• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : پاي سخن امپراطور شهيد سرزمين ابهاي هميشه آبي
  • نظرات : 17 خصوصي ، 219 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    11   12   13   14   15      >
     

    سلام...

    زيبا بود.....

    موفق باشي

    سلام... بر سزار ها ..

    شب و روز مي نالم از درد سزار ...

    هرچند سزار اشناي من نبود .....

    من آشناي درد سزارم........

    يادم مياد اون دوران جواني اش ...

    هرچند من نبودم آشناي دوران نوجواني سزار ..

    ولي بياد دارم نوجواني خودم را در جبهه..

    سزار براي خدايش رفت ...نه براي قدر دان ديگران ...

    كار براي خدا دلسردي ندارد....قدر دان كار سزار خداست..

    من مي دانم سزار و سزارها .نياز به ترحم من وتو ندارد ...

    ترحم بر گداي رواست نه بر يك قهرمان ..ترحم بر افليج رواست

    نه بر يك قهرمان ملي عرصه پيكار ..

    سزار ها نياز به ترحم غيرخدا ندارند ...آنان با قامتي استوار بوده اند و خواهند بود ...

    من در يكي از كشورهاي تازه به استقلال رسيده بودم ...

    بهمراه دوستم در يك اتوبوس بين شهر تا مركز آ ن كشور سوار شديم در ترمينال پايتخت شان كه داشتن همه پيدا يم شدند

    من خيل ها رو ديدم دارن از جيبشان كارت سبزي رو بعنوان واصطلاحي وصيغه در مي اوردند و به راننده نشون مي دادن ..من كنجكاو شدم پرسيدم آقاي راننده اينا كي هستن گفتش اينا قهرمانان ملي ...تعجب كردم گفتم يعني چي ؟..

    گفتش يعني اينا در جنگ جهاني دوم...جنگ افغانستان حضور داشتن .........خب اونا كه بسيج و داوطلب نداشتند كه بلكه دوران خدمت سربازيشان خورده بود به جنگ ....شده بودن قهرمان ملي ...اتوبوس ..هواپيما...و كل خدمات دولتي رايگان ...حال ما نمي گوييم ..اين چنين فرق باشد ولي ...چه مي شود ..ياد و خاطره شان را خوب داشته باشيم و به فرزندان بعد جنگ بشناسانيم .....ببخشيد هواسم نبود

    خدا نگهدار

    سلام منو ببخش که يه خورده ديرسر زدم ... زيبا بود و دلچسب... موفق و شاد باشي.

    السلام عليک يا غريب الغرباء

    خوشا آن غريبي که يارش تو باشي

    قرار دل بي‌قرارش تو باشي

    خوشا آن که تنها تو را دوست دارد

    چه خوش‌تر اگر دوستدارش تو باشي

    خوشا آن خانه بر دوش دور از دياري

    که هم خانه و هم ديارش تو باشي

    خوشا آن گدايي که تنهاي تنها

    کناري نشيند کنارش تو باشي

    خوشا آن تهي‌دست بي برگ و باري

    که در اين چمن برگ و بارش تو باشي

    خوشا آن که يک عمر پروانه‌ات گشت

    که يک لحظه شمع مزارش تو باشي

    سلام دوست عزيز. اومدم با يک بغل سوغاتي. همه‌اش را هم خود امام رضا فرستاده. يکي‌اش رو خود امام رضا بهتون مي‌ده و اون جواب سلامتونه و اون يکي رو من، و اون شعري است که شب آخر وقتي تو حرم داشتند مي‌خوندش تند تند براتون نوشتم. خيلي به يادتون بودم. دعايم کنيد.

    به روز شده ام. خوشحال مي‌شم بهم سر بزنيد.

    شما بهتر ميدانيد در لبنان يک شهيدي هست که در مزار شهدا دفن نشده بلکه در جائي ديگر و مخصوص، مقبره اي از وي ساخته اند و او را شهيد آزاد مي نامند. حتما ميدانيد چرا، چون او فعلا اولين و آخرين کسي بود، که به جنگ و قتل سلمان رشدي ملعون رفت اما موفق نشد، و شهيد و آگاه و آزاده برگشت و اين چنين آوازه اش در دلها و جانهاي آزاده جهان پيچيد.

