باز باران ! باز باران بي صدا
مي چکد در حجم سرد کوچه ها
کوچه هاي بي تفاوت از عبور
کوچه هاي خالي از سنگ صبور
کوچه هاي سرد و ساکت خالي اند
مسکن نامردم پوشالي اند
کوچه ها احساس را گم کرده اند
چينه هايش ياس را گم کرده اند
کوچه ي بي ياس يعني انجماد
بر خزان کيشان، هماره انقياد
کوچه ها فرياد را نشنيده اند
قصه ي بيداد را نشنيده اند
ساکنان با ديو و دد خو کرده اند
فتنه هاي خفته را رو کرده اند
کوچه ها ! ققنوس آتش زادتان
شد خلاص از شعله ي بيدادتان
اين شما و شهر و اين شهر شما
شهر خالي از خدا بهر شما
اي شمايان ، اي شمايان دروغ!
اين شما و ناخدايان دروغ !
اين پاي را بگو از ارتعاش بايستد ، اين دست را بگو كه دست بدارد از اين لرزش مدام ، اين قلب را بگو كه نلرزد ، اين بغض را بگو كه نشكند و اشك از ناودان چشم نريزد .
اين دل بي تاب را بگو كه فاطمه هست ، نمرده است .
اي جلوه خدا ! اي يادگار رسول ! زيستن ، بي تو چه سخت است .
ماندن ، بي تو چه دشوار است .
اين مرگ ، مرگ تو نيست . مرگ عالم است . حيات بي تو ، حيات نيست .
اين مرگ ، نقطه ختمي است بر كتاب جهان .
زمين با چه دلي تو را در خويش مي گيرد و متلاشي نمي شود ؟
آسمان با چه چشمي به رفتن تو مي نگرد كه از هم نمي پاشد و فرو نمي ريزد ؟
خدا اگر نبود من چه مي كردم با اين مصيبت عظمي ؟
انا لله و انا اليه راجعون .
فاطمه جان ! عزيز خدا ! دردانه رسول ! چه بزرگ است فتنه هاي جهان و چه عظيم است ابتلاهاي خداي منان .
پس از ارتحال پيامبر ، خدا مي داند كه دل من ، تنها گرم تو بود .
.........
آنچه تو ، همسر جوان مرا شكست ، شكست نور بود پس از وفات پيامبر و آنچه تو ، مادر مهربان كودكان مرا به بستر ارتحال كشانيد خون دل بود .
اهل زمين و آسمان گواهند كه تو پس از پيامبر ، هيچ نخوردي ، جز خون دل .
زهراي من ! اين تازه ابتداي مصيبت ماست .
.......
*********************
ياد آن روزي كه آتش
مي كشيد از در زبانه
دست و پا مي زد كبوتر
در ميان آشيانه
ديدمت در خون نشسته
با پر و بال شكسته
من خجالت مي كشيدم
از تو با اين دست بسته