• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : ميلاديه
  • نظرات : 39 خصوصي ، 181 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تنها و غريب 

    به آب و آينه سفر ميكنم

    به شهر همه دلتنگي ها

    دلم چون اشك لرزيد و پر پر شد

    منع خويشم نكنم

    از گريه و غم

    كه دلم بسان برگ زرد پائيز

    از شاخه مي ريزد

    بر سطح همه آينه ها و آبها

    منم خسته تر از چشمان غمگينت

    كجاست باران صبحگاهي

    تا بر پرده چشمانم بنويسم با اشك باران

    مگير اين خيسي گواراي باراني ام را

    به آب و آينه سفر ميكنم

    به شهر همه دلتنگي ها

    منعم نمي آيد

    براي خويش

    از گريه و غم .......