    ولايت مداري و جان سياسي « ايليا » شهيد، را که حتما مي شناسيد و بسيار و بيشتر و شيرينتر و سرفرازتر تر از امثال من مي دانيد که چه بود و چه کرد و چگونه رفت. براي مثال، مکان دفن همين شهيد در خاک مقدس شلمچه براي حتي نزديکترين دوستش ارميا، مشخص نيست و لابد از پدر و مادرش هم بپرسيم پاسخي ندارند. پس از جوانان اين دوره چه انتظاري مي توان داشت و چگونه ميتوان به آنها فهماند که شهيد و جانباز کيست و چيست؟.

    خواهر من شناخت شهيد و جانباز خيلي سخت است و امثال گناهکاراني چون من لياقت و سعادت چنين شناختي را ندارد چون اين شناخت از جنس ديگري است و جان ما از جنس ديگر. بايد به عمل ديني و مذهبي حاکمان سياسي امروز ما، شيريني ولايت و حکومت اسلامي را به جانها آشنا کرد. آنوقت است که شهيد را خواهند شناخت و قدر و ارزش جانباز را خواهند دانست و آنوقت است که انسانهاي اين دنيا، گروه گروه به اسلام خواهند گرويد و دين را به سياست درستش خواهند پذيرفت و مقدسترين نامها برايشان شهيد و جانباز خواهد بود. ...

    ببخشيد خواستم درد دلي کنم و شايد خدمتتان امتحاني پس دهم.

    هميشه فرخنده باشيد و فراوان عزيز. الهي هميشه دلتان در مکانهائي چون جمکران و سهله خو بگيرد. و بيابيد آنچه را که در جستجويش هستيد و به فضل خداي عز و جل چنين خواهد بود. فراوان التماس دعا دارم.

    والسلام.

    سلام عليکم

    درود بيکران بر شما خواهر گرامي و بزرگوار

    درد کشيده ايد و درد را خوب مي شناسيد. نوشته يتان پر از عشق و احترام خالصانه به عزيزان امت اسلامي ايران بود و اين جاي فراوان تقدير و سپاس دارد. الهي هميشه اينگونه فريادگر و سوز گو و مهر انگيز باشيد. نوک قلمتان تيزتر، در ادامه و تداومش پاينده تر، صفاي وجـــودتان بسيار و چنين گفتگو هايتان فراوان باد.

    اما گله اي دارم و سوالي، چرا سياست و مذهب را به اين بحث مخلوط نکنيم؟، آيا هميشه بايد سياست را به معناي غربـــي اش « پلوتيک » معني کنيم و لابد مذهب را، راه و شيوه اي بدانيم که مداوم در جنگ و ستيز با سياست و سياست بازان است. نميشود سياست را حکومت کردن از راه درست و حتما دينــي! و رسيدگي به بندگان خدا و شايسته دانستن آنها در نظر گرفت. نميشود با فرياد و ستيز و خواستن و بقولي پاچه گرفتن حق و حقوق امت اسلامي را به حقدار رساند. چرا خجالت بکشيم!، مگر آن عزيز نگفت که اگر کسي سياست نکرد و به حق نپيوست به دين او بايد شک کرد! نگفت؟ گفت، حرف بزرگي هم زد و خيلي سنگين. پس ابائي نداريم، اگر سياسي باشيم و مذهبي، و از اين عزيزان هم به شايستگي ياد کنيم و در ترميم دردهايشان بکوشيم و جانهايشان را بيش از اين به جانهايمان آشنا کنيم. آنهم نه به خاطر اينکه مثلا ( خاک ) ما را از دست اندازي جماعتي باز مثلا ( عرب ) در امان نگاه داشتند، نه، خاک چه ارزشي دارد!، بلکه بخاطر اينکه امر ولايت را لبيک گفتند و اطاعت از امام و ولي امر مسلمين را با رشادتهايشان به جهانيان به عنوان يک راه و روش ديني اصيل و دنيا آباد کن و جان آزاد کن، معرفي کردند. ما آنها را عزيز ميشماريم و جانهاي باصفايشان را فراوان دوست ميداريم چون جنگيدند و با عشق جنگيدند و در عين اسلحه بدست گرفتن هميشه ورد زبانشان « مهدي فاطمه » ( عج ) بود. ما آنها را فقط قهرمان نمي دانيم که قهرماني فقط ارزش اين دنيا را دارد و اثرش به دوام اين دنياست و شايد هم کمتر، ما آنها را اسوه هائي ميدانيم که دلهايشان مانند پاره هاي آهن بود، ميدانيد که يعني چه!، و در خدا خواهي و خدا مداري در اوج قله هاي معرفت و قدس بودند. ارج و قرب آنها به گفتن و نگفتن و به دوست داشتن و نداشتن ما کم نخواهد شد. آنها از اين دنيا و نا پاکي هايش رهيدند و اکنون جانهايشان در پيشگاه دوست روزي ميخورند و زنده اند و هميشه زنده اند و براي زندگان نا توان اين دنيا هم مايه برکت و بخشش و مهر هستند.

