سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار خوبی نیست ، روزهای خوبی نیست ، طوفانی در دلم برپاست و آتشی به جان دارم که گفتنی نیست ، میخواستم برایتان از شهید سزار بنویسم ، از این امپراطور همیشه جاوید سرزمین آبهای همیشه آبی  بنویسم ،دینی ست که بر گردن همه وبلاگ نویسها گذاشته شده ،  و نوشتم ، صد ها باز ، ولی همه را پاره کردم ، هرچه نوشتم بیهوده بود ، آنی نبود که میخواستم بگویم . نمیدانم چرا ؟ شاید این درد قسمت کردنی نیست ؟ شاید حسی  که دارم منتقل کردنی نیست ؟ نیمدانم ! شاید هم بهتر این باشد که شما صدای هق هق بی صدا ، اما پر درد سزار را از  زبان خودش بشنوید ، و فکر کنید که چه کرد ه اید ؟ یا چه کرده ایم  که سزار اینگونه غریبانه می نویسه در این دیار یک نگاه آشنا نیافتم .و یا اینکه بگوید یقین پیدا کردم که مردم مارا فراموش نکردند. بلکه ما را دشمن خود می دانند.
میدونم که شما هم با شنیدن فریاد بی صدای سزار که از گلوی هزاران هزار سزار گمنام این دیار برخاسته دچار درد می شوید  و اسمان چشمتان بی آنکه بخواهید بارانی میشود اما ، از آن نگریزید ، از حقیقت گریزی نیست . شاید شکستن بلور بغضمان در گلو ، پایان خواب غفلت و فراموشی باشه . شاید بارش اشگهایمان بشارت بهار سبز دلهایمان باشه . و به یمین این موهبت بار دیگر دیارمان ، دیار عشق و محبت و عطوفت  شود. دیاری  که دیگر برای اشناترین آشنایان غریب و بیگانه نباشه . دیاری که در آن پاسخ محبت سردی و بی تفاوتی نباشه ،  پاسخ ایثارو جوانمردی ، نامردمی نباشه .  قدر دانی رسم فراموش شده ای نباشه. دیاری که در آن عقابهای بلند پرواز شکسته پرشان ،  محزون و دل آزرده  کوچ نمی کنند .و بلاخره  دیاری که در آن همه آدمها همدل و  همرا ه ، شریک شادی و انیس غم هم باشند . به امید آن روز
و اما گوشه ای از وصینامه شهید سزار ، امپراطور سرزمین آبهای همیشه سبز ایران و امپراطور همه دلهایی که هنوز رسم عاشقی رو از خاطر نبرده اند

