• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : ميلاديه
  • نظرات : 33 خصوصي ، 175 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
     
    + يه منتظر 
    براي دريافت هر يک از فايلهاي صوتي زير روي آن کليک کنيد:
    مولودي امام علي (عليه السلام) يک ساعته
    1 2 3 4 5
    مولودي امام علي (عليه السلام) - متنوع
    1 2 3 4 5 6
    مديحه سرائي شاعر معاصر - حسان
    1
    مديحه سرائي شاعر معاصر - آغاسي
    1 2
    + يه منتظر 
    + يه منتظر 
    6- قالَ الاْمامُ علىّ بن أبي طالِب أميرُ الْمُؤْمِنينَ (عَلَيْهِ السلام) :
    اَلْمُلُوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ، وَ الْعِلْمُ حاكِمٌ عَلَيْهِمْ، وَ حَسْبُكَ مِنَ الْعِلْمِ أنْ تَخْشَى اللّهَ، وَ حَسْبُكَ مِنَ الْجَهْلِ أنْ تَعْجِبَ بِعِلْمِكَ. (أمالى طوسى: ج 1، ص 55، بحارالأنوار: ج 2، ص 48، ح 7)
    حضرت امام علي (عليه السلام) مي فرمايند: ملوك بر مردم حاكم هستند و علم بر تمامى ايشان حاكم خواهد بود، تو را در علم كافى است كه از خداوند ترسناك باشى; و به دانش و علم خود باليدن، بهترين نشانه نادانى است.
    + يه منتظر 
    + يه منتظر 
    5- قالَ الاْمامُ علىّ بن أبي طالِب أميرُ الْمُؤْمِنينَ (عَلَيْهِ السلام) :
    لَوْ لاَ الدّينُ وَ التُّقى، لَكُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ. (أعيان الشّيعة: ج 1، ص 350، بحارالأنوار: ج 41، ص 150، ضمن ح 40)
    حضرت امام علي (عليه السلام) مي فرمايند: چنانچه دين دارى و تقواى الهى نمى بود، هر آينه سياستمدارترين افراد بودم ـ ولى دين و تقوا مانع سياست بازى مى شود.
    + يه منتظر 
    نكته هاى برجسته از سيره امام على(عليه السلام)
    1 ـ در جريان شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى انتخاب خليفه بعد از او تشكيل شد، عبدالرّحمان بن عوف كه خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در ميان آنان يكى را برگزيند.
    از على خواست تا با او به كتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبكر و عمر بيعت كند.
    امّا امام على(عليه السلام) فرمود: «من بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا و طريقه و روش خود در اين كار مىكوشم.»امّا همين مسأله چون به عثمان پيشنهاد شد، در دم پذيرفت و به آسانى به خلافت رسيد!
    2 ـ امام على(عليه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه كه بنا به درخواست اكثريت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذيرش رهبرى بر آنان گرديد، در شرايطى حكومت را به دست گرفت كه دشوارى ها در تمام زمينه ها آشكار شده بود، ولى امام با همه مشكلات موجود، سياست انقلابى خود را در سه زمينه: حقوقى، مالى وادارى، آشكار كرد.
    الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمينه حقوقى، لغو كردن ميزان برترى در بخشش و عطا و يكسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطايا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نيرومند نزد من ناتوان است تا حقّ ديگرى را از او بگيرم.»
    + يه منتظر 

    ب ـ در عرصه مالى:امام على(عليه السلام) همه آنچه را كه عثمان از زمين ها بخشيده بود و آنچه از اموال كه به طبقه اشراف هبه كرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سياست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من يكى از شمايم، هر چه من داشته باشم شما نيز داريد و هر وظيفه كه بر عهده شما باشد بر عهده من نيز هست.
    من شما را به راه پيغمبر مىبرم و هر چه را كه او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
    جز اين كه هر قطعه زمينى كه عثمان آن را به ديگران داده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده بايد به بيت المال باز گردانيده شود.
    همانا كه هيچ چيز حقّ را از ميان نمىبرد، هر چند مالى بيابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنيزى خريده باشند و حتّى مالى را كه در شهرها پراكنده باشند آنها را باز مىگردانم.
    در عدل، گشايش است و كسى كه حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
    ج ـ در عرصه ادارى:امام على(عليه السلام) سياست ادارى خود را با دو كار عملى كرد:
    1 ـ عزل واليان عثمان در شهرها.