    سلام نرگس جان ، حرف دل سزار حرف دل ما هم هست.واقعا مردم ما با انقلاب و شهيد و جانباز چه ها نكردند؟من برخي وقتها فكر مي كنم كه سزار هاي بيشتري بايد جان خود را فداكنند تا درخت انقلاب رونق دوباره اي بگيرد.از شما كه اين مطالب را نوشتي و درد دل مارا تازه كردي .ممنونم.

    خواهر خوبم من خودم برادر شهيد هستم و داداشم سال 61 در سن 18 سالگي براي دفاع از مرز و بوم اين خاك به جبهه رفت و در همان سال يعني چند ماه از رفتنش نگذشته بود كه بدن پاره پاره اش طوري بود كه قابل شناسايي نمي شد و فقط از طريق شناسنامه اش كه كاملا سوخته بود ولي تكيه مانده بود ايشونو شناختيم و ايشون به درجه رفيع شهادت نائل شد و به دريار دوست شتافت و در وصيت نامه اش واسه نوشته بود كه پدر مادر برادران و خواهرم بعد از اينكه از ميان شما رفتم برايم گريه نكنيد كه دشمنان اسلام با ديدن اشكهايتان شاد مي شوند بلكه شادي كنيد كه فرزندي خداوند به ما داد و براي رشادت از ميان ما رفت و به سوي خالقش رفت.

    چند سال بعد دايي من كه جوان 22 ساله بود رهسپار جبهه حق عليه باطل شد ايشون هم بعد از يك سال در عملياتي مفقود الاثر شدند و هنوز هم اثري از ايشون نيست.

    اينان رفتند تا ما باشيم و حداقل يادي از اينان بكنيم هر چند لياقت ادامه راهشان را نداريم چون اينان گلچنيني بودند كه خداوند تك تك اينان را چيد و برد تا نباشند تا فساد و .... نبينند.

    بعضي وقتا دلم واسه دادش و داييم تنگ ميشه و گوشه اي مي نشينم و خاطراتي كه در آن زمان داشتيم را ياد آوري مي كنم و خودمو با ياد آنها تسكين مي دم. و با اشك بارها از آنها خواستم كه روز قيامت به داد ما برسند چون پيش خداوند داراي مقام هستند.

    و اين را هم بگم كه كمي سبكتر بشم. و وقت شما را بيش از اين نگيرم.

    خداوند همه خفتگان در دل خاك را رحمت كنه پدر شما را هم رحمت كنه.

    وقتي كه مادر بزرگم به رحمت خدا رفت بعد از چند روز عمه من خواب ديد كه داداشم به خوابش اومد و گفته كه نگران مادر بزرگ نباشيد كه اون پيش من هستش و همين طور كه زن عموم من به رحمت خدا رفت باز هم خواب ديدند كه داداشم گفته نگران نباشيد كه زن عمو هم اومده پيش من و الان با هم هستيم.

    خداوندا ميشه روزي كه من از اين دنيا رفتم داداشم از من هم پيش خداوند شفاعت كنه.

    اين شهيدان بودند كه الان ما در اين جامعه با آسايش زندگي مي كنيم و به راحتي در حال نفس كيشدنيم.

    همسر جانباز شيميايي تعريف مي كرد كه نميه هاي شب حال همسر به هم خورد و با زحمت زياد ايشان را به بيمارستان ..... رسانديم: اولاً وقتي نگهبان درب فهميد كه جانباز شيميايي هستش از ورود ما به داخل بيمارستان جلوگيري كرد و بعد كه با زحمت فراوان داخل بيمارستان رفتيم واي واي واي

    رفتم پيش پرستار كه كمي بكنند تا همسرم را به داخل بيمارستان ببريم، آنچنان زننده و بد با من برخورد كردند كه بي اختيار گريه كردم ولي چه كنم همسرم داشت از شدت درد ميميرد. بهشون التماس كردم و گفتم كه همسر جانباز شيميايي هستش داره از دستم ميره پرستار با وقاهت هر چه تمام به رو به من كرد و گفت: مگه من بهش گفتم برو جبهه، به من چه داره ميميره به درك بعد رفت تو اتاقي و در را از پشت بست. به ناچار دوباره همسرم را سوار ماشين كرديم و به بيمارستان ديگه رفتيم.