آنچه مرا بیش از پیش آزرد و مهمترین نگرانی و دغدغه ام بود  نه دردها و رنجهای جسمانی که  شبهای بسیاری از درد نخوابیدم . روزهای بیشماری خودم را در اتاقی زندانی کردم تا کسی ناله های مرا نشنود . و امروز میتوانم به جرات بگویم که هیچ کس جز بهارم دردهای مرا ندید وصدای ناله ام را نشنیدد و برای همین به قولی که آن روزها به دوستانم دادم وفا کردم . ( قرار ما این بود ...اگر شهید شدیم هوای دیگران را داشته باشیم ...اگر زخمی شدیم ...هرگز اجازه ندهیم مردم صدای ناله ما بشنوند و دلشان برای ما بسوزد که دلسوزی بر ما حرام است و اگر سالم ماندیم همیشه خدا را شکر کنیم و قدر سلامتیمان را بدانیم ) رنج من از گاز خردلی که در سالیان گذشته در درون من می خرامید و مرا ذوب میکرد نیست . من از مردمم گلایه دارم . مردمی که به خاطرشان زندگی کردم و حالا می میرم . آنها بی معرفتی کردند . حق ما این نبود . حالا که نیستم میتوانم بی ترس از ریا فریاد کنم . اینیجا و حالا نگویم کی بگویم ؟ خوشا به مرام و معرفت دشمن که تنها ما را میهمان یک لقمه خردل کرد و رفت . از آنها گلایه ای نیست . روزی که میرفتم . گلریزان بود . مردم گروه گروه در خیاابانها به بدرقه ما آمده بودند . اسفند و نقل و شیرینی و اشگ حسرت بدرقه راه ما بود . آن روز یادم هست صدها نفر به نوبت صورت نوجوانی مرا بوسیدند و من با آن بوسه ها به خاکریزها رفتم . دوستان و یارانم نیز اینگونه به جبهه آمده بودند . ایستادیم و جنگیدیم . برای حفظ خاکمان . برای اینکه یک متر از این زمین زیر پای عرب جماعت نباشد . برای اینکه میترسیدیم که ناموس خواهران و مادرانمان به تاراج رود . این کابوس ترسناکی بود . پس ماندیم . بهترین دوستانم رفتند . نمیدانم تا حالا دیده اید کسی که تا جانتان دوستش دارید جلوی چشمتان پرپر شود و برود ؟ تا حالا شده کسی دستتان را بگیرد و لرز مرگ تمام جسمش را بگیرد و تو هم همراه با او بلرزی تا آرام گیرد . تا آرام گیری ؟ اما صبر کردیم . با خودم می گفتم این تکلیف ماست . این تقدیر ماست . اما روزی که بازگشتم . تاکسی که مرا از ترمینال جنوب تا خانه ام آورد 100 تومان بیشتر گرفت . چون می گفت باید ماشینش را ببرد کارواش . گرد و غبار لباس خاکی من را میخواست بشوید !!!
همان روز باید می فهمیدم که چه اتفاقی افتاده ...اما طول کشید ...زمان لازم بود ...همین چندی پیش آژانس گرفته بودم تا بروم جائی ..راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره آژیر خطر را هم در ذهن نداشت . ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفه ها به من حمله کردند . از حالم سوال کرد . ( کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را برای کسی توضیح بدهم ...اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت ...گوئی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ) گفتم که جانباز شیمیائی هستم و نگران نباشد و این حالم طبیعی است . سکوت کرد ...به سرعت ضبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور نمود ...وارد اتوبان که شدیم ...حالم بدتر شد ...سرفه ها امانم را بریده بودند ...ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش میشود ...و...رفت ...من تنها در شبی سرد ..کنار اتوبان ایستاده بودم و با خودم فکر میکردم که : چرا ؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفته اند ؟ معلمانش چه ؟ ...
البته من و دیگران به خاطر توجه و قدرشناسی مردم نرفتیم که امروز طلبکار باشیم که تاج به سرمان بگذارند ...نه ..ما وظیفه خود را انجام دادیم ...معامله ما با دیگری بود و سودش را هم می بریم ...اما وظیفه دیگران چه میشود ؟ من همه هراسم از مردمی است که چه زود همه چیز را فراموش کرد . فرزندان خود را به وقت نیاز در برابر آتش فرستاد ...و حالا حتی از یادآوری آن روزها هم ابا دارد ...درد من گدائی محبت از مردم نیست ...محبت واقعی از سوی خداست که به اندازه کافی و حتی بیش از ظرفیت به من ارزانی داشته و شاکرم ..من میخواهم بدانم که فرزندان ما چرا اینگونه تلخ با ما برخورد کردند ..من نگران آینده آنانم ..میترسم که مفهوم آدمیت گم شود ...ما همیشه غربیها را متهم میکنیم به خشونت و نداشتن مهر خانوادگی و اجتماعی ...ما که از عرفان شرق بهره گرفته ایم ...و اگر تمدن نداریم معرفت داریم ...و ادعای خوب بودنمان تمام دنیا را گرفته ...چکار کردیم برای فرزندانی که جانشان را برای سلامتی ما دادند ؟ باور کنید دوستان ...این که میگویم اغراق نیست ...پرستاران و پزشکان غرب ( مدتی در بیمارستانی در آلمان بستری بودم ) صدها برابر به من محبت بیشتری داشتند تا پرستاران و پزشکان وطنم ...پارسال که در بیمارستان بستری بودم ...با آنکه من خود پزشکم ...اما چنان سخت و بی رحم و با خشونت با ما برخورد شد که من به این نتیجه رسیدم که مردم ما را فراموش نکرده اند بلکه ما را به عنوان دشمنان اصلی خود بازشناخته اند ...در آلمان پرستاری بود که تا دیر وقت و حتی بعد از ساعت کاریش می ماند و کارهای مرا انجام می داد . چنان با من برخورد میکرد که من هیچ وقت در مقابل او حس بدی نداشتم و با خیال راحت مشکلات جسمانیم را می گفتم وقتی از او دلیل این همه محبت را پرسیدم . جواب داد : شما در سن کم و نوجوانی برای مردمت و کشورت جانت را به دست گرفتی ..تو یک قهرمانی و برای همه مردم جهان قابل احترام ...اما در همین بیمارستان ......سه شب و روز تشنگی را به جان خریدم و آب نخوردم ...میترسیدم که آب و غذا بخورم و بعد مجبور به دفع آن شوم ...تشنگی و گرسنگی را آسان تر از دیدن چهره و غر زدنها و توهینهای پرستاران میدانستم ...
عزیزان من ..سیاست و مذهب را به این بحث مخلوط نکنیم ...فرزندان این کشور بودند شهدا ! ...قهرمانان این کشورند جانبازان ! ...قدر اینها را بدانید ...اینان با عشق به شما رفتند ...با عشق به شما ..باور آنها باور خودتان است ...فرهنگ سازی آنان ...یعنی ایجاد فرهنگ وطن پرستی ...احیای غرور ملی ...امید به اینکه روزی برسد که هیچ جانبازی از جانباز بودنش خجالت نکشد ...خدا نیاورد روزی را که رزمنده ای از رزمش پشیمان باشد ...آن روز روز مرگ ملت ماست ...بیائید دست به دست یکدیگر بدهید ..باید از یک جائی شروع شود ...همین وبلاگ ...سرزمین آبهای همیشه آبی میتواند میعادگاه پیمان شما باشد ...عهد ببندید که برای حفظ و حراست فرهنگ وارزشهای کشورتان کوشا باشید ...به خودتان بگوئید ...بعد به دیگران ...زندگی کنید ...خوش باشید ...لذت ببرید ...اما فراموشکار نباشید ...قدر شناسی را یاد بگیرید و یاد بدهید ...
رزمندگان و سربازانی که در طول هشت سال برای بقای اندیشه آزادگی و حفظ تمامیت خاک مقدس ایران عزیزمان تا پای جان رفتند ..قهرمانان واقعی و ابدی این کشورند ...اجازه ندهید مرور زمان و مشگلات زندگی و مسائل سیاسی و اجتماعی یاد آنان را غبار بگیرد ...دنیای مجازی که به اعتقادم محلی است که همه میتوانند آزادانه تفکرات و مرامهای خود را انتشار دهند بهترین وسیله و رسانه برای یادآوری خاطره آنان است ...شما دوستان وبلاگ نویسم در ترویج این فرهنگ تکلیف دارید ...آزاده باشید و منصف و قدردان و عاشق ...نمیخواهم بیش از این آزارتان بدهم ...باز هم طبق معمول نوشته من طولانی شد ...به بزرگی خودتان ببخشید ...من دلم برای تک تک شما تنگ میشود ...قرار ما همیشه همینجا ...سرزمین آبهای همیشه آبی را به نفر به نفر شما سپردم ...امانت دار خوبی باشید ...اگر چه دیگر سزار نیست ...اما شما هر کدام امپراطور بزرگی هستید ...و امروز این سرزمین دهها و صدها امپراطور دارد ...شب چهارشنبه ...هر هفته ...شب بزرگی برای من بود و هست ...هر وقت دلم برای شهدا تنگ می شد ..در چنین شبی می رفتم به مسجد مقدس جمکران و نماز امام زمان میخواندم ...و در سجده آخر پس از صد صلوات اسم شهیدی را که دلم برایش تنگ بود ...صد بار میخواندم و بعد دعای توسلی هم ضمیمه میکردم و شب در خواب با آن شهید تا صبح صفا میکردم ...یاد شهدا خود ثوابی بسیار دارد ...حال این افتخار نصیب حقیر هم شد ...بدانید این کمترین همیشه به یادتان است و شما را همانطور که تنهایم نگذاشتید ...تنها نمی گذارم ...برایتان خوشبختی و موفقیت و زندگی شادی را آرزو دارم ...و حرف آخر :سلام


[ سه شنبه 84/9/29 ] [ 12:0 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

 

فرا رسیدن سالروز میلاد با سعادت سراج الله ،نورالهدی،

مکیده الملحدینن، سلطان انس و الاجان ،غریب الغربا ،

معین الضعفاء، شمس الشموس ،

حضرت علی ابن الموسی الرضا المرتضی  

  مبارک باد 
  

حرم، یک امنیت بی کران است. وقتی که عزم زیارت می کنی، با پای دل و با همه ی عشق به زیارت ستاره ی هشتم نائل می شوی.زبانت به عطر سلام معطر می شود. اولین قدم را که بر می داری پای در دنیایی دیگر می گذاری، این جا با همه جا فرق می کند.

