ولی می بینم با این همه غم هنوز زنده ام و نفس می کشم اما پس چرا جگرم می سوزد؟! اشکهایم را پایانی نیست گاه در دل و گاه بر چهره ام میگریم دعاهایم برای سلامتیت راهش را به رفتنت گم کرد آن تک گل آرزویم را که کاشتم در باغچه امیدو انتظارخشکید دلم باز می لرزد مثل لحظه هایی که بر بالینت دعا می کردم دل در سینه قرار نداشت ای کاش بر سینه ام ندای ای کاش سنگینی نمیکرد چقدر سخت است ندیدنت ، نداشتنت ، نبودنت چقدر دلم برای لبخندهایت ، مهربانیت تنگ است و من باز می سوزم باز می گریم از رفتنت مادر یاد لحظه ای که خدا را سوگند دادم که تو برگردی اما هنوز از خود می پرسم مادر! در فراقت بیقرارم سلام مرا به پدر برسان هنوز داغش را بردل داشتم که رفتی چقدر این روزها تلخ است شاید دیگر دلی ندارم اما هنوز میگریم... می سوزم...... [ سه شنبه 98/11/1 ] [ 12:2 صبح ] [ نرگس الهی ]
[ نظر ]
|
| |
قالب توسط وبلاگ اسکین - ویرایش توسط اسپایکا |