و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز...
روز میلاد من
وچه اندازه دلپذیراست تقارن این روز باشب ولادت لاله
باغ ولایت ، کریم اهل بیت ، امام حسن محبتی علیه السلام،
چه آرام بخش است
روز میلاد تو ، روز میلاد من
روزی که تو آغاز شدی ، روزی که من آغاز شدم!
تولدت مبارک امام من
آیا تو نیز به نگاهی، به لطفی ،به من تبریک میگوئی ؟
سلام می کنیم به رمضانی که دلها در آن فروتن می شوند . و درود میفرسیتم به شبهایی که گناه در آن رو به نقصان میگذارد .پیشباز می کنیم ایامی را که فرصتی مناسب برای آشتی انسان با فطرت الهی اوست ، و گرامی میداریم لحظه هایی را که جز یاد خدا در ذهنمان وعطش روزه داری جسمانی و نفسانی در اندرونمان نمی چوشد.
سینه خود را برای بهره جویی از فرصتهای نزول رحمت در این ضیافت خدای می گشائیم و چشمانمان را بر هر آنچه کژی و کاستی ست می بندیم . با این پذیرش قلبی که رمضان معمار نفس انسان و امانده در وادی تقابل و تکاثر است . یقینمان را زمینه ساز بهره مندی کامل از نیروی عفاف و امساک این ماه معطر می کنیم و خود را فروتنانه به بارگاه ملکوتی خدای علی (ع) ، این شهپر رمضان فرا می خوانیم تا در پرتو انوار حق و در فصل ضیافت نامنتهای خالق کائنات ، هنگامه اتصال انسانهای بریده از مادیات به دامن الهی را غنیمت شمریم و خویشتن را باز یابیم .
بگذاریم غنچه های نیایش در سحرگاهان بیداری دلها بشکوفد و شعر شعور در بوستان دلهایمان مترنم شود
در سوگ پدر ، آن طلایه دار عشق و عطوفت
سلام عزیزدلم . سلام نازنینم .سلام مهربونترین پدر .
بازم بوی مهر میاد. بوی غربت و دلتنگی . بوی خزان سینه سوزان من . اخ اگر بدونی چقدر دلم گرفته . آخ اگر بدونی چقدر دلتنگ شانه های مهربونتم. یعنی میدونی . مگه ممکنه ندونی ؟! مگه ممکنه اشگهای غریبانه دخترت رو نبینی ؟! مگه ممکنه صدای هق هق بیصداشو نشنوی ؟! دلم بدجوری هواتو کرده . هوای صدای گرم و دلنشینت وقتی اسمم رو ازاعماق قلبت و با عشقی بی نظیر صدا میکردی . برای نصیحتها ت و سفارشهای دلسوزانه ت دلتنگم. برای بوی خوب تنت که وقتی به خونه میومدی همه فضا رو پر میکرد از شادی و امید. میدونی چقدر احساس امنیت میکردم با حضورت ؟ چقدر زندگی را با وجودت دوست داشتم ؟ گل خزان زده من ، دیگه احساس امنیت نمی کنم . دیگه زندگی رو دوست ندارم . دیگه هیچ چیز این دنیا به معنای واقعی شادم نمی کنه . میخندم، اما پشت پرد ه های اشگ ، می گریم اما، ساکت و بی صدا ، می نالم اما در نهانخانه سکوت ،
من بی تو تنهام ، تنها همچون تک درختی در کویر زندگی . میدونم حالا همه میان و نصیحتم می کنند و میگن تو تنها نیستی . تو خدا رو داری . کسی که خدا رو داره هیچوقت تنها نیست . همه اینها رو میدونم .. اما من از خدا تنها نشدم ، از تو تنها شدم . خلاء حضورت منو تنها کرده . خلائی که حضور هیچکس نمیتونه اونو پر کنه. بی تو آشفته و بی سامانم ، همچو تک برگی زرد و پژمرده ، در پنجه های سرد خزا ن زندگی .
عزیزدلم به من بگو در این روزهای پر اندوه که یاد آور پرواز غریبانه توست با سنگینی غم هجرتو ، با پریشانی های دلم ، با آشفتگی های روحم چه کنم ؟؟؟؟چگونه باور کنم دیگه صداتو نمی شنوم ، دیگه نمیتونم بغلت کنم . دیگه نمیتونم باهات حرف بزنم ؟؟چگونه باور کنم چهار خزانه که تو نیستی ، اما من ؛ منی که همیشه میگفتم بعد از تو می میرم ، هنوز زنده هستم ؟؟!!
دلم میخواد باور کنم من هم با تو مرده ام . اما این پنجه بیرحم درد که قلبم رو در خود می فشارد ، این خونی که از چشمان دلم می ریزد ، این بغض گلوگیر که راه نفسم را بسته ، این اشگهای گرم که گونه های زردم را می سوزنه ، این دست سرد که حکایت درد فراقت رو می نویسه همه و همه میگن من هنوز زنده ام و هنوز باید بسوزم ، هنوز باید با غم هجرت بسازم .اما حس غریبی به من میگه که به تو نزدیکم. . دستهای مهربونت رو می بینم که به سوی من دراز شده . صدای گرمت رو می شنوم که مرا میخوانی ، خواب دیدم که به گریه میگویی منو تنها نذار . به تو گفتم و باز هم میگویم تنهات نمیذارم گل همیشه بهارم . من برای سفر آماده ام ....