حرم، چون دریا بی کران است و چون اشک زلال. آب و هوای این سرزمین ملکوتی است. آبشاران امید، از چشمه ساران ضریح می جوشد و تا دل امیدوارت امتداد می یابد و تو، غرق در لحظه ها گام بر می داری. برای احترام، کفش از پا بر می کشی و پای از تعلقات بر می داری.این جا یک گام به منزل نزدیکتر شده ای .پای کوبان تا امتداد وصل هروله می کنی. وارد ایوان آینه می شوی. به تعداد ثانیه ها تصویرت در آینه هویدا می شود.می توانی شکستگی خود را در آینه های کوچک و بزرگ اینجا به تماشا بنشینی.اذن دخول می طلبی، آنها آنقدر کریم اند که با درخشش اولین اشک در دیدگانت پذیرایت خواهند شد. اصلاً این اشک مجوز ورود توست. اذن دخول را که خواندی، گردنبند تسبیح را به گریبان دلت آویخته ای.جذبه ای تو را به سمت خود می کشاند، در این ازدحام جمعیت، کسی راه را برایت می گشاید، از خود بی خود می شوی.دروازه ای به سویت می گشایند، در را می بوسی و باز هم به ذکر سلام معطر می شوی، اینجا بهشت است.اگر خوب گوش بسپاری و آماده باشی، صدایی از جنس نغمه های آسمانی سلامت را پاسخ می دهد.در شبستان حرم، ستاره ای روشن تر از خورشید در مرکز این آسمان می درخشد، محو ترنم شیدایی آن می شوی. خوب دقت کن، کسی تو را به سمت خود می خواند، کسی دستانت را می گیرد و تا کنار ضریح می آورد و بر مشبکهای ضریح دخیل می بندد. اکنون چشمانت آینه کاری شده است زیارتنامه را زمزمه می کنی. زیارتنامه چشمه ساران زمزمه است که جان عطشناک راسیراب می کند و روح خسته ات را رمق می بخشد.       

گل بوسه ای بر ضریح حک می کنی. دلت حاجتش را گرفته است اما نمی خواهد از حرم دل بر دارد.تمام جانت تمنای این را دارد که در این خلسه ی آسمانی بمانی و عاشقانه می سرایی: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه»«السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا»

تو، در حج دل نیازمندت مولای غریب قریب را می خوانی و در آشیانه ی آل محمد(ص) بر فرزندش مهدی سلام می کنی و التماس می کنی که: «اللهم عجل لولیک الفرج» و دلت، بهاری ترین لحظات خود را می گذراند.برای کبوتر دلت دانه ی عشق می پاشی و به او قول می دهی که هیچگاه آن را از ضریح دلباختگی جدا نکنی.به امید آنکه آخرین زیارتت نباشد، از حرم خارج می شوی، اما دلت را در حریم جانان، جا گذاشته ای.زیارت قبول                        

ای که می آید از این گلدسته آواز دعایت

بوی گل می آورد صبحی که می سازد صدایت

زیر ایوانت کبوتر در کبوتر می گذارم

دستهایم را مگر بالی بگیرد در هوایت

آسمان طوس می سوزد اگر خاک مدینه

سر کند آواز غربت را بگوش آشنایت

من هزار آئینه از شبهای چشم خود شنیدم

در بیابان آهوانی در طواف جای پایت

کاشکی از آبی گلدسته بالاتر نشیند

بیرق سبزی که دارد بوی سرخ کربلایت

من تو را ای ماه هشتم پنج نوبت می سرایم

هفت بند تار و پودم می شود شعری برایت    


[ چهارشنبه 84/9/23 ] [ 9:15 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

        به نام حضرت دوست

                و یاد زیباترین گل هستی، نرگس نرجس

سلام دوستای گل وهمشیه مهربون. سلامی به گرمی آفتاب نمیروز جنوب ، به طراوات  نسیم شما ل ، به لطافت گلبرگهای گل ، به صمیمیت دلهای مهربان ،

یکسال از گشودن این دفتر سبزگذشت .البته پیش از این در پرشین هم صحبت مهتاب را داشتم که بعد به لطف داداش علی مدیر لایق و توانای  سایت زیبا و بی نظیر سرزمین دور که وبلاگ خودشون رو به من هدیه کردند با همسفر مهتاب در پرشین بلاگ  کار وبلاگ نویسی رو ادامه دادم  و بعد هم درششم آذرماه سال پیش این دفتر سبزگشوده شد، که حالا  شده باغ خاطره های تلخ و شیرین و آسمونی آبی و بیکران  برای همدلانی که ساده وصمیمی گلی از گلهای این باع شدند ودر دلم ریشه گرفتند. عزیزانی که هیچوقت خوبی ها و محبت هاشون رو فراموش نمی کنم و مهرشون همیشه در قلبم باقی است. جا داره همینجا از داداش علی عزیز خودم که همیشه مرهون خوبی ها و محبت هاشون هستم تشکر کنم . به لطف  ایشون که صبورانه با ناشیگری های من کنار اومدند و تا جائیکه تونستند همه کارها رو به من یاد دادند و همیشه هم متواضعانه خرابکاری های منو درست کردند و خم به ابرو نیاوردند، تونستم  بمونم و این راه  سخت رو ادامه بدم . و همینطورسپاسگزاری می کنم از  داداش حسین عزیز مدیر محترم  و شایسته وبلاگ دره خاموش که  همیشه لطفشون شامل حال من هست و هنوز هم هروقت گیر می کنم به دادم میرسند و با فروتنی اشگالات کاری منو برطرف می کنند. راستی   لوگوی فلش  بسیار زیبایی  هم که   می بنینید حاصل ذوق وسلیفه و زحمت  ایشونه که جا داره از این بابت هم صمیمانه تشکر کنم . سعی می کنم  لطف و خوبی و محبت های این دوبرادر عزیزم رو هیچوقت فراموش نکنم .

دلم میخواست میتونستم از تک تک عزیزانی که در این مدت  با همدلی و همراهی خود در وجودم بذر محبت کاشتند و همه نور و زیبائی این باغ آسمانی  مرهون وجود پر مهوشون هست تشکر کنم . اما  به خاطر کثرت  عزیزانم  که ذکر اسامیشون  چند صفحه خواهد شد  از اینکار منصرف شدم. و تصمیم گرفتم  یک تشکر دسته جمعی بکنم و بگم :

دوستان عزیزم  ، خواهرهای گلم  و برادرهای گرامی و بزرگوارم، از همه تون به خاطر لطف و محبت همیشگی که نسبت به من دارید تشکر می کنم و امیدوارم لایق اینهمه لطف و توجه  باشم و نیز قادر به جبران قطره ای از دریای محبتتون. همه تون رو از صمیم قلب دوست دارم و برای شادی و سلامتی و خوشبختیتون از صمیم قلب دعا می کنم و بهترین ها را برای شما بهترین های دنیا آرزو دارم و با تقدیم یک دسته گل و یکی از سروده های خودم ،   شمارا به جشن تولد باغ اسمانی همسفر مهتاب دعوت می کنم

تو زمن می پرسی زندگی چیست ؟

من به تو میگویم جان ودلم  :

