سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                          

سلام دوستان عزیز

اگر فراموش نکرده باشید در پست ماقبل  براتون در مورد خشم و عوارض ناشی از آن  نوشته بودم و نیز قول داده بودم که در پست بعدی دیدگاه بزرگان دین ، حکما ، فلاسفه و مشاهیر علم و فرهنگ و ادب جهان را در این رابطه بیان کنم . اما چند نفر از  دوستان عزیزی که برای اون پست نظر گذاشته بودند ازمن خواسته بودند قبل از آن به بررسی خشم از دیگاه قرآن و نیز  روانشناسی خشم و راههای مقابله با آن بنویسم. لذا من هم تصمیم گرفتم در این پست ابتدا به روانشناسی خشم بپردازم و انشالله اگر عمری باقی بود در پست بعدی در خصوص مدیریت خشم ، راههای صحیح بیان خشم از دیدگاه قرآن و روانشناسان مطلب را ادامه بدهم . انشالله که این مطالب به همه ما  در  اصلاح رفتارهای فردی و نیز بهبود  روابط خانوادگی و اجتماعی کمک کنه تا در پناه آرامش حاصل از آن زندگی سالم و موفقی داشته باشیم .  

همه می دانیم خشم چیست و آن را احساس کرده ایم: چه زمانی که یک ناراحتی گذراست و چه هنگامی که عصبانیت تمام عیار است. خشم یکی از عواطف کاملاً معمولی و اغلب سالم است. اما هنگامی که از کنترل خارج شود و چهره ای مخرب به خود گیرد مشکلاتی را در محیط کار، روابط خصوصی و کیفیت کلی زندگی ما به وجود می آورد. این مطلب به شما کمک می کند خشم را بهتر درک و مدیریت و کنترل کنید.

فطرت خشم

براساس تعریف دکتر چارلز اسپیلبرگر روانشناسی که متخصص مطالعه خشم است: «خشم حالتی عاطفی است که از نظر شدت از تحریک ملایم تا عصبانیت شدید تغییر می کند.» مانند سایر عواطف همراه با تغییرات فیزیولوژیکی و زیست شناختی است. وقتی عصبانی می شوید ضربان قلب و فشار خون شما بالا می رود و نیز سطوح هورمون های مربوط به انرژی مانند آدرنالین و نورآدرنالین افزایش می یابد. علت خشم می تواند هم رخدادهای بیرونی و هم درونی باشد؛ شما می توانید از دست شخص بخصوصی عصبانی باشید (یک همکار یا رئیس) یا یک رویداد (یک گره ترافیکی، یک پرواز لغو شده) یا خشم شما می تواند به دلیل نگرانی و تشویش در باره مسایل شخصی تان باشد. خاطره رخدادهای دردناک و خشم آور نیز می تواند احساس های عصبانیت را برانگیزد.

بیان خشم

راه غریزی و طبیعی بیان خشم پاسخ دادن تهاجمی است. خشم یک پاسخ تطبیقی به تهدیدهاست و الهام بخش احساس ها و رفتارهای قوی و اغلب تهاجمی است که به ما اجازه می دهد در صورت مورد حمله قرار گرفتن بجنگیم و از خود دفاع کنیم. بنابر این می توان گفت یک مقدار عصبانیت برای زنده ماندن ما لازم است. از سوی دیگر، ما به طور فیزیکی نمی توانیم به هر شخص یا شئ ای که ما را ناراحت می کند حمله کنیم و ضربه بزنیم؛ قوانین، هنجارهای اجتماعی و عقل سلیم برای میدان عمل خشم ما حد و حدودی می گذارد. مردم طیفی از فرآیندهای خودآگاه و ناخودآگاه را برای دست و پنجه نرم کردن با احساس های خشم شان بکار می برند. سه رویکرد مهم در مواجهه با خشم عبارتند از: بیان کردن، سرکوب کردن و آرام کردن. بیان احساس های خشم شما به صورت تأکیدی- و نه تهاجمی- سالم ترین راه بیان عصبانیت است. برای انجام آن، باید بیاموزید چگونه می توانید روشن کنید نیازهای شما کدام است و چگونه برطرف می شوند، بدون این که به دیگران آسیبی برسد. بیان یک موضوع با تأکید ،به معنای فشار آوردن یا درخواست شدید نیست؛ بلکه به معنای محترم شمردن خود و دیگران است. خشم را می توان سرکوب کرده و سپس آن را تبدیل یا جهت آن را تغییر داد. این زمانی است که به اصطلاح خشم را «توی خود می ریزید»، دیگر به آن فکر نمی کنید و روی چیزی مثبت تمرکز می کنید. هدف این است که خشم خود را سرکوب کرده یا جلوی آن را بگیرید و آن را به رفتاری سازنده تر تبدیل کنید. خطر چنین پاسخی این است که اگر اجازه بیان خارجی به آن داده نشود، خشم به درون شما متوجه می شود. خشم متوجه شده به درون ممکن است سبب فشار خون بالا، یا افسردگی شود.

خشم بیان نشده می تواند مسایل دیگری ایجاد کند. برای مثال می تواند منجر به بیان بیمارگونه خشم مانند رفتار انفعالی- تهاجمی شود. (این گونه رفتار مانند «تلافی کردن» غیرمستقیم سر کسی است که موضوع به وی مربوط نمی شود و از رویارویی مستقیم دوری می شود). رفتار انفعالی- تهاجمی همچنین می توان به شخصیتی که به نظر می رسد به طور دایم عیب جو و متخاصم است منجر شود. کسانی که دایماً دیگران را تحقیر می کنند، از همه چیز ایراد می گیرند و تفسیرهای عیب جویانه می نمایند، هنوز نیاموخته اند که چطور خشم خود را به طور سازنده بیان کنند. تعجبی نیست که آنان کمتر روابط موفقیت آمیزی با دیگران دارند.

