يا زهرا
اشک را با خون دل بايد نوشت
تا مصيبت هاي زهرا را نوشت
سينه اي خواهد ز عشق بيکران
تا نهد بر دوش اين بار گران
مانده بس زان ماجرا نا گفته ها
مانده ار دُر سخن نا سفته ها
از دل تو جز علي(ع) آگاه نيست
آگه از درد علي جز چاه کيست؟
کاش مي دانستم آن چَه در کجاست
يوسف راز علي پنهان چراست؟
گفت پيغمبر نمي باشد جدا
خشم زهراي من از خشم خدا
تا هماي احمدي رفت از ميان
بر ملا شد بغض و کين هاي نهان
پس به غارت رفت ميراث رسول
قلبِ قلبِ حق شد از اين غم ملول
تسليت بخش دلش زهرا و بس
بلبل و گل ماند و آن سو خار و خس
نار کينه بر سراي او زدند
درب را بر سينه و پهلو زدند
بازويش با تازيانه خو گرفت
دستِ ديگر بر دو بر پهلو گرفت
دست او از دامن دست خدا
با ستم با تازيانه شد جدا
لاله سان با دشت غربت خو گرفت
خلوتش را هم عدو از او گرفت
گر ز آزار خسان آزرده شد
گر ز تنهايي شوي افسرده شد
گر ز هجران پدر بي تاب بود
چشمه ي چشمش اگر پر آب بود
ليکن از روشنگري غافل نبود
گر چه گوشي زان ميان قابل نبود
تيغ فريادش سکوت شب دريد
خط بطلان روي هر سازش کشيد
«رهبر» از نا گفته هاي ماجرا
بيش از اين ديگر نمي گويي چرا؟
تا بريزد دُر اشکي از صدف
خالصانه عاشقانه ،با هدف
شعر از علي رهبر