    2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى كه اهل دين و پاكى بودند.
    به همين جهت فرمان داد تا عثمان بن حنيف، والى بصره گردد و سهل بن حنيف، والى شام، و قيس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى كوفه، و درباره طلحه و زبير كه بر كوفه و بصره ولايت داشتند نيز چنين كرد و آنها را با ملايمت از كار بر كنار ساخت.
    امام(عليه السلام) معاويه را عزل نمود و حاضر به حاكميّت چنان عنصر ناپاكى بر مردم شام نبود.
    موضع امام در آن شرايط و اوضاع، هجوم به معاويه و پاكسازى او از نظر سياسى بود.
    او خويشتن را مسئول مىديد كه مسقيماً انشعاب و كوشش در تمرّد و سر پيچى غير قانونى را از بين ببرد و اين خلل را معاويه و خطّ بنى اميّه به وجود آورده بودند.
    امام(عليه السلام)مىبايست اين متمرّدان را پاكسازى كند; زيرا پاكسازى كالبد اسلام از آن پليدى ها، وظيفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
    به عبارت ديگر علّت عزل معاويه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگيزه مكتبى بود كه انگيزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
    و بدين گونه امام على(عليه السلام)در دو ميدان نبرد مىكرد: ميدانى بر ضدّ تجزيه سياسى و ميدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى كه در نتيجه سياست سابق از جبهه گيرى غير اسلامى شكل گرفته بود.
    و از اينجا ارزش كارهاى امام(عليه السلام) در پاكسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هيچ نرمى و مدارا، آشكار مىگردد.
    امام على(عليه السلام) مىفرمود: «همانا كه معاويه خطّى از خطهاى اسلام و مكتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلكه جاهليّت پدرش ابوسفيان را مجسّم مىسازد.
    او مىخواهد موجوديّت اسلام را به چيزى ديگر تبديل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى ديگر تغيير دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد كه به اسلام و قرآن ايمان نداشته باشند.
    او مىخواهد «خلافت» به صورت حكومت قيصر و كسرى در آيد.»با همه مشكلاتى براى كه امام(عليه السلام) پيش آمد آن حضرت از مسير خويش عقب نشينى نكرد، بلكه در خطّ خويش باقى ماند و كار ضربه زدن به تجزيه طلبان را تا پايان زندگانى شريف خود ادامه داد و تا آن دم كه در مسجد كوفه به خون خويش در غلطيد، براى از بين بردن تجزيه، با سپاهى آماده حركت به سوى شام بود تا سپاهى را كه از باقى سپاهيان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاويه اداره مىشد از بين ببرد.
    بنابراين امام(عليه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها كسى بود كه مىتوانست پس از عميق شدن انحراف و ريشه دوانيدن آن در پيكره اسلام، دست به كار شود و با هر عامل جور و تبعيض و انحصار طلبى بجنگد.
    از ميان سخنان سازنده امام(عليه السلام)، چهل حديث را كه هر كدام درسى از معارف پربار آن «انسان كامل» است برگزيدم، باشد كه در پرتو اشعّه تابناك آن خورشيد هدايت و ولايت، فضاى تاريك جهل و ضلالت را بشكافيم و به رشد و تعالى كاملِ انسانى خويش نائل آييم
    .

    + يه منتظر 
    + يه منتظر 

    نيروهاى تبهكار،محمد (ص) و يارانش را از خانه‏ها و ميان داراييهايشان بيرون كردند،آنان قصد ريختن خون آن حضرت و يارانش را داشتند.حتى اگر آنها،به همه آن شرارتها دست نمى‏زدند و كوشش خود را محدود به جلوگيرى از ايجاد دولتى مى‏كردند كه مى‏بايستى حق را بر پا دارد و از ناتوانان پشتيبانى كند باز پيكار با آنان و نابود كردنشان براى پيامبر (ص) مجاز بود،چرا كه باقى ماندن آنها در حال توانايى و نيرومندى به معناى استمرار ستم بر مردم ناتوان و نابودى امنيت جامعه بود;و بالاتر از همه اينها به مفهوم آن بود كه خداوند مورد پرستش قرار نگيرد و به يكتائيش اعتراف نشود.