و سرانجام شما می توانید درون خود را آرام سازید. این به معنای آن است که نه فقط رفتار خارجی خود را کنترل می کنید، بلکه حتی واکنش های درونی خود را نیز کنترل می نمایید و گام هایی در جهت پایین آوردن ضربان قلب برمی دارید، خود را آرام می سازید و می گذارید احساس ها فروکش کنند. همان طور که دکتر اسپیلبرگر اشاره می کند: «زمانی که هیچ کدام از این روش ها کارساز نباشند، آن وقت کسی یا چیزی آسیب خواهد دید.»


[ سه شنبه 85/3/30 ] [ 12:10 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

بیا با گل شقایق بزنیم تو باغ سینه   

یا با کاروان دل ، یه سفر بریم مدینه

السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده فاطمه الزهرا

اشک نیمه شب چون باران پاک است و پاک‏کننده . و اگر از چشم    فاطمه ببارد مى‏تواند هستى را زیرو رو کند و هر شب تیره و تارى را به سحر برساند

شهادت مظلومانه  ام الائمة المنتجبین، بنت رسول الله الامین، الصدیقه الشهیده، المظلومة المقهورة، فاطمة الزهراء (س) سیدة نساء العالمین  را به پیشگاه حضرت ولی عصر (عج) وعاشقان اهل بیت علیهم السلام  تسلیت  عرض می کنم

فاطمیه فصل تجدید غم است

بر لب شیعه سرود ماتم است

فاطمیه حرمت حیدر شکست

فاطمیه پهلوی کوثر شکست

فاطمیه وقت آه و درد بود

فصل داغ و غربت یک مرد بود

فاطمیه حجله غم بسته است

ساقی کوثر به غم بنشسته است

اى امانت چند روزه خدا در خاک! تو از آغاز دل بسته پرواز تا فراسوى افلاک بودى. چندى به رسم معرفت‏آموزى خاکیان، پاى بدین سراى پریشانى نهادى تا اوج عروج آدمى و راز خلقت زن رادرتو بنگرند.

به همسرى کسى درآمدى که زان پیش دنیا را سه طلاقه گفته بود. کسى که دستش از درهم و دینار تهى بود و دلش به ایمان و یقین پُر.
... هر چند در بهار عمر، مصیبت‏هاى توان فرساى دهر، جان جوانت را خست و دل مهربانت را شکست، ولى کرختى پاییز یأس هرگز راه بر پر پرواز بلند توکلت نبست.

اى راز دار دلشوره‏هاى على! روشن‏ترین ستاره شب‏هاى بى چراغ مدینه! پس از تو حضرت بوتراب جز بر بالش سنگى اندوه نخفت و درد و داغ دلش را جز به چاه راز دار کوفه نگفت.
... بى تو على بى سامان و آتش به جان نشست. شکیب از کف نهاده و در چنگ فتنه‏ها ایستاده، با سینه‏اى مجروح و خسته و با غصه‏اى به بى نهایت پیوسته...

سلام بر تو، روزى که به عالم خاک گام نهادى؛ روزى که به افلاک پر کشیدى؛ و روزى که چون خورشید تابناک، در عرصه قیامت، قامت مى‏کشى.

باز باران  ! باز باران بی صدا

می چکد  در حجم سرد کوچه ها

کوچه های بی تفاوت از عبور

کوچه های خالی از سنگ صبور

کوچه ها احساس را گم کرده اند

چینه هایش یاس را گم کرده اند

کوچه بی یاس یعنی انجماد

بر خزان کیشان ، هماره انقیاد

کوچه ها فریاد را نشنیده اند

قصه بیداد را نشنیده اند

ساکنان با دیو و دد خو کرده اند

فتنه های خفته را رو کرده اند

کوچه ها ! ققنوس آتش  زادتان

شد خلاص از شعله ی بیدادتان

این شما و شهر و این شهر شما

شهر خالی از خدا  بهر شما

ای شمایان ، ای شمایان دروغ !

ااین شما و ناخدایان دروغ !

شهر خالی از صدا، مال شما

خوان الوان ریا ، مال شما

اِی اهالی  فریبستان هیچ

گمرهان سیب سیبستان هیچ

رفت خورشد و نشد پروایتان

با چه روشن می شود فردایتان ؟

تا شما مشتاق از این تیره شبید

ناشناس حرمت ام ابید

لیلة القدر از کف ایام رفت

مطلع الفجر از کف ایام رفت

موکنان ، مویه کنان ، گل می برند

یاس را از پیش بلبل می برند

منخسف شد چون عذار ماه ماه

بعد از این خورشید می موید به چاه

بعد از این خورشید می ماند غریب

می تراود از لبش امن یجیب

لانه خالی از کبوتر شد دریغ !

خالی از عشق پیمبر شد دریغ !

بعد تو شعری که در چشم تر است

چادرخاکی و مسمار در است

مثنوی ! ای مثنوی ! فریاد کن

بغض صدها ساله را آزاد کن

یاد کن از شعر زهرا ای نسیم

انً مولانا علیً مستقیم

باز باران ! باز باران بی صدا

می چکد در حجم سرد کوچه ها...

