بي تو حرامست به خلوت نشستحيف بود در به چنين روي بستدامن دولت چو به دست اوفتادگر بهلي بازنيايد به دستاين چه نظر بود که خونم بريختوين چه نمک بود که ريشم بخستهر که بيفتاد به تيرت نخاستوان که درآمد به کمندت نجستما به تو يک باره مقيد شديممرغ به دام آمد و ماهي به شستصبر قفا خورد و به راهي گريختعقل بلا ديد و به کنجي نشستبار مذلت بتوانم کشيدعهد محبت نتوانم شکستوين رمقي نيز که هست از وجودپيش وجودت نتوان گفت هستهرگز اگر راه به معني بردسجده صورت نکند بت پرستمستي خمرش نکند آرزوهر که چو سعدي شود از عشق مست
به آب و آينه سفر ميكنم
به شهر همه دلتنگي ها
دلم چون اشك لرزيد و پر پر شد
منع خويشم نكنم
از گريه و غم
كه دلم بسان برگ زرد پائيز
از شاخه مي ريزد
بر سطح همه آينه ها و آبها
منم خسته تر از چشمان غمگينت
كجاست باران صبحگاهي
تا بر پرده چشمانم بنويسم با اشك باران
مگير اين خيسي گواراي باراني ام را
منعم نمي آيد
براي خويش
از گريه و غم .......
و سلام از ما و جواب نشنيدن از شما .
و .................. .
سلام
حال شما؟
عيد گذشته ي شما هم مبارك
شرمنده از اينكه خيلي دير سر ميزنم
راستي مطالب بهارُ آرشيو نكرديد؟
خوب لازم دارم ديگه
گويا يه مطلب نوشته بوديد كه در اون از رئيس جمهور كمك خواسته بوديد
اون ميخواستم ببينم...
موفق باشيد
التماس دعا
تا بعد