• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : زمزمه اي با دوست
  • نظرات : 60 خصوصي ، 301 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    + .................. 

    بشناس مرا! حکايتي غمگينم

    افسانه ي تيره ي شبي سنگينم

    تلخم، کدرم ، شکسته ام ،مسمومم

    اي دوست! شناختي مرا، من اينم

    من اينم و غرق خستگي آمده ام

    ويرانم و از شکستگي آمده ام

    از شهر يگانگي فراموشش کن

    از شهر هزاردستگي آمده ام

    آنجا، با هر که زيستم کشت مرا

    هر هم خوني به خون آغشت مرا

    صدها دستي که دوست مي خواندمشان

    هه! صدها خنجر شکست در پشت مرا

    نميدانم ....

    نميدانم ...

    شايد در کوچه پس کوچه هاي مهرباني

    درخيابان تنهائي

    هنگام عبور از گلفروشي بتوانم:

    نگاهت راپيداکنم .

    نميدانم ...

    سلام نرگس جان
    ببخش دير اومدم
    ببين مثل اينکه اصلا راه نميدي
    چند بار بهم گفتي چرا وقتي مياي درباره مطلبم نظر نميدي
    منم گفتم چرا
    ولي باز ميگي چراااااااااا
    باشه از اين به بعد حتما نظر ميدم
    آزادي کجا رفته
    اينجا هم زوره
    اتفاقا من اون كرم رو ميشناسم باهاش رفيق بودم!..... بعد كه اومدم زمين ديگه نديدمش !.... تو خيلي مهربوني پس تو مهربون ترين شاگرد مني!.. دارم به همه ي شاگرد هام لقب ميدم!

    سلام

    به هر ساز خوش آوازي گوش دادم. اما خدايا چرا ما انسان ها اينقدر بد مينوازيم. چرا نت هاي آهنگ ما رنگين است. مگر تو ما را بي رنگ نيافريدي؟

    پس چرا اين همه رنگ پرستي هست/

     <      1   2   3   4   5    >>    >