              ((محمد علی جعفریان))                                        


[ جمعه 85/3/19 ] [ 9:20 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

(( هو رئوف الرحیم ))

امشب که کند فخر به شبهای دگر

آورد فلک اختر زیبای دگر

این زینب کبری ست به دامان علی

یا ختم رسل گرفته زهرای دگر

کربلا دریادها می مرد اگر زینب نبود      شیعه می پژمرد اگر زینب نبود

السلام علی قلب صبور زینب ( س )

میلاد با برکت دخت گرامی  زهرا  (س) و علی (ع )

پرستار کربلا ، عقیلة العرب ،  اسوه صبر و استقامت ، حضرت زینب کبری سلام الله علیها، و روز گرامیداشت مقام

  پرستار بر همگان مبارک باد

 

زینب، تو، از کجاوه ی بلند ماه، والاتری و از ترجمه ی عمیق عشق، برتر. با کدامین لغزش قلم می توان تفسیرت کرد. ای بلندای نورانی. و ما غرق در دردهایی که همیشه می سوزاندمان، تو را در لحظه هایمان می کاویم.

ای همیشه نام تو بر جهان تابان، صدای زنگ کاروان توست، که می لرزاندمان. دست به استغاثه برداشته ایم و می شنویم، صدای گام های خودمانی تری را که از روحمان، به خودمان، آشناتر است.

و پرستار همان ترجمه عشق، هجای نور و تندیس الفت و انس. که روحی پر ستاره دارد و دلی سر ریز از باران ستاره. همیشه با غربت و غریبی ناآشناست، چون همیشه زینب (س) را دارد. و تو، همیشه بر پلکانی از نور، در فراسوی افق، پرستار را نظاره می کنی. تا ابد. تا آنجا که همیشه نور است و روشنی.

                  

ای فروغ تابنده کوثر! ای پرستار شهادت! تو بانوی فصاحتی و اعجاز. نطق آتشین تو قلب سنگی کوفیان را ذوب کرد، اشک از چشمان آنها به راه انداخت و به سینه های کویری شان گسیل داشت. تو فرزند کوثری! تو جرعه ناب کوثری! نامت همیشه درس آموز عزت و یادت هماره الهام بخش شرف و مردانگی باد.

سلام دوستان گرامی

        اینبار می خواهم برای شما از خشم و پیامدهای ناخوشایند آن بنویسم . همه ما کمابیش با اینحالت آشنا هستیم و شاید بارهای بار تلخی به جا مانده از آن را چشیده ایم و دچار حسرت و تاسف عوارض ناشی از خشم خود شده ایم .

آنچه که مسلم است زندگی برکه ای آرام نیست ، بلکه همانند دریاست ، گاه آرام و زیبا و فرح بخش ، و گاه طوفنده ومتلاطم و  . مهم این است که ما بتوانیم در همه حال کشتی نفس خود را از میان طوفانها و موجهای سرکش دریای زندگی به سلامت عبور دهیم و به ساحل آرامش برسانیم . هیچ فکر کرده اید شما چقدر در این زمینه مهارت دارید ؟ فکر کرده اید تا چه حد میتوانید خودتان را در حالت خشم کنترل کنید ؟ خوب فکر کنید ، ببیند آیا وقتی چیزی مخالف میل شماست  و موجب عصبانیت شما می شود آیا این شمائید که مهار نفس اماره را به دست می گیرید یا اینکه خشم است که مهار شما رو به دست می گیرد و از خود بی خود تان می کند ؟

خشم ممکن است در ابتدا فقط یک عکس العمل و یا یک حالت دفاعی باشد ، اما اگر مهار نشود تبدیل به نفرت می شود . با چشم خشم حقایق را نمی توان دید .دیدگان خشم برای دیدن خوبیها کور است ، خشم مهار نشده در دل ریشه می دواند و در دل و جان آدمی گیاه مسموم  نفرت را می رویاند . و هرچه از عواقب آن غافل تر شویم و هرچه به آن بها دهیم و فرصت جولاندهی به آن بدهیم ، این گیاه مسموم بالنده تر می شود و فضای دل و جان را بیشتر و بیشتر مسموم می کند . در فضایی که نفرت نفس می کشد خصایص و فضایل انسانی که برای رشد و شکوفائی نیاز به هوایی پاک دارند نابود می شوند . ریشه های ایمان و اخلاق در همنشینی با ریشه های نفرت می خشکد ، چشم عقل کور و گوش جان کر می شود ، مهرو و عطوفت ودوستی در دل می میرد ، در این فضای مسموم روح حقیقت بین و حقیقت جو ، یا همان من الهی  رو به انحطاط میرود . اینجاست که دیگر این ما نیستیم که حرف می زنیم ، این ما نیستیم که تصمیم میگیریم . این ما نیستم که عمل می کنیم . بلکه این نفرت است که به شکل شیطانی فریبکار بر همه وجود ما تسلط پیدا می کند و حاکم مطلق بر همه رفتار و گفتار و کردار ما میشود .