زندگی خنده مهتاب به شب

آسمانی پر از کوکب مهر

زندگی خورشید است

گرم و جانبخش،

پر ازنور و صفا

زندگی امید است

     ****

زندگی رمز محبت

زندگی بحر حقیقت

زندگی دشت تفکر

زندگی روح صداقت

 زندگی ایمان   است

      ****

زندگی رویش عشق

رقص طناز یکی شاپره

 بر شاخه گل

پیچ و تاب تن ماهی در آب

نغمه بلبل شوریده مست

زندگی ای دوست

آواز خوش زنجره هاست

     ****

زندگی آبی آب

سبزی سبزبهار

جلوه قوس قزح

جوشش چشمه مهر

رقصی برگی در باد

زندگی پائیز است

     ****

زندگی بذر محبت

زندگی دانه مهر

شاخه سبز عطوفت

غنچه سرخ نشاط

زندگی نم نم باران بهار

به کویر دلهاست

     ****

زندگی  شهری از شورو شرر

کوچه  باغی پر از سوسن و یاس

باغ سبزی پر از نرگس مست

دشتی از لاله سرخ

زندگی پنجره ای رو به خداست

      ****

 زندگی  آسمانی ست

 پراز شوق وصال

 تکه ابری پر بغض انتظار

 قطره اشگی ست از چشمه درد

 که فرو ریخته بردامن صبر

 زندگی عاطفه  است

       ****

زندگی گفتن آری است

به دریای سوال

زندگی گفتن نه بر ناحق

زندگی عمق وجود است

به پهنای خیال

زندگی یک کلام است

و آن تسبیح است

تسبیح خداوند بزرگ

  

 

نظر دوستان


[ چهارشنبه 84/9/2 ] [ 12:27 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

سلام دوستای عزیز و مهربونم. ازتون خواهش می کنم اینبار با دفت وتوجه بیشتر و تا انتهای متن رو بخونید. ازتون میخوام  سطحی از این نوشته نگذرید.دوست دارم نظرهمه تون رو بدونم. نمی خوام بگید خوب بود. زیبا بود . لذت بردم...... نه اینهارو نمی خوام. فقط میخوام بادقت و تا اخر بخونید و به من بگید چه تاثیری بر ذهن ودل شما گذاشته . فقط برام همین مهمه  و بسممنون ازوقتی که صرف می کنید. مطمئن هستم ضرر نمی کنید.

درخانه را با چنان شدتی بستم که انگار دیگه هیچ وقت قرار نیست وارد آن بشم .خستگی و فشار کار و .... آنقدر پریشونم کرده بود که دیگر تحمل دیدن و شنیدن هیچ چیز و هیچکس رو نداشتم .حتی همسرم که با شرم همیشگی صحبت از آرزوهایش میکرد.... دیگر هیچ چیز مهم نبود... مهم من بودم که داشتم زیر بار فشار زندگی خرد میشدم . تمام پیوندهای عاطفی بریده شده بود جایی برای کسی نمانده بود ....

ایکاش همه چیز در خواب بود ... ای کاش لااقل می ایستادم و می شنیدم که همسرم چی میگه .... ای کاش آنچنان بیرحمانه در را بر دیوار دلش نمی کوبیدم .... ای کاش می مردم ... ای کاش .. ای کاش .. ای کاش ...

اینها همه حرفهای مردی بود که اینک با بغضی ناشکفته از سینه ای درد آلود بر می خاست . مردی که در یک صبح سرد زمستانی برای واپسین بار تمام خشم خویش را نثار خانه ای کرد که چراغ پر فروغش اینک روزها و شبهای بسیاری است خاک سرد را منزل خویش ساخته است و مرد چه غمبار از آن روز می گوید :

آن روز هنوز چند ساعتی نبود که برسرکارم رفته بودم که خبر نشت گاز و قربانی شدن همسرم را ، آنهم در اسفناک ترین مرگ ممکن شنیدم و دریغ که هرچه دستان حسرتم را برسر نامردمانی می کوبیدم بیشتر از او دور می شدم .

آری اینها حرفهای غریبی نیستند . متاسفانه حدیثی است دیر آشنا  که کوچه ها و پس کوچه های این شهر شاید هر روز هزاران بار مردمانش را در غبار حسرت و دریغ فرو برده و عرق سرد بر پیشانی بنشاند. حسرت فرصت های از دست رفته . فرصتهایی که به یقین می توانست اینگونه نباشد و صد افسوس کم نیستند مردمانی که در غفلت فرصتهای از دست رفته، هر روز را در انتظار روزی دیگر به صبح فردا و فرداهای دیگر می سپارند.

به راستی مگر جز این است که اعتبار این دنیا به بی اعتباری مردمانش است ؟ پس چگونه و به چه امیدی وعده جبران فرصتها را هر روز به روز بعد می سپاریم ؟؟ شاید فردا و فرداها هیچگاه نیاید. آنگاه چه بر سر حق ها و دین هایی که بر گردن داریم خواهد آمد ؟؟ اگر هر کدام ازما در کشاکش روزمرگی های زندگی دمی ، آری فقط دمی به موهبت با هم بودن عمیقاً فکر کنیم ، آنگاه هیچ وقت نمی گذاریم دیگری ترکمان کند بدون آنکه لبخندی بر هلبانش نهاده باشیم . اگر همیشه به این بیندیشیم که در هر لحظه بهترین و بیشترین کاری که می توان برای دیگری انجام داد برایش انجام دهیم ، آن وقت دیگر رسم بی بنیاد دنیا نمی تونه عذاب وجدان و افسوس فوت لحظه ها را تا ابد گریبانگیرمان کنه. پس بیائیم از همین امروز ، آری از همین امروز  یاد بگیریم چگونه قدر شیرین یکدیگر را بدانیم

 


[ دوشنبه 84/8/23 ] [ 4:29 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

          ((انا لله و انا الیه الراجعون ))

ضایعه دردناک عروج عاشقانه مهندس ایلیا پطروسیان مدیر وبلاگ لوح دل قلب همه عزیزانش رو به غم و درد آکنده کرد. هنوز باورش برام سخته که دیگه داداش ایلیا در بین ما نیست. میدونم  همه خانواده و همه   دوستاش هنوزر هم  در بهت  این خبر دردناک به سر می برن . داداش ایلیا باور نبودن سخته. خیلی سخت. اما من یقین دارم که تو هستی . حاضر تر از همیشه . زنده تر از همه ما. میدونم که  خاطرات خوبت ، حسن خلقت ، مهربانی بی نظیرت و ایمان  خالصت همیشه در یاد و خاطر همه ما همیشه زنده است. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.... ایلیای عزیز اعتراف می کنم که به تو غبطه میخورم. چقدر مثل تو بودن خوب و در عین حال چقدر سخته. مثل تو رفتن هم سعادت میخواد. زندگی به این پرباری و هجرتی این چنین عاشقانه. در روز شهادت مولایت علی ؛ در مسیر ، جمکران ،با نیت زیارت مهدی فاطمه  (س) درست همانگونه که خواسته بودی و ارزو داشتی. خوش به سعادتت داداش

بسوزان هر طـــریقی می پسندی
کـه آتش از تو و خاکـستر از من

بکش چون صید و در خونم بغلطان
تماشا کردن ازتو، پرپرگشتن ازمن

ندارم چون مطاعی دیگر ای عشق
بگیر انگشت و این انگشتر از من

مـــرا کـــن زائــــر بـــابای زیـــــنب
که خـون ســر از او چـشم تر از من

برای دیدن اندازه واقعی تصویر کلیک کنید

 خدایا مارا هم لایق چنین رجعتی قرار بده. آمین یا رب العالمین                                          

دوستان عزیز وبلاگ نویس  شما می تونید جهت تسلیت دادن به پدرو مادر ایلیای عزیز به  وبلاگ لوح دل مراجعه کنید

دوستان خوبی که میخواهند همراه باما برای شادی روح ایلیای عزیز در ختم قرآن شرکت کنند  میتونند به داداش  ارمیا  ایمیل بزنند  (ermiyaa@gmail.com)و امادگی خودشون رو اعلام کنند. فقط خواهش می کنم در صورت تمایل سریعتر اقدام کنید تا به موقع برای شما جزء در نظر گرفته شده اعلام بشه- یا حق 


[ یکشنبه 84/8/15 ] [ 10:18 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

رمضان زیبایی ها رفتند و فطری آمده که سراپا راز و رمز است. فطر محبان دوست، اگر چه با فراق شهرالله همراه شد؛ اما براستی آیا پایانی بر آغاز رمضان می توان تصور شد؟ فطرت فطر از فکرت محبت یزدان بی نیاز آکنده است و چه مرحبا  بر بهره برداران از گذشته و توشه اندیشان بر آینده.

