• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : چقدر ازخدا وازخود دورشديم ؟!!
  • نظرات : 27 خصوصي ، 127 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9      >
     

    به نام حضرت دوست

    اَللهُمَ صَلِّ عَلي مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّد

    وَ عَجِِّل فَرَجَهُم


    در پناه حضرت دوست

    غصه ي اشتباهات گذشته را نخوريد ، از آن ها درس بگيريد و بگذريد

    خدا دعاي ما را مي فهمد، حتي وقتي كلمه اي براي گفتنش پيدا نمي كنيم

    نبايد از ديگران انتظار محبت داشت بلكه بايد محبت را در دل ديگران كاشت

    آنانکه شما را ميآزارند نيازمند دعاي خير شمايند آنان را بسيار دعا کنيد.

    آنچه که عيب و ايراد و حوادث ناگوار مي پنداريم در ورايش اسرار و زيباييها نهفته است.

    در آنچه نااميدي، اميدوارتر باش از آنچه به آن اميد بسته اي

    کاش ميشد ما بهاري مي شديم

    خيس آواز قناري مي شديم

    قلبهامان بوي خدا مي داد باز

    بوي عرفان و دعا مي داد باز

    کاش از خوبان عالم مي شديم

    توبه مي کرديم آدم مي شديم

    کاش ماهم چون کبوتر مي شديم

    پاک مي مرديم و پر پر مي شديم

    عشق ، عشق مي آفريند
    عشق ، زندگي مي بخشد
    زندگي ، رنج به همراه دارد
    رنج ، دلشوره مي آفريند
    دلشوره ، جرات مي بخشد
    جرات ، اعتماد به همراه دارد
    اعتماد ، اميد مي آفريند
    اميد ،زندگي مي بخشد
    زندگي ، عشق مي افريند
    عشق ، عشق مي آفريند

    نرگس گلم سلام . اخ من چقدر دلم براي خودت و نوشته هات تنگ شده. الان كه دارم نوشته ات رو مي خونم چهره مهربونت رو تجسم مي كنم و صداي پر از محبتت رو كه اينها رو داري خطاب به من ميگي . آره نرگس جان خيلي چيزها رو زندگي ماشيني از ما رگفته . خيلي چيزها يادمون رفته. يادمون رفته خدائي هست در همين حوالي ... يادمون رفته كه مهرباني كنم به نزديكترين عزيزانمون. يادمون رفته تو خلوت هامون با خدا نجواكنيم...... كاش اينطور نبود . سعي مي كنم حرفهاتو خوب بفهم و عمل كنم قبل از اينكه دير بشه. بذار از تو شروع كنم . نرگس بي نظيرم دوستت دارم.........

    سلام

    آپم ...

    چشم هايم ترشد
    دست هايم لرزيد
    دل من هُري ريخت
    مادرم غمگين بود
    اشک در خانه ي ما تسکين بود
    جغد شومي گويي پشت درسکن شد
    عطر ياس و شبو در فضا قايم شد
    چه سکوتِ تلخي
    چه غروب سرخي
    چو نسيمي رفتي
    صورتت زيبا بود و دلت نوراني
    دست هايت سخت ديده ات عرفاني
    غنچه ي سيمايت باز مي شد گه گاه سکت و طوفاني کلبه اي تو ساختي بر فراز ايمان
    در شگفتم حال
    با غروب سرخت کلبه ام شد ويران
    بلبلان مي خوانند
    بلبلان گريانند
    گل زيبا پژمرد
    بلبلان مي دانند
    بي تو دنيا خار است
    فصل زرد سرماست
    جايت اينجا خالي ست
    مُرد اينجاگرما.

    وقتي قلم ها بخاطر تو به طپش افتاد
    وقتي نگاهها درتو متوقف شد
    وقتي صداها در تو گم شد
    من سکوت را خواهم شکست به اميدي که تو آغاز کني خواندن را
    سوگند به تمام باورهاي سبز زندگيم
    که تو قشنگترين بهاري که خزان ندارد با شروع فصل سرد و آغاز نمي شود با غنچه هاي سفيد و معطر مي کني گل ياس و رازقي را
    ميشود تو را باور کرد وقتي با تو سبز ميشود
    شکوفه هاي و حشي نعنا مي شود
    رفتنت را ديد با کوچ پرستوها امّ
    نمي شود زندگي کرد... خنديد ... اينجا که نيستي .

    چگونه مي توان باور کرد خاموشي شعله اميد را در حاليکه اينجا هنوز گرم است
    گوييا پيغامي براي خورشيد نفرستاده اند
    که آسمان بيقرار است و درالتهاب
    بوي خک مي ايد ، ضجه ي باران
    باران مي بارد و روُزهاي خفته ي زمين را سيراب مي کند
    رُزهايي که عطرشان لحظه ا را مست کرده
    زمان را مَنگ که ايستاده به تماشاي کوچ فرشته اي سبکبال که دل دريايي اش دنياي زميني را وداع گفت و به ميعادگاه حقيقي خود پيوست و روحش درآسماني پک همچون او،آسوده درپرواز است.
     <    <<    6   7   8   9      >