خشم و نفرت حربه های شیطان برای تسلط بر قلوب مومنین است و چون تسلط یافت به قلع و قمع همه خوبیها و ارزشهای وجود آدمی می پردازد . حسادت ، افترا ، تهمت ، غیبت ، خیانت ، خشونت ، خودخواهی ، خودبینی ، نامردمی ، نفاق ، بدبینی ، کج اندیشی ، عیب جوئی  ، کج خلقی ، لجاجت ، فریبکاری ، مردم آزاری ، تقلب ، هتک حرمت ، پرده دری ،  ریا ................ همه و همه دست آورد های خشم و نفرت است که  به مرور و بی انکه متوجه باشیم  جایگزین صفات عالی انسانی همچون : انسانیت ، مروت ،صداقت ، تدین ، اخلاق ، انفاق  ، ایثار ، اخلاص ، گذشت ، فداکاری ،  خیرخواهی ، دیگر خواهی ، ستر عیب ، چشم پوشی ، راز داری ، حفظ حرمت ، آبرو داری ،  خوش بینی ، خوش خلقی ،‌ همدلی ، همفکری ، همستگی، ملایمت ، ملاطفت ، محبت ، مهر ورزی ، عشق ، دوستی ، صفای باطن ، همدلی ...................خواهد شد . کسی که خودش را تسلیم خشم و نفرت می کند  به مرور تبدیل می شود به موجودی خمود ه  و ناشاد و دلمرده و افسرده ، طبیعتا چنین کسی از زندگی هیچ لذتی نمی برد ، و بیشتر از اینکه با خشم و نفرتش  به دیگران لطمه بزند به خود صدمه میزند ، چون محبت دیگران را جذب نمی کند ، خوبی ها رو نمی بیند ، قلبش چون آئینه ای غبار گرفته و تیره ست که نور ایمان در آن منعکس نمی شود ، طعم خنده و شادی را نمی چشد ، از مهربانی بی بهره است و در یک کلام  چنین کسی مطرود خدا و خلق خداست

امیدوارم این نوشتار تلنگری باشه برای همه ما ، که بیشتر فکر کنیم و با مهار خشم خویش  مانع آزار خود و دیگران شویم واز فرصت بسیار کوتاهی که برای زندگی ، برای با هم بودن ، برای دوستی و محبت داریم به خوبی استفاده کنیم  و با کظم غیض و چشم پوشی از خطای یکدیگر به صفات حمیده  در وجودمان و تعالی روح خود بیافزائیم تا هم  ار آرامش روحی و روانی برخوردار باشیم ، هم محبوب دیگران باشیم و در درجه بالاتر محبوب خدای سبخان که خود فرمود: الذین ینفقون فی السراء و الضراء والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس ، والله یحب المحسنین . انشالله

برای درک بیشتر این مطلب انشالله در پست آینده برایتان سخنان نغز بزرگان دینی ، حکیمان و فرزانگان و فرهیختگان جهان را در باب خشم  خواهم نوشت

حرف آخر : تورو خدا نیائید تذکر بدید مطلبت طولانی بود ، کمتر بنویس ، چون خودم میدونم طولانی شد ، اما باور کنید بعضی از مطالب  رو هیچ جور نمیشه خلاصه کرد و نیز نمیشه دو قسمتش کرد . اینه که خواهشاً اینبار چشم پوشی کنید و حتما تمام و کمال بخونید . برای صرفه جوئی در هزینه هم میتونید سیوش کنید و در حال آف لاین بخونید . ضمنا خواهش می کنم هرچه به نظرتون میرسه  و به تکمیل این مقاله کمک میکنه حتما برام بنویسید  تا به سرمایه های فکری و اخلاقی من هم افزوده بشه . در پناه حضرت دوست 

 


[ سه شنبه 85/3/2 ] [ 12:33 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

جهت کسب اطلاعات بیشتر روی عکس کلیک کنید

** هوالودود **

طرح ختم صلوات به

نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)

و سلامتی ایشان

نحوه اجرای طرح:

ثبت نام هر لیست 313 نفر به عدد یاران آقا امام زمان (عج)

تعداد ذکر صلوات روزانه به إزاء هر یک از عزیزان 314

(امام زمان (عج) + 313 نفر یاران ایشان )

تاریخ شروع طرح 1 / 3 /1385 به مدت 110 روز تا روز نیمه شعبان شنبه 18 شهریور

تعداد گلهای صلوات هدیه شده با توجه به شرح بالا و برای هر لیست

۱۰۸۱۱۰۲۰=314*313*110

طرح ختم صلوات

انشاء الله

عزیزانی که

( اعم از وبلاگ نویس و غیر وبلاگ نویس و خانواده‌هایشان )

تمایل به ثبت نام دارند حتما پیام بگذارند که نیت 313 نفر صحیح واقع شود

لطفاً در اطلاع رسانی این طرح شریک شوید اجرتون با آقا امام زمان (عج)

دریچه ای به سوی ملکوت

 

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،

خدا گفت: نه!

رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،

خدا گفت: نه!

شکیبایی زاده رنج و سختی است.

شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،

خدا گفت: نه!

من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،

خدا گفت: نه!

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،

خدا گفت: نه!

بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.

من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.