    آرى نيروهاى تبهكار با همه سختگيرى و هرج و مرج طلبى خود،مخالفان واقعى تاسيس دولتى نمونه بودند كه پيامبر بزرگوار (ص) قصد ايجاد آن را داشت.و تحقق چنين‏حكومتى بدون نابود ساختن مخالفان ميسر نبود.بدين گونه مقدر شد كه اين دولت آسمانى روزهايى را در ميدانهاى مبارزه بگذراند كه در حقيقت روزهاى رشد و بارورى اين دولت‏بود.در حالى كه پيروان آن حضرت،به پيروى از او از رودررويى با نيروهاى تبهكار استقبال مى‏كردند.اگر مقدر آن بود كه نيروى تبهكار در آن جنگها پيروز شوند،دولت اسلامى كه مى‏بايست ملتها و توده‏ها، زير پرچمش قرار گيرند،بر پا نمى‏شد.
    + يه منتظر 
    نقش على (عليه السلام) در ايجاد دولت اسلامى
    اگر ملتى حق تعيين سرنوشت‏خود را داشته باشد،پس حق بنيانگذارى دولت و بپا داشتن حكومت را نيز دارد.
    چنين دولتى نيز حق دارد كه از توده‏ها-در صورتى كه توده‏ها حكومتهاى شرعى مستقلى بپا نكرده باشند-نيروى واحدى به وجود آورد.اين حقوق را كه حقوقى طبيعى هستند،قوانين امتها تعيين و تثبيت مى‏كند.هيچ نيرويى حق ندارد ميان يك جامعه و يا امت و ميان آداب و رسومش فاصله اندازد.
    در اين صورت،براى امت عرب زمان پيامبر نيز حق ايجاد دولت و بر پا داشتن حكومت‏بوده است و نه تنها ايجاد دولت‏حقى براى امت عرب بود،بلكه لازم بود كه اوضاع نابسامان عربى را سر و سامان دهد.توده‏هاى عرب،در حجاز،نجد و تهامه فاقد هر نوع حكومتى بودند.در آنجا نيرويى وجود نداشت تا مانع هرزگى شود و جان و مال و ناموس مردم در سايه آن در امان باشد.آن جا چندين قبيله وجود داشت كه با يكديگر در ستيز بودند و بعضى بر بعضى تجاوز مى‏كرد و هر دسته‏اى از آنها جان و مال و ناموس ديگران را حلال مى‏شمرد
    + يه منتظر 
    آنان اين هرج و مرج را امرى طبيعى تصور مى‏كردند و هيچ كدام از آنان به لزوم چنين دگرگونى هم نمى‏انديشيدند،و اگر كسى هم در آن باره فكرى مى‏كرد هيچ وسيله‏اى براى عملى ساختن آن در اختيار نداشت.
    اما توده‏هاى ديگر عرب در يمن،سوريه و عراق زير سلطه قواى بيگانه بودند وهيچگونه حق حاكميتى نداشتند.و از جمله ضرورتها آزاد سازى آنها از دست‏حاكمان و متحد ساختن آنان،با ديگر توده‏هاى عربى-صرف نظر از هر نوع گرايش دينى-بود.و ليكن در آنجا كسى كه به اين ضرورت تحقق بخشد و برابر مشروعيت اين حق قيام كند،وجود نداشت.
    براستى كه عنايت‏خداوندى بر اين تعلق گرفته بود كه توده‏هاى عرب و جمعيتهاى ديگرى را كه داراى اهميتى بودند،از هرج و مرج اجتماعى،اخلاقى و سياسى و مهمتر از آنان هرج و مرج دينى،نجات بخشد،پس خداوند محمد را به عنوان خاتم پيامبران و رهبر جهانيان فرستاد.خداوند خواسته بود كه نقطه آغاز اين حركت در ميان امت عربى باشد.شايد آن امت نيازمندتر از همه امتها به آن تحول بوده است‏شايد هم شايسته‏ترين امتها براى حمل بار رسالت‏به جانب ديگران بوده است در صورتى كه خود نيز به نور آن رسالت هدايت مى‏شد.
