قل هوالله احد، یک خزان دیگری بی تو گذشت، آه ......... الله صمد، یک خزان دیگری بی تو رسید، من به جز خواندن یک آیه قرآن، چه توانم به تو داد ؟؟!! خفته در خاک سیاه ! بی تو من ، همچو دهل ، ناله ام از دور خوش است ، گریه هق هق من، یاد صا خاطره است ، و دو چشمم چه پریشان شب و روز، چهره خوب تو را می جوید ، قل هوالله احد، یک خزان دیگری بی تو گذشت، آه ....... الله صمد، یک خزان دیگری بی تو رسید، باز در فصل خزان ، بر سر گور تو من ، هدیه ام فاتحه ایست ، یک خزان دیگری بی تو گذشت، یک خزان دیگری بی تو رسید ، لیک من تنهایم ، و کنون خاک تو در گورستان، طرح نرگس ها را می ریزد، شاید آن نرگس خوب ، که بروید ز زمین، خاکش آن نرگس چشمت باشد، چه بهاری ؟! چه گیاهی ؟! چه گلی ؟! بی تو من تنهایم ، قل هوالله احد ، یک خزان دیگری بی تو گذشت ، آه ........ الله صمد، یک خزان دیگری بی تو رسید ، و در آن تنگ غروب ، که تو رفتی به سفر، من دلم را دیدم ، که به دنبال تو در خاک دوید، آه.... قل هوالله احد ! آه .... الله صمد ! مهربونم سلام. اینبار میخوام از تو بنویسم. از تو که امشب سه ساله بارفتنت غمهای عالم رو به قلب من دادی. عزیزترینم. عشقم ، غرورم ، افتخارم ، تکیه گاهم ، پشت و پناهم ، کاش بدونی جای خالیت با دل دخترت چه میکنه ؟ همون دختری که با غرور ازش حرف میزدی و با منتهای محبت در آغوش می کشیدی ؟ وقتی نگاهم میکردی شادی و عشق عجیبی تو چشمهای مهوبونت موج میزد. من تو چشمهای خیلی ها به دنبال چنین نگاهی گشتم ، اما نبود، هیچکس نگاه تو را نداشت . هیچکس نگاه ترا نداره . هیچکس عاشق تر از تو نبود، هیچکس عاشق تر از تو نیست . آه پدر جان ، منو ببخش ، منو ببخش که گاهی وقتها با خودم میگم ایکاش اینهمه دوستم نداشتی . ایکاش اینهمه عاشقم نبودی . ایکاش اینهمه محبت نثارم نمیکردی . ایکاش ...... هیچوقت فکر نکردی دخترت پس ازتو با خلا عشق و محبت و عاطفه ای که بیدریغ نثارش کردی چه باید بکنه ؟ هیچوقت فکر نکردی دخترت در کدام جشم نگاه ترا ، در کدام دل عشق ترا ، در کدام سینه قلب ترا ، در کدام روح وسعت روح ترا میتونه پیدا کنه .یادته روزهای آخر ازم دل نمی کندی و دوست داشتی فقط من کنار بسترت باشم ؟ یادت صدام میکردی پرستار بهشتی من ؟ یادته روز قبل از پر کشیدنت رفته بودم برای مراسم ام داوود. اینقدر دلگیر شده بودی که برای اولین بار با رنجش گفتی پدرت رو به اعمال ام داوود فروختی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای خدا چقدر یاد آوری اون روزها سخته. خدایا این چه درد یست که قلب مرا در مشت این چنین سخت میفشاره ؟ این چه چه بغضی ست که راه نفسم رو بسته . پدرم ، پدر خوبم ، مهربونم ، عزیز دلم ، یادته طاقت درد منو نداشتی ؟ یادته میگفتی از مردن ترسی ندارم ، اما برای نرگسم نگرانم ، میدونم بعدازمن اینقدر گریه میکنه که کور میشه . یادته چقدر سفارش میکردی گریه نکنم؟؟ حالا کجائی ببینی بی تو غرق اشگ و آهم . هنوز هم رفتنت رو باور نکردم. هنوز هم نبودنت رو باور نکردم. هنوز هم فکر میکنم هجرتت کابوس تلخ و دهشتناکی ست که با بیدار شدن من تموم میشه. هنوز تمام خونه بوی خوب تنت رو میده. هنوز هم آهنگ قشنگ صدات تو فضای خونه می پیچیه .هنوز هم منتظر هستم که مثل هر روز از در بیائی با دستهایی پر ودلی لبریز از محبت و طنین دلنواز آهنگ صدات که بگوئی : کجائی نرگسم ، کجائی پرستار بهشتی من .......... راستی میدونی هیچکس این اسم رو اینقدر زیبا تلفظ نمیکنه ؟ میدونی نرگس گفتنت هم مثل همه چیزهای دیگرت استثنائی و مخصوص به خودته. آخ پدر ............. یعنی میشه یکبار ، فقط یکبار دیگه بهم نگاه کنی ؟؟؟ میشه فقط یکبار دیگه صدام کنی ؟؟؟ دلم تنگ صداته ، دلم تنگ در آغوش گرفتنه ، دلم تنگ بوی خوش تنته ............ افسوس ! افسوس ! من در این حسرت خواهم سوخت ، میدونم ، تو رفته ای ، گرچه من باور ندارم ، اما به من گفتند حرف نزن ، گریه نکن ، برای پدرت فاتحه بخون ، قرآن بخون ، برای کتاب دعاش شعر بگو، و من در خواب برای کتاب دعای تو سرودم : پدر دیدی اجل بامن چه ها کرد ؟ مرا با سوز سوگت آشنا کرد گرفت از من سرور و شادمانی مرا با ناله نی همنوا کرد شکست بال و پرم از هجر رویت به آه و اشگ و حسرت مبتلا کرد تو را با خود کشاند تا جنة الملک مرا در دشت غم تنها رها کرد اسیر درد و رنج و سوز و آهم از آندم که ترا از من جدا کرد به من گفتند گریه نکن ، حرف نزن ، برای پدرت قرآن بخون ، میدونی که عاشق قرآن خوندنت بود ، برای سنگ قبر پدرت شعر بگو ، و من گیج و گنگ برای تو سرودم : لباس نو به تن کردی پدر جان غریبانه سفر کردی پدر جان گرفتی خانه ای در جنة الملک زما دیگر حذر کردی پدر جان شدی هم صحبت حور و ملائک زما قطع نظر کردی پدرجان به سر شد خاک غم از این مصیبت که مارا بی پدر کردی ، پدرجان همیشه گفته بودم بعد از تو می میرم. وای برمن ، بد عهدی کردم ، نمردم ، ماندم و برایت شعر سرودم، شاید هم مردم و خودم نمیدونم ،و اگر زنده هستم شاید برای اینکه هنوز هنوز هم پر کشیدنت رو باور نکردم . هنوز هم منتظرت هستم . منتظر تمام شدن این کابوس، منتظرم که بیائی و مرا با خودت ببری ، همانطور که دلم رو با خودت بردی .میدونی پدرجان ، بخاطر اینکه به تو برسم همسفر مهتاب شدم . میدونم که یکی از همین شبها ، یه شب مهتابی ، ماه مهربون منو به تو میرسونه.به دلم میگم صبوری کن ، شب سیاه هجران ، به صبح وصال دوست نزدیکه . یه زمانی چقد ر پائیز رو دوست داشتم ، چقدر مهر ماه رو دوست داشتم. مهر ماه تولدم بود. اما حالا ...... دیگه نه پائیز رو دوست دارم و نه مهر رو - شانزدهم مهر اومدم و تو رو خوشحال کردم - سوم مهر رفتی و منو به ماتم نشوندی . میشه تو هم منو تو مهر خوشحال کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟میشه منو باخودت ببری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ [ یکشنبه 84/7/3 ] [ 12:19 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
|
| |
قالب توسط وبلاگ اسکین - ویرایش توسط اسپایکا |