• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : درس زندگي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 392 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    21   22   23   24   25    >>    >
     

    بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

    بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

    بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

    حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

    ***

    بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

    بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

    بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

    بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

    ***

    بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

    خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

    بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

    يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

    ***

    بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

    شايد نماند فرصت ديدار ديگري

    آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

    غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

    ***

    بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

    امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

    جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

    بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

    ***

    اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور

    مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!

    مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد

    مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه

    ***

    درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ

    خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز

    ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -

    با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز

    اي مرغ آفتاب!

    زنداني ديار شب جاودانيم

    يك روز، از دريچه زندان من بتاب

    ***

    مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت

    بي وحشت از تبر

    در دامن نسيم سحر غنچه واكنم

    با دست هاي بر شده تا آسمان پاك

    خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم

    گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند

    سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

    اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم

    ***

    اي مرغ آفتاب!

    از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد

    دست نسيم با تن من آشنا نشد

    گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار

    وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار

    وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار

    ***

    اي مرغ آفتاب!

    با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،

    آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،

    گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم

    تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟

    با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور

    شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.

    من بي قرار و تشنه ي پروازم

    تا خود كجا رسم به هر آوازم...

    ***

    اما بگو كجاست؟

    آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود

    يك دم به كام دل

    اشكي توان فشاند

    شعري توان سرود؟

    باران، قصيده واري،

    - غمناك -

    آغاز كرده بود.

    مي خواند و باز مي خواند،

    بغض هزار ساله ي درونش را

    انگار مي گشود

    اندوه زاست زاري خاموش!

    ناگفتني است...

    اين همه غم؟!

    ناشنيدني است!

    ***

    پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟

    گفتند: اگر تو نيز،

    از اوج بنگري

    خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!

    *****

    سلام نرگسم اومدم برات از مشيري بنويسم:

    شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل

    كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »

    ((حافظ ))

    ***

    در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،

    حافظ را

    تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

    ما، اينك از اعماق آن گرداب،

    از ژرفاي آن غرقاب،

    چنگال توفان بر گلو،

    هر دم نهنگي روبرو،

    هر لحظه در چاهي فرو،

    تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،

    در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

    ***

    صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،

    با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،

    هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛

    سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :

    - (( ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))

    به نام حضرت دوست


    الهي عشق تو شيريني جان
    الهي ذكر تو نور است و ايمان


    در پناه حضرت دوست

    دوست مهربانم نرگس جان سلام سلام و صد سلام به شما يار مهربانم مطلبتان را خواندم زيبا بود كاش به اسم نويسنده ان اشاره ميكرديد چرا كه داستان زندگي از يك روان شناس معروف است........

    به نظر من سفره در اين عالم پهن شده است در اين سفره همه چيز هست از شاديها و غمها از اميدها و....... اين ما هستيم كه بايد انتخاب كنبم كه سهم ما از اين بركتي كه در اين سفره براي ما مهيا شده است چه مي باشند دنبال خوبي ها باشيم........

    موفق باشين

    خدانگهدار

    عظمت انسان در سه چيز است:

    1. ساده زيستن در زندگي 2. تواضع و ادب در برخورد 3. تعالي و فكر انديشه.

    كسي كه در زندگي هميشه راستگو، درستكار و .... باشد

    هميشه موفق هست. اگر چه بارها بارها زمين خورد باشد. و در بعضي از مواقع كمر خميده را به زور بلند مي كند. ولي انسان درستكار هميشه در زندگيش ارزش دارد و اين زندگي هم هستش كه براي او ارزش دارد. خداوند هم كسي را كه در زندگي خود تلاش و كوشش مي كند و بر اثر ناملايمات به زمين مي خورد را دوست دارد و هميشه يار و دستگيرش است.

    در ضمن خواهر خوبم فردا من هم به مناسبت شهادت حضرت امام محمد تقي (ع) به روز هستم.

    فرهاد

    سلام /دوست عزيز /ولي دوست عزيز الان طوري شده كه هر كسي پول داشته باشد ارزش دارد وبه خاطر پول مردم يكديگر را دوست دارند /اگر نباشد در نظر ديگران به پشيزي نمي ارزد/

    نرگس مهربونم خيلي دلم برات تنگ شده!!

    سلام

    وبلاگتون ساده اما بسيار زيبا بود . خوشم اومد و ماشاءالله چقدر بازديد كننده داشت . خدا زيادش كنه

    مطلب اسكناس هم آموزنده بود . موفق باشيد

    سلام

    پس روا نيست كه از قدر خود بكاهيم!عجب جمله نازييه

    ياده اون جمله كه ميگه ارزش شما چيزي جز بهشت نيست افتادم.يادم نيست ماله پيامبر يا امير المومنين!

    موفق باشي

    آبجي جون پس كو نظرم؟؟؟؟
     <    <<    21   22   23   24   25    >>    >