و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم

 

(( الهی سینه ای ده آتش افروز ))

الهی سینه ای ده آتش افروز

در آن سینه دلی وان دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست 

دل افسرده غیر از آب و گل نیست  

دلم پرشعله گردان ، سینه پردود 

زبانم کن به گفتن آتش آلود

کرامت کن درونی درد پرور 

دلی در وی ، برون درد و درون درد

به سوزی ده کلامم را روائی

کز آن گرمی کند آتش گدائی

دلم را داغ عشقی بر جبین نه

زبانم را کلامی آتشین ده 

سخن کز سوز دل آبی ندارد

چگد گر آب از او ، آبی ندارد

دلی افسرده دارم سخت بی نور

چراغی زو به غایت روشنی دور

بده گرمی دل افسرده ام را

فروزان کن چراغ مرده ام را

ندارد راه فکرم روشنائی

زلطفت پرتوی دارم گدائی

اگر لطف تو نبود پرتو انداز

کجا فکر و کجا گنجینه راز

زگنج راز در هر کنج سینه

نهاده خازن تو صد دفینه

ولی لطف تو گر نبود به صدرنج

پشیزی کس نیابد زآنهمه گنج

چو در هر کنج صد گنجینه داری

نمی خواهم که نومیدم گذاری

به راه این امید پیچ در پیچ

مرا مهر تو می بایدی دگر هیچ

                                                    

                        & وحشی بافقی &

                        


[ یکشنبه 85/2/24 ] [ 11:51 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

((  هواللطیف الخبیر ))

کوله ‌پشتی‌اش‌را برداشت‌و راه‌افتاد. رفت‌که‌دنبال‌خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌از خدا پر نشود بر نخواهم‌ گشت.

نهالی‌رنجور و کوچک‌کنار راه‌ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌رو به‌درخت‌گفت: چه‌تلخ‌است‌کنار جاده‌بودن‌و نرفتن.

و درخت‌زیر لب‌گفت: ولی‌تلخ‌تر آن‌است‌که‌بروی‌و بی‌ره آورد برگردی.کاش‌می‌دانستی‌آن‌چه‌در جست‌وجوی‌آنی همین‌ جاست.
مسافر رفت‌ و گفت: یک درخت ‌از راه‌چه‌می‌داند،پاهایش‌در گِل‌است، او هیچ‌گاه‌لذت‌جست‌وجو را نخواهد یافت.
و نشنید که‌درخت‌گفت:

اما من‌جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام ‌و سفرم ‌را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن ‌که ‌باید.
مسافر رفت‌و کوله‌اش‌سنگین‌ بود.
هزار سال‌گذشت، هزار سالِ‌پر خم‌و پیچ، هزار سالِ‌بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌بود، اما غرورش‌را گم‌کرده‌بود.

به‌ابتدای‌جاده‌رسید،جاده‌ای‌که‌روزی‌از آن‌آغاز کرده‌بود.
درختی‌هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌بود. زیر سایه‌اش‌نشست‌تا لختی‌بیاساید. مسافر درخت‌را به‌یاد نیاورد. اما درخت‌او را می‌شناخت.
درخت‌گفت: سلام‌مسافر، در کوله‌ات‌چه‌داری، مرا هم‌میهمان‌کن.

مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌خالی‌است‌و هیچ‌چیز ندارم.
درخت‌گفت: چه‌خوب، وقتی‌هیچ‌چیز نداری، همه‌چیز داری. اما آن‌روز که‌می‌رفتی، در کوله‌ات‌همه‌چیز داشتی، غرور کمترینش‌بود، جاده‌آن‌را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌جا برای‌خدا هست. و قدری‌از حقیقت‌را در کوله‌مسافر ریخت.

دست‌های‌مسافر از اشراق‌پر شد و چشم‌هایش‌از حیرت‌درخشید و گفت: هزار سال‌رفتم‌و پیدا نکردم‌و تو نرفته‌ای، این‌همه‌یافتی!

درخت‌گفت: زیرا تو در جاده‌رفتی‌و من‌در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌جاده‌هاست.


[ یکشنبه 85/2/3 ] [ 11:43 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

 ** هوالرحمن الرحیم **

 

 

 نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت
به غمـزه مسئله آموز صد مدرس شـد

      

ولادت با سعادت خورشید هدایت  ، حبیب اله العالمین ، طبیب قلوب المومنین ، اشرف الانبیاء و المرسلین ، نگین خاتم  انشگتر نبوت ،  ختم رسالت ، ‏حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و ذریه  پاکشان ، ششمین کوکب آسمان امامت و ولایت  ، سرسلسله مکتب فقه جعفری، امام جعفر صادق علیه السلام مبارک باد

 

محمد می اید ، در ماه ربیع ، همراه با خود  ربیع قلوب و بهار جان ها و طراوت ایمان را به همراه میاورد

پدرش ؟ عبدالله بن عبدالمطلب ، بهترین مردم زمان ، جوانی از خاندانی بزرگ ،  خاندان ابراهیم بت شکن ، دوست و حبیب خدا ، و چه شگفت انگیز ، همچون فرزند بزرگ ابراهیم ، عبدالله هم ذبیح است

مادرش ؟  آمنه دختر وهب بن عبدالمناف .
پدرش عبدالله است تا محمد عبد خالص خدایش شود و مادر ش آمنه  تا او امن و امین مردم باشد

تاریخ متحیر است  ، چرا که : چشمان خدا به خانه  عبدالله دوخته شده ، ملائک  در رفت و آمدند، در عرش  غوغایی به پاست .

تاریخ متفکرانه خاطرات خود را ورق می زند ، نه ، نیست !! جشنی سابقه نداشته !! اما باید خبر مهمی باشد !!! 

ناگاه نوری از زمین تا عرش برین تابیدن گرفت ، ملادئک پای کوبان ، هلهله کنان و تبریک گویان  در شادی ، عرش غرق بوی خوش گلاب محمدی ...

