سلام ....سفره اي انداخته مردي.... سفرهء نذريه و سفرهء خداست ...نه سفرهء سحري که سفرهء افطاره و سرش قدر همه جام چيده ...منم کنيز اون خونه ام ...وظيفه ام دعوت گرفتن همهء عزيزاي خداست ....قدم بذاريد به چشم من و به سرم ...تشريف بياريد و هر که تو راه از عزيزاي خدا ديديد هم بياريد که سفره اي که مرد خونه انداخته برا همه جا داره.....
سلام مهربون
ما كه عادت داريم سرزمينهاي دور بريم اين يكيش هم مي ريم...
چشم///
گل همين پنج و روز شش باشد
وين گلستان هميشه خوش باشد
(سعدي)
....بداهه ...
نتوانم ...نتوانم آزاد باشم ...
دلم در قفس تنگ غربت مي گيرد .
..غروب غم گرفته غربت ...
چه زهر آلود است...
ميخواهم ترانه اي بخوانم ...
گلويم ميگيرد ...
ميخواهم حرفي بزنم زبانم ياري نميکند ...
ميخواهم بخندم ..نمي توانم ...
پس مي گريم ...
در اين غروب گاهان تلخ غربت ...
نتوانم آزاد باشم ..
دلم هواي وطن کرده است ...
هواي آن خاک خوب ...
هواي دستان مهربان تو ...
تا برايم زيبا ترين مجبت را از گلستان وطن بچيني ...
تا آزاد و رها شوم ...
آگست2005 .خاک پاي شما و مردم خوب ايران .. msheyda ...///