• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : چقدر ازخدا وازخود دورشديم ؟!!
  • نظرات : 27 خصوصي ، 127 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4   5    >>    >
     

    ختم قرآن کريم

    هديـه به روح ملکـوتـي

    شاعر شوريده حال حاج محمد رضا آقاسي

    جهت کسب اطلاع و شرکت در اين امر معنوي به آدرس ذيل مراجعه فرمائيد .

    منتظر حضور پر مهر و صميمي شما هستم

    حــاج حميــد

    http://www.hajhamid.com

    بسم الله الرحمن الرحيم
    سلام

    سلام عرض ميكنم

    حقيقت خوبي است اگر ..انسان عزم خودش را جزم كند و آنرا بكار ببندد .

    اين توصيه بزرگان است كه آرزوهاي بزرگ در سر نپروران . مرگ را در يك قدمي خودت ببين تا در لحظه زندگي كني . ( الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) اولياء خدا هيچگاه نه محزون ميشوند و نه خوفي آنها را ميگيرد . چون روحيه اي دارند كه اگر تمام دنيا را بهشان بدهند خوشحال نميشوند و اگر تمام دنيا را بهشان بدهند و بعد بگيرند ذره اي ناراحت نميشوند و كوچكترين وابستگي به مال دنيا ندارند . انشالله خدا ما را در اين زمره قرار بدهد .

    موفق باشيد .

    بسم الرب الحسين عليه السلام
    سلام
    تمام روز هفته را درانتظار جمعه ام دوباره صبح ظهر نه غروب شد نيامدي
    راه وصال بستي بابهتران نشستي روکن به هرکه خواهي گل پشت و رو ندارد
    منتظرقدوم آسمانيتان هستم..............بروزم......
    ياعلي مدد.

    به دريايي در اوفتادم که پايانش نمي‌بينم
    به دردي مبتلا گشتم که درمانش نمي‌بينم

    در اين دريا يکي در است و ما مشتاق در او
    ولي کس کو که در جويد که جويانش نمي‌بينم

    چه جويم بيش ازين گنجي که سر آن نمي‌دانم
    چه پويم بيش ازين راهي که پايانش نمي‌بينم

    درين ره کوي مه رويي است خلقي در طلب پويان
    وليک اين کوي چون يابم که پيشانش نمي‌بينم

    به خون جان من جانان ندانم دست آلايد
    که او بس فارغ است از ما سر آنش نمي‌بينم

    دلا بيزار شو از جان اگر جانان همي خواهي
    که هر کو شمع جان جويد غم جانش نمي‌بينم

    برو عطار بيرون آي با جانان به جان بازي
    که هر کو جان درو بازد پشيمانش نمي‌بينم

    با سلام

    افسوس......

    افسوس كه نامه جواني طي شد...

    سلام

    به روزم ....
    منتظر حضور گرمتون هستم...
    يا علي

    بسم رب المهدي و سلام

    وبلاگ محبـان اهـل قلـم با مناجات "يادش را از يادم مبر" به روز شد.

    منتظر حضور سبز شما و نوشته هاي ارزشمندتان هستيم.

    (موضوعات : مناجات- دلنوشته مناسبت- مهدويت- اجتماعي و سياسي)

    mohebbaneadib@gmail.com

    اجـركم عنـدالله- ياحــق

    سلام /ببخشيد که دير خدمت رسيدم /کامپيوتر م خراب بودو...../

    ياران چه غريبانه،رفتند از اين خانه


    هم سوخته شمع ما،هم سوخته پروانه

    بشكسته سبوهامان،خون است به دل هامان


    فرياد و فغان دارد، دردى كش ميخانه

    هر سوى گذر كردم، هر كوى‌نظر كردم


    خاكستر و خون ديدم ويرانه به ويرانه

    افتاده سرى سويى،گلگون شده گيسويى


    ديگر نبود دستى تا موى كند شانه

    اي واي كه يارانم،گل هاي بهارانم


    رفتند از اين خانه،رفتند غريبانه

    + باغ بي برگي 


    نه به مويه جوي مستي،نه به خنده كوچه باغي

    به كـدام سايه گيـرد ، غزل از دلم سراغي
    نشد از نسيم رهپــو ، خنكاي سبـزه دلجــو

    چه بهار بي دماغي ، چه بساط بي نشاط

    چه گذشت بر كبوتر ، مگر از خلاف خنجر

    كه شهيد لاله دارد ، به مزار خـود چراغي

    ز گل آنچنان كه سرخي نرود به سعي باران

    نتـوان به اشگ شستـن ، ز دل شكسته داغي

    همه قـيل و قال مستـان ، به رف بلند نسيـان

    خم و ساغر و سبو را به كف از عطش اياغي

    نفسـي نكــرد تازه ، به هــواي قصه پيــري

    نكشيــد رستمي را ســر ميــز چـاي داغـي

    به كدام زخمه گيرد ، سر ساز نغمه قمري

    كه به غربت غرابان ، نكشد غريـو زاغي

    نه زبان شكر تيغم ، نه شكايت از دريغــم

    كه مراست دامـن دل ، همه گوشه فـراقي

    اگرم به خود گـذارد ، غـم ناگـزيـر شيون

    من و ديده بوسي گل ، پس پشت كوچه باغي

    ************

    سايه اي بر دل ريشم فكن اي گنج روان

    که من اين خانه به سوداي تو ويران کردم

    + باغ بي برگي 

    *******************

    انوقت که بارن نميايد...

    در غبار اندوه زده غربت

    ..دلم ميگيرد..

    حتي صداي مرا هيچکسي پاسخ نميدهد

    .ولي من باز خواهم نوشت..

    خواهم گفت تا دل زنگار زده ام را صيقل بدهم

    از هر روز حرف زدن با روياي تو .

    کاش سرم را بردارم
    و براي هفته اي در گنجه اي بگذارم و قفل کنم
    در تاريکي يک گنجه خالي ...

    روي شانه هايم
    جاي سرم چناري بکارم
    و براي هفته اي در سايه اش آرام گيرم ...


    يادش به خير
    عهد جواني
    که تا سحر
    با ماه مي نشستم
    از خواب بي خبر
    کنون که مي دمد سحر از سوي خاوران
    بينم شبم گذشته
    ز مهتاب بي خبر
    ...
    اين سان که خواب غفلتم از راه مي برد
    ترسم که بگذرد ز سرم آب بي خبر
    ...

    يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار
    ترک رضاي خويش کند در رضاي يار

    گر بر وجود عاشق صادق نهند تيغ
    بيند خطاي خويش و نبيند خطاي يار

    يار از براي نفس گرفتن طريق نيست
    ما نفس خويشتن بکشيم از براي يار

    ياران شنيده‌ام که بيابان گرفته‌اند
    بي‌طاقت از ملامت خلق و جفاي يار

    من ره نمي‌برم مگر آن جا که کوي دوست
    من سر نمي‌نهم مگر آن جا که پاي يار

    گفتي هواي باغ در ايام گل خوشست
    ما را به در نمي‌رود از سر هواي يار

    بستان بي مشاهده ديدن مجاهدست
    ور صد درخت گل بنشاني به جاي يار

    اي باد اگر به گلشن روحانيان روي
    يار قديم را برساني دعاي يار

    ما را از درد عشق تو با کس حديث نيست
    هم پيش يار گفته شود ماجراي يار

    هر کس ميان جمعي و سعدي و گوشه‌اي
    بيگانه باشد از همه خلق آشناي يار

    سعدي

       1   2   3   4   5    >>    >