و فطر آمد ... «اللهم لک صمت و علی رزقک افطرت ...» و چه جذاب است افطاری که با ترک معصیت باز شود. چه سبز پیکر است آنکه از گناه روزه گرفت و با رمضان افطار کرد. و چه خوش منظر است آن هنگام که ضیافت الهی با حضور تارکین و صامئین نضج یابد و به بار بنشیند.

آری، فطر پایان نیست، بلکه آغازی است بر یک دوره امتحان. ای انسان! می توانی .... تجربه ات را به کار بند و از کسالت و روزمرگی رهایی یاب. زنگارهای آغشته با تزویر و ریا شاید که بار دیگر جام بلورین «یوم الست» داده ات را مکدر نسازد. از او تو خود مواظبت کن اگر درسی شب سپری گشته نجوا کردی که: «اللهم انی افتتح الثنا بحمدک ...» فتح الفتوح افتتاح سالت را در بندگی رب بیازین تا جوانه های آبیاری شده از تشنگی روزه وجوع آن روحت را جسیم گرداند.

و فطر آمد ... او آمد تا قدرت عبودیت را در تلالؤ عبادت نمایان سازد. او آمد تا از راهی که سراسر آن آکنده از قطاع الطریق است، بیم دهد و مشعل توکل را با چلچراغ توسل در آمیزد.

و فطر آمد ... اما نه با گذشتن از علی (علیه السلام) که با قسم بر ادامه را هو و بر زمین ننهادن ارزش هایش. چه اگر می توان صائم بود و مشقت توبه را پذیرفت اما از درگاه صاحب خانه مدد نجست؟

و فطر آمد ... با راهی بس طولانی و صعب، همانند روز حشر در محضر خالق حکیم .. عیدی که آبق گشته، اینک با پای خود، خود را تسلیم کرده است که: «برزوالله الواحد القهار»

و فطر آمد ... او عید محبین رب استو نجات از دوزخ اعمال، و چه حسرتی عمیق است برای زیانکاران. آنکه کوشش نکرد در غم از دست دادن فرصت و آنکه اندکی توشه بر گرفت در اندوه سستی و کاهلی؛ اما ... فطر آمد ... عیدش بر همگان مبارک! ... فطر افطاری است برای آغاز بهتر شدن ... علیک توکلت و ...

Health, Happiness, Prosperity !

 درد دل با یوسف زهرا

 

سی شب به تو التماس کردم

این لحظه جواب طالبم من

خواهی بنواز و خواه رد کن

احسان و عتاب طالبم من

از کوی تو بوی عطر آمد

برخیز که عید فطر آمد

امشب که منم فتاده عشق

ساغر بزند ز باده عشق

خطی تو بیا بخوان برایم

از نامه سرگشاده عشق

آن نامه که دادی از برایم

با مطلع بی فتاده عشق

گفتی که سحر بیا به کویم

ای خسته ز سیر جاده عشق

مائیم ولی تو مخور غم

ای بنده خانزاده عشق

از کوی تو بوی عطر آمد

بر خیز که عید فطر آمد

تا یار ز در نیاید امشب

ای کاش سحر نیاید امشب

بیرون نروم زمیهمانی

تا یار ز در نیاید امشب

امضا نشود کتاب ما تا

از یار خبر نیاید امشب

این سی شب و روز ما نه ارزد

تا او به نظر نیاید امشب

در دام فراغ جان سپارم

آن ماه اگر نیاید امشب

از کوی تو بوی عطر آید

بر خیز که عید فطر آید

خواهم ملکت شوم نگارا

گرد فدکت شوم نگارا

کی گل کنی ای شقایق عشق؟

تا شاپرکت شوم نگارا

بر دوش نسیم صبحگاهی

چون قاصدکت شوم نگارا

هنگام نماز عید بندِ

تحت الهنکت شوم نگارا

بر گرد حریم تو به پرواز

مثل ملکت شوم نگارا

از کوی تو بوی عطر آمد

بر خیز که عید فطر آمد

امسال به قیمتم بیفزای

بر عشق و ارادتم بیفزای

جبرئیل گسیل خدمتم کن

بر شوق ولایتم بیافزای

پر سوخته از شرار عشقم

سوزی به حرارتم بیفزای

انفاس مرا محمدی کن

بر بار رسالتم بیفزای

از نور علی منورم کن

بر نور هدایتم بیفزای

از کوی تو بوی عطر آمد

بر خیز که عید فطر آمد

هو کش که ترانه ای بسازم

از ناله زبانه ای بسازم

در دوره پر فراق عصیان

با اشک شبانه ای بسازم

ای دوست کنار خانه خود

اذنم بده خانه ای بسازم

بر بام حریم عشقت ای یار

بگذار که لانه ای بسازم

یک بوسه دهی اگر بر این دل

باران ز زمانه ای بسازم

از کوی تو بوی عطر آمد

بر خیز که عید فطر آمد
user posted image
اللهم عجل لولیک الفرج
user posted image
باتشکر فراوان از گروه علی والی الله که از مطالب و عکسهای ارسالی آنها برای این پست نهابت بهره را بردم

[ چهارشنبه 84/8/11 ] [ 12:44 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

شبانگاهان که خورشید رخ در نقاب غروب می کشد و تاریکی دامن  می گسترد، مرگ رنگ فرا می رسد، رنگ ها که درروز تمام چشم  راپر می کردند ودیدن ورای آن را مانع می شدند، با رفتن خورشید ، رخت بربسته ، دیدن بی واسطه را ارزانی می دارند. رنگ ها خود پوشاننده حقایقند . ولی تاریکی درغیاب رنگ ، اسرار را هویدا می سازد البته نه برای همگان که برای خاصان. شب قدر که شاه شب همه ایام است رستن از تمام رنگ ها و وابستگی ها و پیو ستن به حقیقت و بی رنگی است. " شب است خلوت توحید وروز شرک وعدد "

به یاد آوریم آیاتی از قرآن کریم را که پیامبر را به تهجد و بیداری در شب فرا می خواند.

" یا ایها المزمل ، قم اللیل الا قلیلا نصفه اوانقص منه قلیلا ( قرآن کریم مزمل آیات 1 الی 3)

ای رسولی که در جامه خفته ایی، هان شب را به نماز وطاعت خدا بر خیز مگرکمی، که نصف یا چیزی کمتراز نصف باشد (به استراحت بپرداز)"

این چه شگفتی است دربیداری شب که خداوند ، حیببش را با دستور موکد ومستقیم بدان رهنمون می سازد؟

اگر یک شب عادی ( غیر از شب قدر) یک نمازرا در کعبه خود صد نمازکند، شب قدر که از هزار ماه بهتر است چگونه است؟ در نظر داشته باشیم که توصیفات خداوند با توصیفات آمیخته با اغراق و تعارف ما بس متفاوت است. خداوند در قرآن کریم فرموده : "لیله القدر خیر من الف شهر "( قدر،3) و پیش از آن متذکر شده است " وما ادرئک ما لیله القدر " (قدر،2)

ما را بر عظمت و شناسایی آن راهی نیست ، تنها می توان درزیر باران رحمت "لیله القدر" ایستاد تا برما ببارد و جانهایمان را از آب زلال خود شست وشو دهد و پاک سازد.

" انزل من السماء مآء فسالت اودیه بقدرها ( خداوند آبی را از آسمان نازل کرد، پس جوی ها هر کدام به تناسب ظرفیت خود آب گرفته به حرکت در آمدند( رعد،17) ... برحسب معنای باطن، مراد از باران هر رحمتی است که از جانب خدا بر انسان فرود می آید ودر شریان های جانش قرار گرفته او را به حرکتی هماهنگ با هستی درمی آورد ... )2

از سوی ائمه اطهار و بزرگان دین شب زنده داری و احیاء لیالی قدر بسیار سفارش شده است، آیا در این شب ماهستیم که بیداریم یا این شب قدر است که ما را بیدارنگه می دارد؟ آیا دراین شب جسم بیدار، ما را به مقصود می رساند یا آنکه بیداری جان باید تا راه نمایان گردد؟

چشم سر را باید بیدار داشت تا چشم جان بیداری و بینایی یابد ، دل از بندها برهد و پرده ها از دیده گان فرو افتد . آیا درتمام لیالی قدری که ما سپری کرده ایم این فرآیند ، این بینایی برما حاصل شده است؟ و ما چه زیانکاریم اگر از شب قدر تنها بیداری چشم نصیبمان شود و راهی به ورای آن ، بر اقلیم جان نیابیم.

می گویند دراین شب قرآن از لوح محفوظ بربیت المعمور نازل شده است  و پس از آن بر قلب پیامبر، می گویند دراین شب سرنوشت تمام جهانیان بر قطب عالم امکان عرضه می شود، می گویند دراین شب فرشتگان نازل می شوند و بر گرد امام عصر طواف می کنند ، می گویند دراین شب فرشتگان از کنار هیچ مومنی عبور نمی کنند جزآنکه برا و سلام کنند ، می گویند دراین شب سکینه و آرامش برتمام کائنات حکمفرماست ، می گویند از شب تا به سحر، نعم والطاف خداوند است که بربندگانش نازل می شود...

و با این همه ما از شب قدر چه می دانیم که چه بزرگ است ؟ خطاب " ما ادرئک " ماهستیم نه رسول الله که او شهر علم است ، ولی بی گمان راه دانستن مسدود نیست .

ای خداجان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش

بی تردید ، دانستن ، فهمیدن ، ایمان آوردن و چشم جان گشودن و دل صافی یافتن ، رزق های پاک خداوندند. امید که در شبی چنین بزرگ ازاین نعم بی بهره نمانیم.

بارآلها یار زهرا ، دیده ازخون شوید امشب

با دل  خون فزت و رب،  الکعبه را می گوید امشب

آسمانها پر زماتم ، دیده گریان گشته خاتم

اینچنین عزم سفر کرد ، اولین مظلوم عالم

                       *****

پیک عشق و مهربانی ، کرده عزم رهسپاری

در عزایش شد سپهر ، دیده گلها بهاری

در خزان بیقراری ، زینبش در آه و زاری

آتش دل شعله ور شد ، اشگ غم آید به یاری

                       *****

صحن محراب در عزای ، حیدرامشب لاله گون است

فرق مولا گشته منشق ، صورت او غرق خون است

سینه اش از غم لبالب ، ذکر او یارب و یا رب

ازغم و اندوه حیدر ، خون دل کلثوم و زینب

                     *****

اشگ های گرم مولا ، از برای دخترش بود

در دم اخر غم او ، ناله های زینبش بود

دل به یاد کوثرش بود ، بی قرار همسرش بود

خون چگر از ناله های ، بین دیوارو درش بود

                    *****

می رسد از شهر گوفه ، بانگ جانسوز جدائی

ذکر زینب گشته امشب ، باب مظلومم کجائی ؟

یادگاری مانده ازتو ، سجدگاه لاله گونت

تا سحر گیرم در آغوش ، آن ردای غرق خونت

                   *****

قلب پاک دخت حیدر ، غرق خون شده بار دیگر

تربیت خونین بابا ، یادش ارد داغ مادر

هریتمی سر نهاده ، روی زانوی غم امشب

قلب غمگینش گرفته ، از فراقش ماتم امشب

                 *****

ای خدایا شادمانی ، جای غم هارا بگیرد

گشته مولاشاد از انکه ، روی زهرا را ببیند

آن امیر بی قرینه ، آن سحر خیز مدینه

می شود راحت خدایا ، از غم بازو و سینه

                 *****

در توصیف علی ، سخنان بسیار گفته شده، کتا ب های حجیم در ذکر صفات و مراتب کمالات وی به رشته تحریر در آمده  و دیوار نوشته های بسیاری از کلمات او آماده شده است، ولی آنگاه می توان علی را به راستی و صداقت ستود که او را نه در سخن که در عمل بستائیم. چون او زندگی کنیم و چون او برای خدا از نام و ننگ بگریزیم و چون او بمیریم. نه تنها زندگی علی که مثلث دشمنانش نیز الگویی بر حق طلبی و حق خواهی است. اگر حق جویی، مبارزی، دشمنانی چون دشمنان علی داشته باشد باید یقین بداند که بر صراط مستقیم قدم می گذارد:

قاسطین: آن که رودرروی آرمان وی ایستاده اند، ناکثین  آنان که تا دیروز در جبهه وی بودند و اینک زیاده طلبی ها ، آنان را به جبهه مقابل کشانده است و مارقین خشک مقدسان بی مغزی که به نام دین، دینداری پویا و حق جو را به مسلخ می برند و جز به دین مثله شده و ناقص، آن دینی که منافع و پایگاه آنان را تضمین کند رضا نمی دهند. و چه شگفت که دین پویا به دست دین خشک مغز پوسیده بر خون می نشیند. علی کشته عدل خویش است. اگر علی به آن درجه عادل نبود، اگر چنان برحق پای نمی فشرد هیچگاه در محراب فرقش نمی شکافت.

