سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                 ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم میرود 
                 وان دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود


           

در غروب عطش آلود ، وقتى برق شقاوت خنجرى آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست. وقتى صداى شکستن استخوان در گوش سم‏ ها پیچید و آنگاه که خیمه‏ ها در رقص شعله‏ ها گم شدند ، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. هشتاد و چهار کودک و زن ، در ازدحام نیزه و شمشیر ، از ساحل گودالى که همه هستى ‏شان را در آغوش گرفته بود ، گذشتند. تازیانه در پى تازیانه ، تحقیر و توهین و قاه ‏قاهى که با آه آه کودکان گره مى‏خورد ، گستره میدان شعله‏ ور را مى‏پوشاند. دشمن به جشن و سرور ایستاده است و نوازندگان ، دست افشان و پایکوبان ، در کوچه‏ هاى آراسته ، به انتظار کاروانى هستند که با هفتاد و دو داغ ، با هفتاد و دو پرچم ، با شکسته ‏ترین دل و تاول ‏زده ‏ترین پا ، به ضیافت تمسخر ، طعنه ، خاکستر و خنده آمده است.

زنان با تمامى زیور آلاتشان به تماشا آمده‏ اند. همه را اندیشه این است که با فرو نشستن سرها بر نیزه ، همه سرها فرو شکسته است.

اما خروش رعد گونه زینب‏ علیها السلام ، آذرخش خشم سجاد علیه السلام و زمزمه حسین‏ علیه السلام بر نیزه ، همه چیز را شکست. شهر یکپارچه ضجه ، اشک و ناله شد و باران کلام زینب جان‏ها را شست و آفتاب را از پس غبارها و پرده‏ ها به میهمانى چشمهای بسته آورد.

 

سید ابن طاووس می گوید: ام کلثوم گفت وقتی به شام نزدیک شدیم به شمر گفتم از تو می خواهم که ما را از دروازه ای وارد شام نمایی که مردم کمتر نظاره گر باشند و نیز بگو سرهای شهدا را از میان محمل ها بیرون برند تا مردم به تماشای سرها مشغول باشند و کمتر به ما خیره گردند.

ولی شمر بر خلاف خواسته ام کلثوم دستور داد تا سرهای شهدا را بر نیزه ها زده و در میان حرم اهل بیت بیاورند و از دروازه ساعاتت که پر جمعیت ترین دروازه ها بود اهل بیت امام حسین (ع) را وارد شام کردند.

از سهل بن سعد نقل شده که گفت در سفری که وارد شام شدم آثار شادی در چهره ها دیدم و شهر را آذین بسته مشاهده کردم و با خود گفتم: مگر امروز عید است؟ از عده ای پرسیدم مگر شام عید مخصوص دارند که ما نداریم؟

گفتند ای مرد! تو در این شهر غریبی؟ گفتم: من پیامبر را زیارت کردم. گفتند: ای سهل تعجب داریم که چرا از آسمان خون نمی بارد و چرا زمین دگرگون نمی شود؟

گفتم: چرا؟ گفتند: این شادی برای این است که سر مبارک حسین بن علی (ع) را از عراق به شام برای یزید هدیه آوردند ... سهل می گوید: خودم را به آن دروازه رساندم و ...

کنار یکی از اسرا پرسیدم تو کیستی؟ گفت: من سکینه دختر امام حسین (ع) گفتم: من هم از اصحاب جد شما هستم، اگر دستوری دارید در خدمتم.

فرمود: به این بدبختی که سر مقدس پدرم را دارد بگو تا از میان محمل بیرون ببرد و کمی جلوتر حرکت کند تا مردم به تماشای سر بپردازند و از نگاه کردن و خیره شدن به ما چشم پوشی کنند، این قدر به حرم رسول خدا بی حرمتی نشود.

سهل می گوید: مقداری پول به او دادم تا او راضی شود که سر مقدس امام حسین را کمی جلوتر حرکت دهد و او نیز به خواسته من عمل کرد.

« صلی الله علیک یا ابا عبدالله * به ابی انت و امی »

 به نقل از لهوف سیدبن طاووس ـ صفحه 174 و تذکره الشهدا صفحه 412)

(( اللهم العن اول ظالمٍِ ظلم حق محمدإ و آل محمد * و آخرتابع له علی ذلک *اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین * و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله * اللهم العنهم جمیعا ))


[ جمعه 84/12/12 ] [ 1:3 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
دوستان










بازدیدهای وب
امروز: 28
دیروز: 49
تاکنون: 461284
تعداد یادداشت ها: 131
موسیقی وب