    رسالت و نيروى مخالف آن
    پيامبر اراده ابلاغ رسالت و تاسيس دولتى را فرمود در حالى كه نيروهاى مشترك عربى از بت‏پرست و اهل كتاب تمام كوشش خود را به كار بردند و همه توان خود را صرف كردند،تا آن حضرت را از رسيدن به هدف خود باز دارند،آنان به او اعلان جنگى دادند كه هيچ اميد صلح در آن نمى‏رفت و به هيچ وجه امكان رسيدن به آن هدف والا-جز با پذيرش رودر رويى نيروهاى فساد و مشرك و روبرو شدن با آنان در ميدانهاى جنگ و وارد كردن شكست مهلك بدانها-ممكن نبود.البته محمد (ص) اين حق را داشت تا نيروهاى مخالف را شكست دهد، بخصوص كه او مى‏خواست دولتى از نوع جديد در تاريخ انسانيت‏بپا كند.او مى‏خواست آن دولت را بر پايه‏هايى استوار سازد كه هيچ كس پيش از او فكرش را نكرده بود.او مى‏خواست‏حكومت اين دولت همچون ساير حكومتهايى باشد كه جهان بشرى پيش از آن شناخته بود،يعنى نيرويى تسليم كننده افراد ملت تا بر آنان سيادت و حكومت كند و با آنان به خود كامكى رفتاركند.و خود را بالاتر از آنان ببيند.او تنها حكومت مردم بر مردم را مى‏خواست (حكومت در اسلام از آن خدا و كسانى است كه خداوند به او اجازه حكومت‏به مردم را داده باشد (م) ) ،حكومتى كه حاكم و محكوم در آن برابر بلكه برادر باشند،و در آن زورمند به سبب توانايش مورد توجه قرار نگيرد و ناتوان براى ناتوانيش مظلوم واقع نشود.پيامبر (ص) حكومتى مى‏خواهد تا مردم را به آفريدگار جهان متوجه سازد،مردم آن را حاكم واقعى خود بدانند،از قوانين آن پيروى كنند و در سايه آن به سعادت برسند.

    + يه منتظر 
    + يه منتظر 
    4- قالَ الاْمامُ علىّ بن أبي طالِب أميرُ الْمُؤْمِنينَ (عَلَيْهِ السلام) :
    اَلدُّنْيا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ أشْياء: اَلْغِنى، وَ الْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ، فَمَنْ زَهِدَ فيها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إسْتَغْنى، وَ مَنْ قَلَّ سَعْيُهُ إسْتَراحَ. (وافى: ج 4، ص 402، س 3)
    حضرت امام علي (عليه السلام) مي فرمايند: دنيا و اموال آن، براى سه هدف دنبال مى شود: بى نيازى، عزّت و شوكت، آسايش و آسوده بودن. هر كه زاهد باشد; عزيز و با شخصيّت است، هر كه قانع باشد; بى نياز و غنى گردد، هر كه كمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد; هميشه آسوده و در آسايش است.
    + يه منتظر 

    قابل قبول است كه اين كار مهم پيش از اين كه افراد شورا منزل پيامبر را محاصره كنند تحقق يافته باشد و پيامبر و على پس از انجام اين كار به خانه برگشته باشند و اين كه پيامبر بعد از آن بيرون رفته باشد و دشمنان منزلش را محاصره كرده باشند.على ماند تا دو كار مهم و بزرگ را انجام دهد:خوابيدن در بستر پيامبر (ص) و اداى امانتهايى كه از مردم مكه نزد پيامبر بود.
    ابن اثير در تاريخ خود«الكامل‏»روايت كرده است كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به او گفت: امشب بر بسترت مخواب!پيامبر على را مامور ساخت كه بر بستر او بخوابد و به او دستور داد كه تمام امانتها و سپرده‏هايى را كه نزد او بود به نيابتش باز پس دهد،و البته خبر داد كه هرگز به او گزندى نخواهد رسيد.
    پيامبر (ص) آن گاه مشتى خاك بر گرفت و بر سر آنان پاشيد و بيرون رفت در حالى كه اوايل سوره يس را مى‏خواند،دشمنان او را نديدند.
    مشركان نگاه مى‏كردند،و على را مى‏ديدند كه در بستر خوابيده بود در حالى كه پارچه روانداز مخصوص روى او بود با خود مى‏گفتند محمد خوابيده است آنان تا صبح منتظر ماندند.على از بستر برخاست،او را شناختند.و پرسيدند:محمد كجاست؟گفت:نمى‏دانم.شما او را مامور بيرون رفتن از خانه كرده‏ايد،او هم بيرون رفته است.پس او را زدند و به مسجد بردند و ساعتى زندانى‏اش كردند و سپس رهايش ساختند.خداوند پيامبرش را از مكر آنان نجات داد و او را مامور به هجرت كرد و على به اداى امانتهاى پيامبر (ص) اقدام كرد،و آنچه را مامور شده بود انجام داد (2) .
