• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : درس زندگي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 392 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >
     

    نكنه كاري كردم

    خطائي ازم سر زده؟

    آخه خيلي وقته ...

    چون گل ، گونه هايش را _ با سيلي سرخ کرد ،_ بهار ، از شرمندگي _ مرد ././سلام دوست من/./ به روزم و منتظر قدمهاي سبز تر از يبز شما و خوشحال ميشم اگه ...

    بـــــــابـــــــاکـــــــوهــــي ...

    http://fanoosekoochehbagh.belogfa.com

    بيا باهم برقصيم زود گذره جووني

    + farhad 
    chera parsiblog baz engar rikhteh be ham !!!i

    از دوست بيادگار دردي دارم !! كان درد بصدهزار درمان ندهم ......

    ba arze salam va dorod be shoma ... neveshtaton zibast va tafakor angiz ba sheri zibatar az ravansh moshiri.. va man ham be hamin khater khedmate shoma residam ke an arzesh ha ra pas darim ....mano bekhatere gheybate tolaniyam bebakhshid .... arezoye salamatitono hamisheh az khoda khastaram ... hamisheh shado labetan khandan bad ..... rasti sale noe masihi ham mobarak

    ( بنام تو اي ارام جان )

    ************************

    نام من عشق است

    مي شناسيدم ؟

    زخمي ام زخمي سرا پا ،

    مي شناسيدم؟

    با شما طي كرده ام راه درازي را

    خسته ام خسته ،

    مي شناسيدم ؟

    اين زمان گر چه ابري پوشانيده است رويم

    من همان خورشيد تابانم ،

    مي شناسيدم ؟

    اين چنين بيگانه از من رو مگردانيد ،

    در كف فرهاد تيشه من نهادم ، من

    من شكستم بيستون را ، من

    من همان مهربان سالهاي دورم

    رفته ام از يادتان يا ،

    مي شناسيدم ؟

    نام من عشق است ،

    مي شناسيدم ؟

    **********************

    سلام و عرض ادب

    راستي قبل از رفتن به پابوس اقا علي بن موسي الرضا عليه السلام قول داده بودم كه شعر كاش ميشد .... رو براتون بنويسم هر چند بد قولي نكردم ولي بخاطر تاخيرش جداً عذر ميخوام

    « كاش ميشد ذوق را تصوير كرد »

    كاش ميشد هر گلي را باز كرد ... قصه ي عشقي ز نو اغاز كرد

    كاش ميشد ارزو جان ميگرفت ... هر اميدي رنگ جانان ميگرفت

    كاش ميشد جلوه ها را نور كرد ... سينه ها را با برگ گل مستور كرد

    كاش ميشد شعر را تقدير كرد ... راز دل را بر دلي تصوير كرد

    كاش ميشد هر هنر ديباچه داشت... بوم نقاشي دل درياچه داشت

    بازم بابت تاخيري كه داشتم اميدوارم منو عفو بفرماييد

    راستي فرمايشات شما به اقا دقيقا و بطور كامل انجام شد و خدارا شاكر شدم كه چنين توفيقي نصيب منه رو سياه شده بود

    عزت زياد ..... سر فراز باشيد

    نميدونم نظر من رسيد يا نه خودم نميبينمش
    موفق باشي و سلامت

    خسته نباشيد

    بسيار آموزنده بود و زيبا

    هميشه خوشي و سلامتي شما آرزوي منست

    مي توان در گوشه اي خاموش و سرد
    مشعلي از مهرباني بر فروخت .
    مي توان يک شب به قلب شب بتاخت
    سينه شب را شکافت
    ماه را آزاد کرد.
    مي توان با آب چشم
    زنگ دلها را زدود .
    مي توان دستي گرفت .
    مي توان راهي نمود.
    مي توان در دفتر ذهن کسي
    جاودان شد ، باشکوه .
    دست در دست نسيم
    پاي در راه طلوع
    مي توان تا کوه نور
    ره سپرد و نور شد.
    با نگاهي گرم يخها را شکست
    با سلامي نرم سنگي آب کرد
    مي توان دل بست و جان آباد کرد.
    مي توان آهسته خواند ، شعر باران در بهار
    تا ببيني در نگاه ياس زرد ، اشتياق زندگي
    * زندگي فقط فرصتي است براي تعالي ، براي بودن ، براي شكوفا شدن . زندگي به خودي خود خالي است ، تا خلاق نباشي قادر نخواهي بود آن را با رضايت خاطر پر كني . تو نغمه اي در دل داري كه بايد سراييده شود و رقصي كه بايد اجرا شود.........
    سلام دوست عزيز ...درس خوبي بود .....موفق باشي و پايدار

    سلام نرگسم نكنه باهام قهري؟؟؟؟

    هيچ خبري ازت ندار م....

