینی نباشی » .
آسمانی باشید


[ یکشنبه 87/2/1 ] [ 1:8 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]


آدمها رودخانه هستند
و حسادت و تکبر چهره ای زشت از رودخانه ی وحشی آدمهاست .که باتند آب و سیل ، هر چه ساختند را ویران میکنند . و در آن خشم ویران گر اهریمنی ؛ در آن حس مبتذل بی معنا ؛ جایی برای اندیشه  نیست . مجالی نیست که  بیاندیشی که آیا  گل محبتی  که درباغ  دلی کاشته بودم نابود کردم؟
راستی هیچ فکر کردید چند می ارزد این حسادت و تکبر؟ فکرکردید به چه بهائی زلالی وجودتان را به گند آب حسادت و تکبرآلوده کرده اید   ؟؟! آیا به خودمغرورید از کشتار شخصیت؟ ؟ازلگد مال  کردن جوانه های محبت؟
کاش حسادت می مرد. کاش تکبیر می مرد.
حسادت ماده شغالی است پیر ، آبستن نوزادی زیبا رو  اما  زشت اندیش .
تکبر روباهی ست فریبنده که حاصل حضورش در خانه دل تباهی همه خوبی ها ست . فرزند تکبر تباهی ست .
حسادت نفرت میزاید.تکبر حقارت میزاید.
حسادت از لحظه های آبی، ساعتهای رنج آورمی سازد.
تکبر از آرامش درون، طوفانی ویرانگر می سازد
.حسادت انسانیت را در ذهن و تکبر احساس را در قلب می کشد.
کاش آدمها چشم هایشان را باز کنند.
کاش  آدمها از زور حسادت تب نکنند.
کاش ادمها از زور تکبر تب نکنند.
تب کنند ، برای آنها که برایشان عزیزند.
تب کنند از داغ عاطفه ، از داغ محبت.
.کاش آدمها لبخند بزنند! که آسان تر هم هست از خشم.
کاش  چشمهایشان هر روز چند لحظه کور باشد.
تا با چشم دل ببینند.
کم ... اما ببینند.
کاش آدمها به طراوت باغ همسایه رشک نبرند.
به جای خشکاندن باغ همسایه باغ خود را آباد کنند.
کاش برای خوب بودن قانونی جز بد کردن دیگران بنا کنند.
کاش باور کنند تنها چیزی که از آنها باقی می ماند .
خاطره های خوشی هست که ازخود در یاد و خاطر دیگران باقی میگذارند. 
     « الهی چنان کنان که فرجام کار      تو خشنودباشی و من رستگار» 


[ دوشنبه 87/1/12 ] [ 9:46 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]


ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد
دل رمیده مارا انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد


امروز  صفا  با دل و جان همراه است
هنگام   طلوع    آفتاب  و  ماه  است
هم جشن  ولادت   امام  صادق  (ع)
هم عید محمدابن عبد ا... (ص) است

میلاد فرخنده خاتم الانبیاء ،اشرف الاوصیاء، ختم المرسلین ، حبیب اله العالمین ،
طبیب
قلوب المومینین ، حضرت ابوالقاسم ، محمد مصطفی صلوات الله علیه
و آله و
میلاد خجسته ششمین شمس کهکشان امامت وگل بوستان لایت،
صادق آله طاها ، امام
جعفر صادق علیه السلام بر شیفتگان خاندان
عصمت
و طهارت علیهم السلام مبارک باد

 

مانده‏اند عالمیان و آدمیان که کدامین لحظه را، لحظه ولادت تو بشمارند؟
کدامین روز را، روز تولد تو نام بگذارند؟
تو کى در وجود آمدى که ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگیرند؟
خورشید و ماه و ستارگان تا بدانجا که حافظه‏شان یارى مى‏کند به تو سلام مى‏گفته‏اند.
نرگس‎ها اولین رکوع حیات را بر آستان تو کرده‏اند.
موج‎ها از ازل سر بر ساحل رسالت تو مى‏ساییده‏اند.
سرسخت‎ترین و بى محاباترین لاله‏ها و آلاله‏ها در بى انتهاترین دشت‎ها، نام تو را هر پگاه فریاد
مى‏کرده‏اند.
پیغمبران و رسولان همه در کلاس تو درس رسالت مى‏خوانده‏اند.
سرو و صنوبران مدام راستاى قامت تو را تداعى مى‏کرده‏اند.
بلبلان و قناریان هر چه یاد دارند، همیشه مدح تو مى‏گفته‏اند.
گل‎هاى محمدى همه با نام تو پر مى‏گشوده‏اند.
قطرات باران، اندیشه حیات را وام از تو مى‏گرفته‏اند.
بنفشه‏هاى جان باخته و دل افروخته همیشه در صفحه سینه سوخته خویش تصویر روشنى از تو
مى‏یافته‏اند.
در حافظه جویبارها، جز تکرار نام تو هیچ نیست.
شبنم‏ها هر چه به خاطر دارند بر تو درود مى‏فرستاده‏اند.
پیش از تو را، کسى به یاد ندارد.
بارى،مانده‏اند عالمیان وآدمیان که کدامین لحظه رالحظه ولادت توبشمارند.
موجودات هرچه به گذشته‏ها مى‏نگرند،هر چه در خورجین سوابق خویش
جستجو مى‏کنند، هر
چه زمین ماضى را مى‏کاوند، هر چه نگاه در زوایاى
حافظه مى‏گردانند، جزتو هیچ نمى‏بینند.
راهى باید جست براى سخن گفتن از ولادت تو.
آنسان که عرشیان لب به شکوه نگشایند ومقربان گره گلایه بر برو نیفکنند.
بدانگونه ازتولد توسخن باید گفت که هستى برنیاشوبد وحیات بیقرارى نکند.
چه، هیچ رشحه‏اى از حیات، تو را پیش از خویش نیافته است.
و چگونه بیابد که حیات از نور تو در وجود آمده است.
هستى، طفیل آمدن توست.
چنین نبود که خداوند تو را براى هستى خلق کند.
هستى به افتخار تو آمد.
تو براى عالم نیامدى، عالم براى تو آمد.
مگر نه خداوند، تو را پیش از همه، از نور خویش آفرید و جهان از کرشمه چشم توموجود شد؟
مگر نه افلاک در التهاب غمزه نگاه تو پدید آمد؟
مگر نه تو مقصود بودى و ماسوا به تبع ؟
آن گنج مخفى که خداوند بود و دوست داشت که یافته شود مگر به آفرینش تو یافته نمى‏شد؟
مگر تو برترین شناساى پروردگار خویش نبودى؟
چه کسى مى‏توانست بیاید که او را بهتر از تو دریابد؟
مگر بناى آفرینش بر عبادت نبود؟
مگر تو عابدترین بنده خدا نبودى؟
مگر با خلق تو آن غایت به تحقق نمى‏نشست؟
مگر با آغاز تو، کار آفرینش پایان نمى‏گرفت؟
آرى، تو همه بودى و با آمدن تو انگیزه‏اى براى خلقت دیگران نبود .
آرى، ولى، تو «رحمة للعالمین» بودى.و در «رحمة للعالمین» بودن تو همین بس که عالم وآدم از نور تو آفریده  شد و وام حیات از تو
گرفت با آن که تو خلق کامل و کاملترین خلق بودى.
بارى سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناک ومحال  است.محال از این روکه موجودات، پیش از تو نبوده‏اند تا از ولادت توسخن بگویند، جزخالق، کسى
زمان خلق تو را چه مى‏داند؟
و خطرناک از آن جهت که تو معشوق خداوندى، تو حبیب و محبوب اویى.
و هیچ عاشقى، غیرتمندتر از خداوند به معشوق خویش نیست.
هموکه تو را سلام کرد وفرمود که نه فقط خلایق و افلاک را که بهشت وجهنم ا حتى به
خاطر تومى‏آفرینم .بهشت را محض یاران تو و هنم را براى مخالفان تو.
آرى، با چنین غیرتمندى عاشق، سخن گفتن از معشوق بس خطر آکنده
است.
معشوقى که پیامبران سلف همه آرزو مى‏کرده‏اند که ازامت او باشند
ودررکاب و.
معشوقى که ملائک تا ابد مأمور صلوات بر او شده‏اند .
معشوقى که  راه شناختش جز برخدا و
ولى او بسته  است . چگونه مخلوقى که ازنور اوپدید آمده است ونمى‏فهمد که اوازکى،کجا و
چگونه بوده است،از اوسخن بگوید؟
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنى است
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند؟

 

او خورشید مدینه دین و دانش بود.
درمیان این دو فصل سیاه وسرد و ابرآلود،چند صباحى که خورشید وجودش از افق مکتب و مذهب تابید، اسلام و قرآن را جان بخشید.
او آبیارى نهال حق کرد تا این بذر ایمان پا گرفت ودر افق ‏اندیشه‏ها تابان شد.
دبن به نام او زنده گشت.
درخت علم، در بوستان کلامش روئید و به برگ و بار نشست.
گلشن فضل، از چشمه دانش او سیراب شد.
کتاب فقه، با «الفباى صادقى‏» نگاشته گشت.
وقتى چشمه فضل و فقه و علم و کمال او مى‏جوشید، حسودان و عنودان؛ ‏زبان به طعن مى‏گشودند و تبغ دشمنى بر مى‏کشیدند و پاى خصومت پیش ‏مى‏گذاشتند.
ولى کدام دانشوررا مى‏توان شناخت ونام بردکه ازگنج دانش‏ حضرت صادق علیه السلام بهره نبرده باشد؟
وکدام معلم را مى‏توان یافت که به اندازه او ، تربیت ‏یافته درمکتب عترت داشته باشد؟
حوزه‏هاى علمیه، نقش شاگردى او را به سر درهاى خییش نوشته‏اند.
فقیهان دین مدار، خوشه‎چین حدیث و حکمت صادقى‏اند.
آن چهار هزار گوش حکمت نیوش ، که از زبان این حجت ‏خدا حدیث ‏مى‏شنیدند و آن چهار هزار زبان و قلم که به گفتن ونوشتن و ثبت ‏ونشر حقایق دین از زبان اومى‏پرداختند، هر کدام منشورى بودند که آن نورهاى تابان را در رواق اندیشه‏هاى بشرى مى ‏تاباندند و آن ‏معارف ناب و والا را از عرش بلند «علم لدنى‏» حضرتش، برفرش‏ کتاب‎ها و دفترها فرود مى‏آوردند.
خوشا به حال آن چهار هزار حکمت‏آموز محضرش!
آنان، همچون نسیمى خوشبوى، از کوى معارف او گذشته، در پهنه ‏قلمرو اسلام،جوهره دین را پخش مى‏کردند و «قال الصادق‏» گویان، کام تشنگان معرفت راعطرآگین مى‏ساختند.
عصرى بود که بدعت گذاران و دین ستیزان، در قالب‎هاى مختلف به‏ تحریف چهره آئین محمدى(صلی الله علیه و آله) مى‏پرداختند.
امام صادق علیه السلام بود که خورشید گون مى ‏تابید و آن اوهام وخرافات و تحریفات را مى‏زدود.
درود بر سلسله نورانى راویان احادیث؛آنان که حلقه‏اى از «تعبد» و«اطاعت‏» بر گردن داشتند و بر گرد «آل الله‏»، پروانه ‎وار مى‏ چرخیدند و خوشه ‎چین محضرآن انوار تابناک مى‏شدند، تا جهان در ظلمت نماند وبشریت از این کوثر
ناب ‏و زلال، محروم نباشد.
ابان بن تغلب‏ها، هشام‏ها،مؤمن طاق‏ها، جمیل بن دراج‏ها،ابوبصیرها،زراره‏ها، سماعه‏ها،عمار ساباطى‏ها،جابر بن حیان‏ها ، مفضل‏ها، صفوان‏ها و... صدها ستاره فروزان، هریک در فروغ‎گسترى ‏مکتب امام صادق ( علیه السلام )، نقشى عظیم داشتند و حاملان ووارثان و راویان و ناشران آن علوم بودند.
سیراب شدگانى بودند از این زمزم جوشان!
باده نوشانى بودند از این ساغر کوثرگون!
آنان،کام دل را باحلاوت «مکتب عترت‏» آشنا ساخته بودند واز پیشوایان دین، به ویژه از صادق آل محمد ، نه تنها علم، که عمل هم ‏مى‏آموختند ونه تنها دانش،که  عصاره دین را از زبان او مى‏گرفتند.
امروز، بام و در کشور ما، «صادقیه‏» است.
اینک،در کشور امام صادق (علیه السلام)،فرهنگ اهل‏ بیت علیهم السلام ، سارى ‏وجارى است.
امروز، هر جا که شیعه‏اى است، جعفرى است.
و هر جا که حوزه‏اى است، صادقى است! ...


[ سه شنبه 87/1/6 ] [ 3:48 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

قصد جانم میکنداین عید وبهارم بی تو این چه عیدی وبهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ گلا گل بشکوفدرنگین  به چکارآیدم ای گل به چکارم بی تو
گیرم ازهیمه زمرد به نفس رویانده است  بـازهم بـاز بهـارش نشمـارم
بی تو



بنام حضرت دوست
یکسال دیگر هم با همه تخلی وشیرینی هایش گذشت . بازهم بهاری و نوروزی . دلم بهاری نیست. بی عطر گل نرگس باغ دلم بهار ی نمی شه.حرفها بسیار داشتم که بگم؛ اما با این دل طوفانی چه می تونم بگم؟ کاش می شد به دنیای پاک و بی الایش کودکی برگردم.کاش می شدتنها یک لباس نو شادی دنیا را دوباره به دلم بیاره. کاش می شد شوق گرفتن عیدی ،گرفتن یک اسکناس تانخوره خوشبو پای مرا بکشونه به هرخانه که پدر اراده می کرد. کاش می شد ....... پرم از این کاش ها ی هرگز نشدنی.بگذریم. این غصه درون دل نهفتن بهتر.....
روزاخری همکارام پیله کردند که مثل هرسال دعاهایم رابرایشان بنویسم تا تو سفره هفت سین شون بذارند. من هم نشستم و نوشتم. اون موقع همه کسانی که می شناختم ، همه دوستان ، همه کسانی که به طریقی مهرشون  به روی  لوح سینه نقشه بسته درنظرم بودند.شماهم بخوانید و از ته دل آمین بگوید. شاید مرغ آمین همین حالا از بالای سرشما عبور کنه و صدای نفس های شمارا بشنوه و باشما آمین بگه  وخدا هم از لطف و کرمش استجابت کنه :
بارالها !
به نام خجسته تو آغاز می کنیم این سال را ، به این امید که به لطف بیکرانت و در سایه پرمهر ولیت حضرت صاحب الزمان ، مهدی فاطمه  عجل الله تعالی ظهوره ، سالی سرشار از خیرو برکت و معنویت ورحمت و شادی و سلامت داشته باشیم.
الهی!تو میدانی که عید واقعی ما وقتی ست که آن یار پنهان از نظر نقاب از چهره گشاید و چشم و دل ما را به دیدارش روشنی  وگرمی ببخشد. پس  ای هربان خدای من!، عید مارا ظهور حضرتش قرار بده  و بهار مارا به شکفتن گل زیبای وجودش در باغ هستیمان پر طراوت و جاودانه کن.
الهی!در این سال به ما ایمان محکم ،توکل خالصانه ، خلاق خوش ،سلامت نفس  ، سلامت تن وسعادت دنیا و اخرت عنایت کن .
الهی ! یاریمان کن  تا همیشه و همه جا و همه وقت خودمان را در محضر تو و در معرض داوری تو ببینیم .یاریمان کن تا وقت خشم صبور  ،‏وقت قضاوت عادل  ، وقت قدرت خاضع، در رفتار و گفتار متواضع باشیم.
الهی! مدد کن که هیچ گاه برای اثبات خودمان دروغ نگوئیم ، تهمت نزنیم ، غیبت نکنیم ، دلی را بدرد نیاوریم . ، آه کسی را برنیانگیزیم . چشمی را به اشک ننشانیم. آبروی کسی را نریزیم. حرمت کسی را نشکنیم وایمان کسی را خدشه دار نکنیم .
الهی !یاریمان کن که آنچنان سرگرم بازیهای دنیا نشویم که یادمان برود که بازیگردان اصلی تو هستی و ما تنها بازیگر نقشی هستیم که تو بخواهی و تو اراده کنی.
بارالها! یاریمان کن تا در پرتو ایمان به تو و لطف بیکرانت به گونه ای زندگی کنیم  که همیشه خاطری آسوده، دلی آرام و وجدانی راحت داشته باشیم و هرگز نگران پاسخگوئی  به رفتار و کردارو گفتار خود در محضر کبرائی تو نباشیم. *آمین یا سمیع و یا بصیر*




بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مرادغنچه ی سرخ فرو بسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید بازروزگاری که به سر آمده اغازشود
روزگار دگری هست و بهاران دگر شادبودن هنراست شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب وروز
بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود جهان بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم  می شدیم آگه از آن نیروی پآکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد وجاوید شدن پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است؛ شادکردن هنری والاتر

گربه شادی تو دلهای دگر گردد شادباغ هستی شود از مهر و محبت آباد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه ی خود خواند واز صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد


[ سه شنبه 87/1/6 ] [ 3:44 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

قصد جانم میکنداین عید وبهارم بی تو این چه عیدی وبهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ گلا گل بشکوفدرنگین  به چکارآیدم ای گل به چکارم بی تو
گیرم ازهیمه زمرد به نفس رویانده است  بـازهم بـاز بهـارش نشمـارم
بی تو

بنام حضرت دوست
یکسال دیگر هم با همه تخلی وشیرینی هایش گذشت . بازهم بهاری و نوروزی . دلم بهاری نیست. بی عطر گل نرگس باغ دلم بهار ی نمی شه.حرفها بسیار داشتم که بگم؛ اما با این دل طوفانی چه می تونم بگم؟ کاش می شد به دنیای پاک و بی الایش کودکی برگردم.کاش می شدتنها یک لباس نو شادی دنیا را دوباره به دلم بیاره. کاش می شد شوق گرفتن عیدی ،گرفتن یک اسکناس تانخوره خوشبو پای مرا بکشونه به هرخانه که پدر اراده می کرد. کاش می شد ....... پرم از این کاش ها ی هرگز نشدنی.بگذریم. این غصه درون دل نهفتن بهتر.....
روزاخری همکارام پیله کردند که مثل هرسال دعاهایم رابرایشان بنویسم تا تو سفره هفت سین شون بذارند. من هم نشستم و نوشتم. اون موقع همه کسانی که می شناختم ، همه دوستان ، همه کسانی که به طریقی مهرشون  به روی  لوح سینه نقشه بسته درنظرم بودند.شماهم بخوانید و از ته دل آمین بگوید. شاید مرغ آمین همین حالا از بالای سرشما عبور کنه و صدای نفس های شمارا بشنوه و باشما آمین بگه  وخدا هم از لطف و کرمش استجابت کنه :
بارالها !
به نام خجسته تو آغاز می کنیم این سال را ، به این امید که به لطف بیکرانت و در سایه پرمهر ولیت حضرت صاحب الزمان ، مهدی فاطمه  عجل الله تعالی ظهوره ، سالی سرشار از خیرو برکت و معنویت ورحمت و شادی و سلامت داشته باشیم.
الهی!تو میدانی که عید واقعی ما وقتی ست که آن یار پنهان از نظر نقاب از چهره گشاید و چشم و دل ما را به دیدارش روشنی  وگرمی ببخشد. پس  ای هربان خدای من!، عید مارا ظهور حضرتش قرار بده  و بهار مارا به شکفتن گل زیبای وجودش در باغ هستیمان پر طراوت و جاودانه کن.
الهی!در این سال به ما ایمان محکم ،توکل خالصانه ، خلاق خوش ،سلامت نفس  ، سلامت تن وسعادت دنیا و اخرت عنایت کن .
الهی ! یاریمان کن  تا همیشه و همه جا و همه وقت خودمان را در محضر تو و در معرض داوری تو ببینیم .یاریمان کن تا وقت خشم صبور  ،‏وقت قضاوت عادل  ، وقت قدرت خاضع، در رفتار و گفتار متواضع باشیم.
الهی! مدد کن که هیچ گاه برای اثبات خودمان دروغ نگوئیم ، تهمت نزنیم ، غیبت نکنیم ، دلی را بدرد نیاوریم . ، آه کسی را برنیانگیزیم . چشمی را به اشک ننشانیم. آبروی کسی را نریزیم. حرمت کسی را نشکنیم وایمان کسی را خدشه دار نکنیم .
الهی !یاریمان کن که آنچنان سرگرم بازیهای دنیا نشویم که یادمان برود که بازیگردان اصلی تو هستی و ما تنها بازیگر نقشی هستیم که تو بخواهی و تو اراده کنی.
بارالها! یاریمان کن تا در پرتو ایمان به تو و لطف بیکرانت به گونه ای زندگی کنیم  که همیشه خاطری آسوده، دلی آرام و وجدانی راحت داشته باشیم و هرگز نگران پاسخگوئی  به رفتار و کردارو گفتار خود در محضر کبرائی تو نباشیم. *آمین یا سمیع و یا بصیر*



بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مرادغنچه ی سرخ فرو بسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید بازروزگاری که به سر آمده اغازشود
روزگار دگری هست و بهاران دگر شادبودن هنراست شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب وروز
بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود جهان بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم  می شدیم آگه از آن نیروی پآکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد وجاوید شدن پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است؛ شادکردن هنری والاتر

گربه شادی تو دلهای دگر گردد شادباغ هستی شود از مهر و محبت آباد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه ی خود خواند واز صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد


[ سه شنبه 87/1/6 ] [ 3:34 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
دوستان










بازدیدهای وب
امروز: 4
دیروز: 17
تاکنون: 462148
تعداد یادداشت ها: 131
موسیقی وب