در گوشه ای دیگر از کره خاکی :  ایوان کسری با تمام ابهت و مست غرور ، ناگاه لرزید و فرو  ریخت . آتشکده فارس ، مظهر دوگانه پرستی ، که هزاران سال روشن مانده بود ، ناگاه خاموش شد .  دریاچه ساوه فرو نشست ،‌ بت ها سرنگون شدند ...........

تاریخ حیران و سرگردان ، بدنبال دلیل به هرجا سر میزند ،

آری ، اری ، یافت

در خانه عبدالله پسری  جذاب ، نیکو روی ، مشگین موی ، درشت چشم ، پای به سرای هستی گذاشته است ، و ملائک گردش در تسبیح و تمجید .  تاریخ بعد از قرنها لبخند میزند و از زیبائی کار خدا غرق شعف می شود.

عبدالمطلب با شوق نوزاد را در آغوش گرفته ، شتابان به خانه خدا ، درون کعبه می برد ، در میان انبوه بتان ، نام غریبی را به لب میآورد ، الله !!! ، خدای یگانه را می ستاید و فرزندرا محمد می نامد .

و این چنین است که محمد می آید ،

 از تبار پاک  ابراهیم بت شکن ، آخرین حلقه از سلسله نورانی رسولان ، که همواره مبشران داد و آزادی و معلمان اخلاق بودند و رابط میان خالق  و خلق  ، از دامن « آمنه » عفیف ، ازمکه معظمه ، از خانه خدا ...

تبر ابراهیم بر دوش ، عصای موسی در دست ، قلب مسیح در سینه ، عزم نوح در اراده ، صبر ایوب در دل ، زیبائی یوسف در رخسار ، حکمت لقمان بر زبان ، حکومت  داوود و سلیمان، در سایه قرآن .

محمد می آید  ، با « فرقان » ،  با « آیات و بینات »  ، با «  نور وهدایت  » ، با « ذکر و کتاب » ، با « قرآن » ، «  با بشارت و انذار » ، با « وعد و وعید »، ....

محمد می آید  تا از دست جاهلان خنجر کینه توزی ها و تعصب های جاهلیت را بگیرد و  « کتبا و حکمت » را و « لوح فلاح » و  « سلاح صلاح » را به دستشان دهد .

محمد می آید تا مولف قلوب باشد ، تا پراکندگیها را به وحدت برساند ، تا به جای « برهم بودن » « باهم بودن » بیاموزد ،  تا از دیو « فرشته » ، از حیوان « انسان‌» ،  از بیگانه « دوست» ، از رها  « بنده » ، از بنده  « آزاد » بسازد .

محمد می آید  تا پنجره های گشوده به روی شب و شک و شیطان را ببندد و درهایی را فرا روی مردم به روز  و یقین  و رحمت بگشاید . تا دیده های کور را بینا سازد ، تا خفتگان را بیدار کند ، تا بندگان « دنیا » را سروران « آخرت » نماید .

می آید .....

ازدیار یار، از کوی وحی ،  از سوی خدا ، با گنجی از علم و عرفان و معرفت ...و با آمدنش برای ملت ها حیات می آورد ، و برای مشتاقان ، ارمغانی از معنویت و اخلاق ،

آری ... می آید

تا قلب های خسته بجوشند ،  تا دست های بسته بکوشند ، تا نسلهای تشنه و محتاج ، از زمزم حیات بنوشند ، تا چشمه های اشگ بخشکند ، تا بر ساحل لبان اسیران ، غنچه های خنده بروید

       

امت اسلام در هفدم ربیع الاول ، یکصد وسی و ششمین سالگرد ولایت پیامبر اسلام صلی الله علیه واله را جشن گرفته بودند ، در همین زمان در خانه رسالت موجی از سرور و شادی  جریان داشت ، این خانه چشم به راه آمدن کرامت و افتخاری بود تا اورا چون گوهری در بر گیرد ، در آن شب و در آن فضای مبارک ، ذریه پاک رسول ، امام جعفر صادق (ع) چشم به جهان گشود . او شراره  درخشانی بود کة آسمان سخاوت ، اورا به زمینیان بخشید ه بود تا از پرتو آن  نور گیرند و در زیر درخشش تابناک وجودش ، راه خود را به سوی خیر و نیکی  و علم و معرفت را باز یابند.

   

          امروز صفا با دل و جان همراه است

          هنگام طلوع آفتاب و ماه است

          هم جشن ولادت امام صادق (ع)

          هم عید محمدبن عبداله (ص) است

 عیدبرعاشقان مبارک باد ، شیعیان عیدتان مبارک باد

               


[ شنبه 85/1/26 ] [ 3:45 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

 

**    هو اللطیف **

                                                       نهم ربیع الاول

                                     سالروز آغاز ولایت و امامت و زعامت

                   آخرین سحاب رحمت و یگانه ذریه ذخیره دودمان آل طاها،  حضرت مهـدی  

                   مـوعـود (عج) بر منتظران و چشم انتظــاران ظهــور تبریک و تهنیت باد.

         

       ای ناجی عاطفه! به نامت سوگند، بی تو بارها در غبار تنهایی  شکستم،

و دور از تو بارها در زندان غم به زنجیر کشیده شدم.

          ای همرنگ الماس! درحضورخلوت تو، شراب را در جام          مینایی می نوشم، تا دوباره رنگین شوم. از خود بی

خود شوم. تا آسمانی شوم... 

       ای صاحب دل های آسمانی! دیدنت برای  عاشقان زمینی!

دیدن پروانه هاست، و از تو سرودن معنی فرداهاست،

و با تو بودن، لحظه ای بارانی، لحظه ای شفاف شدن،

لحظه ای مهتاب بودن، و تا ابد سرمست بودن است:

           

دوستان عزیز حلول ماه خجسته ربیع الاول رو به شما تبریک عرض می کنم. ربیع الاول ماهی است که در آن مناسبتهای بسیار خجسته ای چون هجرت نبی مکرم اسلام از مکه  به مدینه که سرآغاز سال هجری قمری ست ، تاجگذاری حضرت صاحب الزمان ، مهدی موعود عج الله  فرجه شریف  ، میلاد باسعادت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلوات الله علیه و بنیانگذارمکتب تشیع و فقه جعفری، امام جعفر صادق علیه السلام  واقع شده است .  

اما در کناراین شادی ها ، اندوهی بزرگی هم بر قلب ما نشسته ، و آن حادثه تلخ زلزله در استان لرستان است که موجب کشته و مجروح و بی خانمان شدن عده ای از هموطنان عزیزما شد. بیائید برای شادی روح آن عزیزان فاتحه ای قرائت کنیم و برای بازماندگان این حادثه تلخ و جانگداز از درگاه خدای متعال  طلب صبر و اجر نمائیم .

با وجودیکه دوست داشتم در خصوص این مناسبتهای فرخنده مطلب بنویسم . اما هرچه کردم نشد . وقتی دل غرقه اندوهه ، نوشتن از شادیها آسان نیست چگونه میشود از شادی نوشت وقتی که خبر  دردناک  آدم ربائی و کشته و زخمی شدن عده ای از هموطنان بیگناهمان را  در سیستان و بلوچستان می شنویم ؟

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

از همه  شما دوستان عزیز هموطن و همدل درخواست می کنم که این مطلب رو در وبلاگتون قرار بدید.نمیدونم  کار ما وبلاگ نویسان چقدر میتونه موثر باشه. اما اگر این تنها کاری هست که از دست ما بر میاد نباید دریغ کنیم . چرا  که سکوت درمان هیچ دردی نیست

 

              وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ

آنها که ستم کردند به زودى مى‏دانند که بازگشتشان به کجاست‏!

جنایت پیشگان کوردل تبهکار در آغاز سال نو و سال پیامبر رحمت و رافت در شامگاه پنج شنبه 25 اسفند عیدی بزرگی به مردم ایران  دادند . این عیدی عبارت بود از قتل عام فجیع 22 تن از عزیزترین هم میهنانمان متشکل از طلبه ، دانشجو ، دانش آموز ، کارمند و کسبه که غالبا برای تعطیلات ایام عید عازم دیدار خانواده خود بودند . عیدی بعدی ، اسارت چند تن دیگر پس از این کشتار خونین است . این در حالی است که قتل و جنایت بزرگ ترین جرایم در حقوق بشر و کتاب های آسمانی است و  ایجاد نا امنی و جو ارعاب و وحشت فتنه ای است به مراتب بزرگ تر از جنایت (وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ؛‌ بقره 191) .  رضا لک زایی دوست عزیز ما از جمله اسرای این حادثه شوم است . رضای عزیز از پاک ترین و مخلص ترین و آگاه ترین جوانان این مرز و بوم بود که مدت ها درس فلسفه را در دانشگاه و صفا و تقوا را در حوزه علمیه به زیبایی می آموخت و فرهنگ و آگاهی و عقلانیت را در وبلاگ خویش به متواضعانه ترین بیان عرضه می داشت . رضای عزیز مدتی بود که قدم به قدم خود را برای سخت ترین آزمون الهی یعنی مرگ آماده می ساخت و در وصیت نامه خویش در مطلب ماقبل آخر وبلاگش(18 اسفند 84 ) نوشته بود :

        "مرگ " فرا خواهد رسید ، چه بخواهیم ، چه نخواهیم ، چه به" مرگ" بیندیشیم و چه به" مرگ" نیندیشیم ، چه آمادگی استقبال از" مرگ" را داشته باشیم و چه برای در آغوش کشیدن مرگ آمادگی نداشته باشیم ......

(خدایا)مرگ " مارا زیبا قرار ده .چون بوییدن گل سرخ ، نه سخت و ناگوار ، چون کنده شدن پوست از بدن .

مارا مشتاق "مرگ " و "مرگ "را مشتاق ما قرار ده .

انگار من "مرگ " را باور نکرده ام ، باور نکرده ام و آماده نشده ام .

دستم خالی است و خورجینم تهی . مگر" تو" نازنین من .....

می دانی !

جز تو کسی نیست هوادارما   مونس ما، یاور ما، یار ما

"مرگ" چه جسمانی باشد ، چه روحانی و چه هردو با هم ؛ و تو چه عارف باشی چه فیلسوف و چه متکلم ، چه بی سواد ، چه با سواد ، چه غنی و چه فقیر ، چه جوان ، چه پیر ، حتی اگر هنوز پا بر سفینه ی خاک نگذاشته باشی ، اول کسی که به تو خوش آمد می گوید "مرگ" است ، از "مرگ " نباید گریخت از خود باید گریخت . از خود . " علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم "

حرف که به این جا رسید بگذار این سخن نیز نگفته نماند .