    چي شده نرگس؟؟؟

    كنار دره، درخت شكوه پيكر بيدي.

    در آسمان شفق رنگ

    عبور ابر سپيدي.

    ***

    نسيم در رگ هر برگ مي دود خاموش.

    نشسته در پس هر صخره وحشتي به كمين.

    كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر.

    ز خوف جنبش پيكر.

    به راه مي نگرد سرد، خشك، غمين.

    ***

    چو مار روي تن كوه مي خزد راهي،

    به راه، رهگذري.

    خيال دره و تنهايي

    دوانده در رگ او ترس.

    كشيده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم:

    ز هر شكاف تن كوه

    خزيده بيرون ماري.

    به خشم از پس هر سنگ

    كشيده خنجر خاري.

    ***

    غروب پر زده از كوه.

    به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر.

    غمي بزرگ، پر از وهم

    به صخره سار نشسته است.

    درون دره تاريك

    سكوت بند گسسته است.

    زخم شب مي شد كبود.

    در بياباني كه من بودم

    نه پر مرغي هواي صاف را مي سود

    نه صداي پاي من همچون دگر شب ها

    ضربه اي به ضربه مي افزود.

    ***

    تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا بر جاي،

    با خود آوردم ز راهي دور

    سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.

    ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند

    از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست

    و ببندد راه را بر حمله غولان

    كه خيال رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست.

    ***

    روز و شب ها رفت.

    من بجا ماندم در اين سو، شسته ديگر دست از كارم.

    نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش

    نه خيال رفته ها مي داد آزارم.

    ليك پندارم، پس ديوار

    نقش هاي تيره مي انگيخت

    و به رنگ دود

    طرح ها از اهرمن مي ريخت.

    ***

    تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش

    بي صدا از پا درآمد پيكرديوار:

    شهادت نهمين اختر تابناك امامت و ولايت پيشواي مسلمين جهان حضرت امام محمد تقي جواد الائمه (ع) را به همه مسلمين تسليت عرض ميكنم.

    دهكده عاشقان به مناسب شهادت اين امام همام متني ناچيز به مناسبت اين روز نوشته كه اميدوارم مورد تأييد آن حضرت و دوستداران آن حضرت قرار بگيرد.

    در ضمن فردا هم ازدواج دو گل از صلاله پاك رسول اكرم (ص) هم هستش و به اين مناسبت هم فردا دهكده عاشقان مطلبي هم نوشته كه اميدوارم ك مورد قبول دو گل باغ رسول اكرم (ص) قرار بگيرد.

    قربان شما فرهاد

    قصه ام ديگر زنگار گرفت:

    با نفس هاي شبم پيوندي است.

    پرتويي لغزد اگر بر لب او،

    گويدم دل: هوس لبخندي است.

    ***

    خيره چشمانش با من گويد:

    كو چراغي كه فروزد دل ما؟

    هر كه افسرد به جان، با من گفت:

    آتشي كو كه بسوزد دل ما؟

    ***

    خشت مي افتد از اين ديوار.

    رنج بيهوده نگهبانش برد.

    دست بايد نرود سوي كلنگ،

    سيل اگر آمد آسانش برد.

    ***

    باد نمناك زمان مي گذرد،

    رنگ مي ريزد از پيكر ما.

    خانه را نقش فساد است به سقف،

    سرنگون خواهد شد بر سرما.

    ***

    گاه مي لرزد باروي سكوت:

    غول ها سر به زمين مي سايند.

    پاي در پيش مبادا بنهيد،

    چشم ها در ره شب مي پايند!

    ***

    تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،

    بايدم دست به ديوارگرفت.

    با نفس هاي شبم پيوندي است:

    قصه ام ديگر زنگار گرفت.

     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >