عقلانيت باز آن عقلانيتي است که فراموش نمي کند که يکي در چند و چند در يکي = ادگار مورن
« بمباران شيميائي صبح عمليات انجام ميشه . . . »
« من که به صبح عمليات نميرسم . . . !!!! »
سلام
آدم از دستت عصباني مي شه !!!
يه تيك زدي ارسال خوصوصي بعد توي كامنتا نمياري
بعد هم مي گي هيچ كامنت يا نظر نمي زارم
پس من چه كنم ؟
اقتدار دل
شکسته
در اندوهي ست
که سروده نمي شود ....
سلام آبجي
خوبي
دوباره اومدم
...
راستي آبجي ميلتون رو داشتم
همين امروز ديدم
اما جدي جدي سر كاري بود . مگه نه؟
آخه عين يه نقاشي بهداشتي بدون كوچكترين لكي بود چه برسه به ادرس
بيا پيشم آبجي
خدائيش خوشحال ميشم
Çي ÝÑÒäÏ ÂÏã
ÂيÇ ÇäÏيÔيÏå Çي ÞÏÑ ÊäåÇ ÎæÇåي ÈæÏ¿
ÓÇÚÊي¿
ÑæÒي¿
ãÇåي¿
ÓÇáي¿
äÏ åÒÇÑ ÓÇá¿
äÏ ãيáيæä ÓÇá¿
ÈÇ ÎæÏÊ Ý˜Ñ ˜ä æ ÈيÇäÏيÔ.
åÑ ÞÏÑ ˜å ÞÑÇÑ ÇÓÊ Ó ÇÒ ãÑ ÈÇ ãä ÊäåÇ ÈÇÔي ÏÑ ÏäيÇ ÈÇ ãä ÇäÓ ÈيÑ. ÇÑ áÍÙå Çي ¡ áÍÙå Çي
æ ÇÑ åãيÔå ¡ åãيÔå
... اي تبسم تو انعكاس آفتاب، در حيات من، بيشتر بتاب ...
تو و دوستي خدا را ...
سلام ابجي گله من ببخش كه دبر اومدم واييييييييييي چرا نيومدم تا در ختم صلوات شركت كنم؟؟؟ راستش اينقدر سرم شلوغ بوده كه حد نداشته واسم دعا كن حالا هم كهفصل امتحاناته اصلا وقت نمي كنم آپ كنم بهر حال فقط به شما سر زدم تا بگم خيلي خيلي دوستت دارم دلو واست تنگيده سلام منو به همه برسون دوستت دارم سبد سبد
در مورد خشم هم من آدم خطرناكيم ولي دير به دير خشمگين ميشم
ولي سعي ميكنم در اين مواقع تنها باشم پرم به بال كسي نخوره
التماس دعا يا علي واسم خيلي دعا كن
مطالب به درد به خوري داريد.
خواستم هديهاي از امام علي (ع) بدم.
ايشان در وصيت خود به امام حسن و امام حسين (ع) ميفرمايند:
كونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً
همواره با ظالمان را دشمن بدار و يار و ياور مظلومان باش.
خدايا ما را در عمل و سخن شيعه علي قرار بده.
آمين يا ربالعالمين
يا علي منتظرم
سلام نرگسم گل خوشبوي من..
خوبي خانومي؟
همه اين شعرا فداي يه تار موي تو...
عزيزم دلم برات هميشه تنگه و هميشه براي نرگسم بهترينو ميوخام...
بهترينو..
سعي ميكنم خشممو كنترل كنم گرچه خيلي سخته...
اپم بياي نوراني ميكني وبلاگمو....
فداي همه مهربونيات بهترينم...
يا حق
براي رسيدن به توتمام شعرها را خواندمهمه عاشقانه ها رااما اينبارراه خانهات را در صفحات اقتصادي روزنامه پيدا خواهم كرد.
معلم پرسيد:علم بهتر است يا ...؟ميخواهيد در آينده...و من چيزي نميگفتمكه حرفهايمدر واژگان مدرسه نبودچقدر واژه ها كم بودند.آنوقت هاكه «احمد» مشق هايش را عمودي مينوشتعده اي واژه وارد ميكردنداماپدرمبراي خريد واژه پول نداشتآنروزهاهنوز شعر نبوددر شهر مادر عوض«غزل» داشتيمو غزل تمام داراييمان بود.بعد هاوقتي خواستم «واژه» بخرمبي رنگي مد بودانگار همهحتي به درياي غزل«سپيد» ميزنند
دلم درد ميكندقدر تمام پنجره هاو توسهم خودت را برداشته ايآنقدر كه سهشنبه هم محتاج است ...هنوز گاوهاي آبادي بالاروزي نُه من شير ميدهندمبادا كودكمان گرسنه بماند !گريه نكندشت سرسبز است و نفت هنوز سياهخدا را شكر!حالا ميشود آسوده نيچه را پذيرفت.سري كه درد نميكند چرا دستمال ببنديم ؟...«دستمال من زير درخت آلبالو گم شده»دختر شاه پريون كنيز مردم شده«كي ميچينه آلوچه؟»آلوچه ها چه ترشه !«براي كي؟»كارتو بكن! به تو چه ...