    پيامبر (ص) به همراه ابو بكر رهسپار شد،تا به غار ثور رسيدند،و در آن جا پنهان شدند و به اين صورت رويداد هجرت اتفاق افتاد كه اسلام و مسلمانان را وارد دورانى تازه كرد.
    بايد اندكى توقف كنيم،و در زمينه جايگاه على و عظمت مساله‏اى كه به او موكول شده ست‏بينديشيم.
    البته شمار مسلمانان در مكه-تا زمان اين حادثه يعنى پايان مدت اقامت پيامبر در مكه-به صدها نفر مى‏رسيد.و در ميان آنان بزرگانى از صحابه معروف بودند،و بيشترين آنان با اجازه پيامبر-بعد از اين كه آن حضرت تصميم به مهاجرت گرفت-به مدينه هجرت كردند.پيامبر نزديك شدن خطر را به خود-از آن وقتى كه مردم مكه از همقسم شدن آن حضرت،با مردم يثرب آگاه شدند-مى‏دانست و امكان داشت كه هر تعداد از آنان را كه مى‏خواست‏براى دفاع از خود و يا براى فدا شدن باقى گذارد.با همه اينها پيامبر آن كار را نكرد و كسى از آنان را براى روبرو شدن با خطر باقى نگذاشت.
    پى‏نوشتها:
    1-المستدرك ج 3 ص 5.
    2-ج 2 ص 72،دار الكتاب العربى بيروت.
    + يه منتظر 
    البته مشركان شبانه روز آن حضرت را زير نظر خود داشتند.خانه‏هاى مكه به شكلى بود كه كسى نمى‏توانست در آنها مخفى شود.پيامبر اين انتظار را داشت كه افراد همپيمان در آن شب خانه‏اش را محاصره كنند و هر گاه بستر را خالى از او ببينند خواهند دانست كه او بيرون رفته است تا خود را نجات دهد وسر راه را بر او مى‏گيرند.لازم است كه بستر پيامبر پر باشد تا به ماندنش در خانه اطمينان كنند.اما كسى كه در آن شب بستر پيامبر را پر مى‏كند،بايد آماده مرگ باشد زيرا هجوم بر او قطعى خواهد بود چه كسى در شب هلاكت،در بستر پيامبر (ص) خواهد خوابيد،بجز كسى كه وعده يارى داده است؟
    پيامبر على بن ابى طالب را از آن تصميم آگاه ساخت و او را مامور كرد تا در بسترش بخوابد على (ع) نه تنها عذرى نياورد،و لحظه‏اى ترديد نكرد،بلكه هيچ فكرى نسبت‏به سرانجام آن كار به خود راه نداد.بلكه او تنها درباره يك چيز انديشيد:سرانجام پيامبر (ص) .پس،گفت آيا شما سالم مى‏مانيد يا رسول خدا؟و موقعى كه پيامبر خدا جواب مثبت‏به او داد،به حال سجده روى زمين افتاد در حالى كه خدا را براى سلامتى پيامبرش شكر مى‏گزارد.پيامبر خدا او را به كار مهم ديگرى نيز مامور ساخت،و آن اداى امانتهايى بود كه مردم مكه نزد پيامبر (ص) گذارده بودند.
    محدثان روايت مى‏كنند كه پيامبر على را به انجام مساله مهم سومى نيز مامور كرد كه در آن شب قبل از خروجش از مكه در انجام آن كار همراه و ياور او باشد:حاكم به سند صحيحى روايت كرده است كه على فرمود:پيامبر او را (شب خوابيدن بر فراش) به كعبه برد تا بت‏بزرگ قريش را بشكند.پيامبر (ص) روى دو شانه على بالا رفت تا بالاى بام كعبه رود و ليكن او در على ضعفى مشاهده كرد پس از روى شانه‏هاى او پايين آمد و به وى دستور داد تا روى شانه‏هاى آن حضرت بالا رود،و او رفت.پيامبر چنان او را بلند كرد كه على تصور كرد كه اگر بخواهد به آسمان برسد مى‏رسد.على بالاى بام كعبه رفت و بت‏بزرگ را كه از مس بود و به وسيله چند ميخ ميخكوب شده بود از جا كند.هنگامى كه على به بت دست‏يافت پيامبر به او گفت:بكوبش!پس به زمين كوبيد و آن را شكست‏سپس فرود آمد (1) .

     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >