سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو ؟!
گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟!
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو

بازهم یکسال با همه تخلی وشیرینی هایش با همه خستگی هایش تمام شد . بازهم طبیعیت جامعه عوض کرد و نوروز فرصتی برای خودنمائی پیدا کرد .  اما امسال نیز چون پارسال دلم بهاری نیست. حرفهایم تکراری است . همان حرفهای سال قبل ؛ اما تلخ تر؛ غمگین تر . به وسعت آسمان بیکران خسته ام . زخم های روحم بیشتر شده وترک های قلبم افزون تر . این بلور ترک بسته را تا شکستن تلنگری بیشتری نمانده . چه کنم که این جان خسته بی رویش  گل نرگس بهار ی نمی شه.؟ حرفها بسیار داشتم که بگم؛ اما با این دل طوفان زده چی  می تونم بگم؟ اگر امروز وبلاگم رو به روز کردم نه از سر دلخوشی که برای دلخوشی کسی ست که  میدانم نمی تواند شاهد غم های بی شمار من باشد ؛ میدانم که همیشه و همه جا نگران من است ؛ میدانم که از اینهمه سیاهی و سکون دلگیر می شود . چقدر دلتنگ پدرم هستم . خانه رنگ و بوی عید نمی گیرد بی حضورش ؛ دلم می خواهد بروم به قله کوه . دلم می خواهد اینهمه سکوت را آنجا فریاد بزنم تا کوه هم فریادهایم را تکرار کند ؛دلم می خواهد آنجا بی نگرانی از رنجیدن عزیزی های های گریه کنم وبشنوم صدای های های گریه های همدردانه کوه با دلم را.

آه ای مولای مهربان !  میدانی که تنها شوق دیدار توست که هنوز این تن خسته را می کشم و این جسم فرسوده را بکار می گیرم کاش بدانی که جقدر به تو نیاز دارم که آرام بگیرم . هزاران هزار بار بی صدا فریاد زده ام که آقایم به وسعت تمام سالهای نبودنت ؛ تمام روزهای غیبتت ؛ تمام ساعت های چشم براهیت ؛ تمام  دقایق انتظارت و تمام ثانیه های تنهائیت دلم گرفته . ترا با چشم های اشکبار صدای می کنم ؛ بادی شکسته و پر درد ؛ باور کن آقاجان ؛ باور کن دلم بی تو بهار نمی شود . باور کن از همه ناامیدم و فقط به عشق تو زنده ام . پس بیا .. بیا تا تمام شود تمام تنهایی و دردهایم . تمام این روزهای تلخ و تکراری. من خسته ام اقا خسته ؛ بهار نمی خواهم ؛ گل نمی خواهم ؛ شادمانی نمی خواهم . من فقط حضور سبزتورا می خواهم که خود بهاری سرسبزی و  زیباترین گل ؛ شادمان ترین نغمه هستی . من فقط حضور ترامی خواهم وتا نیائی من همچنان افسرده و خزان زده ام و این زمستان طولانی قلبم به بهاری پیوند نمی خورد. آقا جان قول نمی دهم که بیش از این بتوانم به انتظارت زنده بمانم اما می توانم قول بدهم که اگر بازهم نیائی و بر این دل ترحم نکنی و مرا از این غم نرهانی با درد انتظارت بمیرم.                            



بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مرادغنچه ی سرخ فرو بسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید بازروزگاری که به سر آمده اغازشود
روزگار دگری هست و بهاران دگر شادبودن هنراست شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب وروز
بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود جهان بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم  می شدیم آگه از آن نیروی پآکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد وجاوید شدن پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است؛ شادکردن هنری والاتر

گربه شادی تو دلهای دگر گردد شادباغ هستی شود از مهر و محبت آباد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه ی خود خواند واز صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد




[ جمعه 87/12/30 ] [ 10:15 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
دوستان










بازدیدهای وب
امروز: 14
دیروز: 8
تاکنون: 467721
تعداد یادداشت ها: 131
موسیقی وب