هوالمحبوب
زينب كه باد جان دو عالم فداي او
اسلام زنده گشت زنطق رساي او
تنها سخن وري كه تمام سخنوران
لالندر برابرقالوا بلاي او
بايد علي ديگر وزهراي ديگري
تا دختري به مهر كه آيد بجاي او
از داغ مادر وپدر وشش برادرش
آلاله سوخت در دل صحرا براي او
در كربلا كه آب روان بود كيميا
سيلاب خون روانه شد از ديدهاي او
تن زير بار ذلت دونان نداد وگفت
عزت وهين منت لطف وعطاي او
آب از سرش گذشت وال تشنه جان سپرد
نازم به اين شهامت ورمز بقاي او