دوست دارم روی سنگ قبرم فقط و فقط یک جمله بنویسند . .ودیگر هیچ . نه عنوانی نه مقامی نه سمتی  نه اسمی نه فامیلی نه مدرک تحصیلی وحتی نه تاریخ وفاتی و  ولادتی هیچ چیز فقط یک جمله

"مشتی خاک در پیشگاه خدای متعال "

ما وبلاگ نویسان مصرانه و مجدانه از مقام معظم رهبری و رئیس جمهور محترم جناب آقای دکتر احمدی نژاد و نمایندگان محترم ملت ایران در مجلس شورای اسلامی خواستاریم که علاوه بر اقدام کافی جهت تامین امنیت در استان های مرزی و مجازات تروریستها و پیشگیری از حوادث مشابه ، نسبت به آزادی رضا لک زایی و دیگر اسیران قتلگاه تاسوکی ، هرچه سریع تر تلاش شایسته ای صورت گیرد  ، شاید این اقدام به موقع بتواند مرحمی باشد بر داغ 22 شهید و به خصوص شهادت برادر زاده و داماد این عزیز دربند .  همه دوستان و عزیزانی نیز که خواهان پیگیری سریع تر این فاجعه دردناک و آزادی رضا لک زایی هستند با کلیک روی عکس پیام های خود را بگذارند .

        


[ شنبه 85/1/12 ] [ 1:41 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

                        ((     بنام حضرت دوست     ))

 

 چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه از افق خون سربرآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازى گرفت. خونى که آن روز در غریبانه‏ترین غروب، در گمنام‏ترین زمین، در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهاى زمین جارى شد و رگ‏هاى خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستى، داغدار مظلومیت‏حسین‏علیه السلام شد. چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است، مرز رسیدن به تکامل است و مگر ما سرما و گرما را به «چله‏» نمى‏شناسیم و مگر میعادگاه موسى در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید

اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهى چاک خورده است. آفتاب از پس ابر شایعه و دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلک‏هاى بسته را مى‏کوبد و دروازه دیدگان را به گشودن مى‏خواند. اربعین است. هنگامه کمال خون، بارورى عشق و ایثار، فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبت‏آمیز است تا دستى را که چهل روز از گودال، به امید فشردن دستى همراه، برآمده، بفشارد؟ کدامین سر سوداى همراهى این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بى‏سوار را زین خواهد کرد؟ کاروان اسرا در راه است . کدامین دل  به پیشواز  کبوتران داغدار  حرم الله خواهد رفت ؟ اینک زینب با تن بی سر برادر قصه ها دارد از اسارت. کدامین گوش شنوای شرح پریشان حالی زینب خواهد بود ؟؟؟

ما را که غیر داغ غمت ‏بر جبین نبود

نگذشت لحظه‏اى که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید

ما را غمى نبود که اندر کمین نبود

راهى اگر نداشت، به آزادى و امید

رنج اسارت، اینهمه شور آفرین نبود

اى آفتاب محمل زینب، کسى چو من

از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود

تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود

در این سفر مقدر من غیر از این نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمى‏گرفت

در شام و کوفه خطبه من آتشین نبود

گرشوق سربه چوبه محمل زدن نداشت

زینب پس ازتو،زینب محمل نشین نبود

در حیرتم که بى‏تو چرا زنده مانده ام

عهدیکه با تو بستم از اول چنین نبود

ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت

یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

                        

 سلام علی قولاً من رب الرحیم  * سلام علی نوح فی العالمین   * سلام علی ابراهیم   * سلام علی موسی و هارون  * سلام علی ال یاسین  * سلام علیکم طبتم فدخلوها خالدین  * سلام هی حتی مطلع الفجر

 دوستان عزیز  یادمون باشه که امسال یک نکته رو همه به هم یاد آوری کنیم که 

درسوگ ال الله شادی به معنای خروج از حدود خداست

                     نوروز با صفــــــر شده امســـال همسفر

باید که خون گریست به هر شام و هر سحر

قومی گرفته اند به قتـــل حسیـــن عید

قومی همــــــاره اشـــک فشانند از بصر

شیعه در این بهـــــــار نپوشد لباس نو

زیرا که فاطمــــه کرده رخت عزا به بر

قرآن به نوک نیزه و شیعـه به بزم عید؟

زینب اسیــــر و ما سوی گلـزار رهسپر؟

عید بنی امیّــه است و قتــل حسیــن آه

آه از مه محـــــــــرم و آه از مه صفر

ایام امتحـــــان مـن و تـوست ای عزیز

بهتر که رویمان بود از اشـــــک دیده تر

سودای عشــق یوســف زهــرا به جشن عید

باشد در این معامله یـــک آسمـــان ضرر

بــــــاران این بهـــار بود اشک فاطمه

گلهای اوســــــت زخـــــم عزیز پیامبر

برگرد ای بهـــــــــار ز راهی که آمدی

لبخند لالـــــه هایت به دل می زند شرر

گلها خــــزان شوید که از چوب شد کبود

لبهای خشک یـوسـف زهـــــرا به تشت زر

بلبــــل مخـوان که طـوطـی بستان فاطمه

شبها نهــــــــد به دامن خاک خرابه سر

حزن و سرور عتــــرت، حزن و سرور ماست

«میثم» همیشه زین غـــــم و شادیست مفتخر

  انشالله درسایه لطف و توجه خاصه مولایمان مهدی ، عجل الله تعالی  فرجه شریف ، سالی سرشار از نور و معرفت و معنویت  داشته باشید


[ دوشنبه 84/12/29 ] [ 12:12 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
دوستان










بازدیدهای وب
امروز: 10
دیروز: 43
تاکنون: 468262
تعداد یادداشت ها: 131
موسیقی وب