ابن ملجم نماینده ایی از جبهه مارقین کوته فکر با شمشیر آب داده به زهر، فرق عدل را شکافت ؛ شب فراق علی را به پایان رساند و جان علی به جانان رسید. علی که در غیاب پیامبر و فاطمه بسیار گریسته و کم خفته بود، به دیدار جانان شتافت.

« بزرگمردی از جهان دیده فروبست و آنان که بزرگ نمایی می کردند، بپا خاستند. اینجاست که یک نفر از دنیا می رود و عظمت می یابد و عده ایی زندگی می کنند و رو به ضعف و بدبختی می گذارند. بدین طریق امام دشمن خود را برای ابد سر افکنده و شرمگین رها کرد و رفت.» (3) اگر علی(ع) در زمانی غیر از ایام  مبارک رمضان و لیالی  قدر و در مکانی غیر از مسجد کوفه به شهادت می رسید پاسداشت زحمات و جانفشانی های او برای اسلام و در راه اسلام مخدوش می شد، چنان کسی سزاور چنین شهادتی بود.

روز اسلام در سرخی خون علی به شفق نشست و این شفق با خون سرخرنگ حسین به شب گرائید. خون علی آغاز غروب اسلام و خون حسین غروب کامل خورشید اسلام شد .

اینکه ما در تاریکی به سر می بریم تاریکی مطلقی که تنها با نور 14 ستاره فروزان روشن است و راه را می نماید. و کجاست تا چهاردهمین ستاره از این سلسله بدرخشد و جهان را به نور خود روشنایی بخشد و روز اسلام را سرفراز و سربلند بر آورد.

       (( اللهم عجل لولیک الفرج  ))  

1. جرداق، جرج، امام علی صدای علامت انسانی انتشارات فراهانی 1379 ج 1 ص 7و66.

2. اشاره به حدیثی از رسول اکرم من شهر علمم و علی در آن.

3. جرداق، جرج،امام علی صدای عدالت انسانی،ج 3 ص 341.

4. معصومی ، رضا، در خلوت علی ،صص6و275.

           5- طالقانی ، سید هدایت الله  برکرانه ... ص 157

           6- دیوان شمس کاسبی ،عزیرالله ص 123


[ جمعه 84/7/29 ] [ 10:8 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

 فرخنده میلاد امام جود و حلم ، کریم اهل بیت ، حضرت حسن بن علی المجتبی علیه السلام مبارک باد

باآمدنت جهان گلستان شده است

چشم و دل ما شکوفه باران شده است

ای صبح بهاری ازصفای قدمت

این باغ پراز لاله و ریحان شده است

تومظهر نوری در آفاق وجود

خورشید ز روی تو درخشان شده است

خورشید که دیده که به شب جلوه کند؟

جزمهر تو کاین گونه نمایان شده است

گفتند به ما کوکبی از عالم عشق

امشب به زمین آمده مهمان شده است

آیینه زخجلت ، پس از این جلوه گری

در پشت نگاه همه پنهان شده است

این مه که به بستان ولایت آمد

نوری ست که از بهر هدایت آمد

او آمده تا باور وایمان و صفا

همراه دو صد عاطفه برما بخشد

او آمده از صلح و محبت بی شک

جانی ز ولا برتن تنها بخشد

آن سید خوبان و بهشت آمده تا

برمهرو وفا ارزش و معنا بخشد

او آمده با نام حسن در حسنش

شوری به سرا پرده مولا بخشد

او رود زلالی ست که درفصل عطش

جود و کرم خویش به دریا بخشد

از لطف ، کریم اهل بیت عصمت

ما را زکرم خدا به فردا بخشد

میلاد امام مجتبی (ع) آمده است

شادی به حریم دل ما آمده است

 

سلام . سلامی به زلالی شبنم بر گونه گل ، به مهربانی باران بر تن کویر ، به شکوه عاطفه در دلهای پاک و با ایمان  به شما عزیزانم ، به شما خوبانی که در لحظات سخت و پر آلام فراق پدر کنارم بودید و با محبت های ناب و بی نظیرتون تسلای خاطرم شدید . باور کنید زبانم از بیان سپاس قاصره . میدونم که نمیتونم لطف و محبتتون رو جبران کنم. اما از خدا میخوام این فرصت رو به من بده که بتونم در شادیهاتون تلافی کنم . از اینکه نتونستم از تک تک شما مهربونام جداگانه تشکر کنم شرمنده ام . امیدورام قصور منو به بزرگواری خودتون ببخشید . از اینکه دل مهربون شما خوبانم رو با اندوه خد آزردم صمیمانه عذرخواهی می کنم و برای اینکه یکبار دیگه شاهد شادی شما و شکفتن لبخند بر لبهاتون باشم ،دفتر اندوه رو می بندم و  دعوتتون می کنم به جشن تولدم که  به لطف خدا مقارن شده با چهارمین روز ماه مبار ک رمضان ، که یکی از زیباترین و نورانی ترین و پر برکت ترین ماههای خداست . از خدا میخوام که به همه ما لیاقت حضور در ضیافت الله رو عطا کنه و یکبار دیگه به ما فرصت بده که شرط بندگی به جا بیاورم و از رحمات و برکات این ماه پرفیض بهره مند شویم و ره توشه ای برای آخرت خود فراهم کنیم .

سال قبل در اولین روز ماه مبارک رمضان به من لطف کرد تا بتونم با سه دسته گل زیبای عالم هستی که وجودشون سراسر مهر و عطوفت و خوبی ست پیمان خواهری ببندم. امروز هم با سپاس از خدای منان با خواهرهای خوبم تجدید عهد می کنم و از صمیم قلب میگم : آبجی نیره ، ابجی ساقی ، ابجی ملیکا از داشتن شما به خود می بالم و تا قلبم می طپه دوستتون دارم و  آرزو میکنم شاد و خوشبخت و موفق باشید


[ چهارشنبه 84/7/13 ] [ 1:3 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
Autumn in co. Sligo. November 2001.
 

قل هوالله احد،

یک خزان دیگری بی تو گذشت،

آه ......... الله صمد،

یک خزان دیگری بی تو رسید،

من به جز خواندن یک آیه قرآن،

چه توانم به تو داد ؟؟!!

خفته در خاک سیاه !

بی تو من ،

همچو دهل ،

ناله ام از دور خوش است ،

گریه هق هق من،

یاد صا خاطره است ،

و دو چشمم چه پریشان شب و روز،

چهره خوب تو را می جوید ،

قل هوالله احد،

یک خزان دیگری بی تو گذشت،

آه ....... الله صمد،

یک خزان دیگری بی تو رسید،

باز در فصل خزان ،

بر سر گور تو من ،

هدیه ام فاتحه ایست ،

یک خزان دیگری بی تو گذشت،

یک خزان دیگری بی تو رسید ،

لیک من تنهایم ،

و کنون خاک تو در گورستان،

طرح نرگس ها را می ریزد،

شاید آن نرگس خوب ،

که بروید ز زمین،

خاکش آن نرگس چشمت باشد،

چه بهاری ؟! چه گیاهی ؟! چه گلی ؟!

بی تو من تنهایم ،

قل هوالله احد ،

یک خزان دیگری بی تو گذشت ،

آه ........ الله صمد،

یک خزان دیگری بی تو رسید ،

و در آن تنگ غروب ،

که تو رفتی به سفر،

من دلم را دیدم ،

که به دنبال تو در خاک دوید،

آه.... قل هوالله احد !

آه .... الله صمد     !

مهربونم سلام. اینبار میخوام از تو بنویسم. از تو که امشب سه ساله بارفتنت غمهای عالم رو به قلب من دادی. عزیزترینم. عشقم ، غرورم ، افتخارم ، تکیه گاهم ، پشت و پناهم ، کاش بدونی جای خالیت با دل دخترت چه میکنه ؟ همون دختری که با غرور ازش حرف میزدی و با منتهای محبت در آغوش می کشیدی ؟ وقتی نگاهم میکردی شادی و عشق عجیبی تو چشمهای مهوبونت موج میزد. من تو چشمهای خیلی ها به دنبال چنین نگاهی گشتم ، اما نبود، هیچکس نگاه تو را نداشت . هیچکس نگاه ترا نداره . هیچکس عاشق تر از تو نبود، هیچکس عاشق تر از تو نیست . آه پدر جان ، منو ببخش ، منو ببخش که گاهی وقتها با خودم میگم ایکاش اینهمه دوستم نداشتی . ایکاش اینهمه عاشقم نبودی . ایکاش اینهمه محبت نثارم نمیکردی . ایکاش ...... هیچوقت فکر نکردی دخترت پس ازتو با خلا عشق و محبت و عاطفه ای که بیدریغ نثارش کردی چه باید بکنه ؟ هیچوقت فکر نکردی دخترت در کدام جشم نگاه ترا ، در کدام دل عشق ترا ، در کدام سینه قلب ترا ، در کدام روح وسعت روح ترا میتونه پیدا کنه .یادته روزهای آخر ازم دل نمی کندی و دوست داشتی فقط من کنار بسترت باشم ؟ یادت صدام میکردی پرستار بهشتی من ؟ یادته روز قبل از پر کشیدنت رفته بودم برای مراسم ام داوود. اینقدر دلگیر شده بودی که برای اولین بار با رنجش گفتی پدرت رو به اعمال ام داوود فروختی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای خدا چقدر یاد آوری اون روزها سخته. خدایا این چه درد یست که قلب مرا در مشت این چنین سخت میفشاره ؟ این چه چه بغضی ست که راه نفسم رو بسته . پدرم ، پدر خوبم ، مهربونم ، عزیز دلم ، یادته طاقت درد منو نداشتی ؟ یادته میگفتی از مردن ترسی ندارم ، اما برای نرگسم نگرانم ، میدونم بعدازمن اینقدر گریه میکنه که کور میشه . یادته چقدر سفارش میکردی گریه نکنم؟؟ حالا کجائی ببینی بی تو غرق اشگ و آهم . هنوز هم رفتنت رو باور نکردم. هنوز هم نبودنت رو باور نکردم. هنوز هم فکر میکنم هجرتت کابوس تلخ و دهشتناکی ست که با بیدار شدن من تموم میشه. هنوز تمام خونه بوی خوب تنت رو میده. هنوز هم آهنگ قشنگ صدات تو فضای خونه می پیچیه .هنوز هم منتظر هستم که مثل هر روز از در بیائی با دستهایی پر ودلی لبریز از محبت و طنین دلنواز آهنگ صدات که بگوئی : کجائی نرگسم ، کجائی پرستار بهشتی من .......... راستی میدونی هیچکس این اسم رو اینقدر زیبا تلفظ نمیکنه ؟ میدونی نرگس گفتنت هم مثل همه چیزهای دیگرت استثنائی و مخصوص به خودته. آخ پدر ............. یعنی میشه یکبار ، فقط یکبار دیگه بهم نگاه کنی ؟؟؟ میشه فقط یکبار دیگه صدام کنی ؟؟؟ دلم تنگ صداته ، دلم تنگ در آغوش گرفتنه ، دلم تنگ بوی خوش تنته ............

افسوس ! افسوس ! من در این حسرت خواهم سوخت ، میدونم ، تو رفته ای ، گرچه من باور ندارم ، اما به من گفتند حرف نزن ، گریه نکن ، برای پدرت فاتحه بخون ، قرآن بخون ، برای کتاب دعاش شعر بگو، و من در خواب برای کتاب دعای تو سرودم :

پدر دیدی اجل بامن چه ها کرد ؟

مرا با سوز سوگت آشنا کرد

گرفت از من سرور و شادمانی

مرا با ناله نی همنوا کرد

شکست بال و پرم از هجر رویت

به آه و اشگ و حسرت مبتلا کرد

تو را با خود کشاند تا جنة الملک

مرا در دشت غم تنها رها کرد

اسیر درد و رنج و سوز و آهم

از آندم که ترا از من جدا کرد

به من گفتند گریه نکن ، حرف نزن ، برای پدرت قرآن بخون ، میدونی که عاشق قرآن خوندنت بود ، برای سنگ قبر پدرت شعر بگو ، و من گیج و گنگ برای تو سرودم :     

لباس نو به تن کردی پدر جان

غریبانه سفر کردی پدر جان

گرفتی خانه ای در جنة الملک

زما دیگر حذر کردی پدر جان

شدی هم صحبت حور و ملائک

زما قطع نظر کردی پدرجان

به سر شد خاک غم از این مصیبت

که مارا بی پدر کردی ، پدرجان

همیشه گفته بودم بعد از تو می میرم. وای برمن ، بد عهدی کردم ، نمردم ، ماندم و برایت شعر سرودم، شاید هم مردم و خودم نمیدونم ،و اگر زنده هستم شاید برای اینکه هنوز هنوز هم پر کشیدنت رو باور نکردم . هنوز هم منتظرت هستم . منتظر تمام شدن این کابوس، منتظرم که بیائی و مرا با خودت ببری ، همانطور که دلم رو با خودت بردی .میدونی پدرجان ، بخاطر اینکه به تو برسم همسفر مهتاب شدم . میدونم که یکی از همین شبها ، یه شب مهتابی ، ماه مهربون منو به تو میرسونه.به دلم میگم صبوری کن ، شب سیاه هجران ، به صبح وصال دوست نزدیکه .

یه زمانی چقد ر پائیز رو دوست داشتم ، چقدر مهر ماه رو دوست داشتم. مهر ماه تولدم بود. اما حالا ...... دیگه نه پائیز رو دوست دارم و نه مهر رو - شانزدهم مهر اومدم و تو رو خوشحال کردم - سوم مهر رفتی و منو به ماتم نشوندی . میشه تو هم منو تو مهر خوشحال کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟میشه منو باخودت ببری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


[ یکشنبه 84/7/3 ] [ 12:19 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
دوستان










بازدیدهای وب
امروز: 21
دیروز: 25
تاکنون: 461228
تعداد یادداشت ها: 131
موسیقی وب