    خداوندا همه ما را هدايت كن تا قدر اين همه جانبازي و رشادت اين عزيزان را بدونيم و به فرزندان ما بياموزيم كه اينان چه رشادت هايي كردند و الان كه در اين كشور به راحتي زندگي مي كنيم ( البته اگه بزارن و با اجنبي جماعت رابطه دوستان نبندند ) به خاطر فداكاري اين عزيزان هستند.

    سلام خدمت خواهر خوب و مهربانم

    از متني كه نوشته ايد بسيار سپاسگزارم كه بجا نوشته ايد. خاطرات شهيدي كه در بين ما بود و غريبانه رفت. شهيدي كه نبايد فراموش كنيم نه اين شهيد بلكه تمام شهدا را چون آنها جان خود را كف دست گرفتند و براي اعتلاي نام ايران و نرسيدن دست دشمنان به ناموس مان رفتند جنگيدند و به شهادت رسيدند.

    و خوشبخت آنها كه با خداوند خود معامله كردند و از اين معامله سود بيشتري هم بهشان رسيد.

    و بدا به حال ما، آنها به بهترين درجه رسيدند ولي ما در همين خان اول مانده ايم.

    ( بنام تو اي ارام جان )

    ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه

    هم سوخته شمعُ هم سوخته پروانه

    سلام و عرض ادب و ارادت بر گل نرگس

    نرگس خاتون ، درسته كه غم هجران نازنيناني چون سزار حقيقتاً جان سوزه ولي انصافاً هر مومن و عاشقي دوست داره هر چه زودتر به لقاء معشوقش برسه و شهيد والا مقام سزار نيز هم اكنون در جوار رحمت حضرت دوست قرار گرفته و خودش كه جاش خوبه ، خداكنه همانطور كه وعده داده بود امثال منه رو سياه رو فراموش نكنه شايد با دعاي خير بندگان خوب خدا ، منه در راه مانده نيز به ارزوي وصال نائل گردم

    خود بهتر ميدانيد چون سوات موات درست حسابي ندارم از گفتن و نوشتن انچه كه شايسته ي مقام شهيدان والا مقامي چون سزار باشه ، عاجزم ، از حضرت حق علوّ درجات براي ان يار سفر كرده و صبر و اجر براي بازماندگانش مسئلت دارم

    خداوند به شما نيز كه چنين متعهدانه و دلسوزانه به اطافيان خود توجه داريد ، خير دنيا و اخرت عنايت نماييد و دعاي خير شما را مشمول حال منه درمانده گرداند ..... انشاالله

    عزت زياد .... سرفراز باشيد

    سلام دوست خوبم

    ممنون و سپاسگزار كه از سزار نوشتي، از رزمنده و شهيد و شهادت نوشتي و از گلايه ها و ناسپاسي ها و باز گلايه ها و ناسپاسي ها و ناسپاسي ها ...

    خواهرم، فقط نوشته خودتو خوندم راستش. وصيت نامه رو نتونستم. حقيقت اينه كه فعلا نمي تونم نوشته هاي سزار رو بخونم. با خوندنشون حالم بد ميشه. بايد زمان بگذره. بايد لتونم با خودم كنار بيام. شايد اونوقت تونستم.

    التماس دعا


    ميخواهم. اب شوم در گستره افق؟
    انجا که سپيده باز مي شود..
    انجا که دريا به اخر مي رسد..
    و اسمان اغاز مي شود..
    مي خواهم اب شوم.
    با هر انچه مرا در بر گرفته..
    مي خواهم ..
    دم ساز شوم.
    به بلنداي اسمان..
    فامت ميبندم..
    و راست.گفتن را ؟؟؟

    با ان بي نياز بنده نواز..
    مي اغازم..؟
    با او مي گويم..
    سوره الرحمان اغاز نشده؟
    اب مي شوم..
    بر گستره افق. انجا که دريا.
    به اخر مي رسد..
    و اسمان اغاز مي شود..
    مي خواهم اب شوم..
    انجا که سپيده اغاز مي شود.


    همدلي صادقانه..؟

    وفاداري ريشه داريست؟؟
    که اعتماد را بيش از اعتقاد بر مي انگيزد..
    امتحان کن.

    و فراموش نکن
    ..که گفته اند..
    تبل هاي تو خالي هستند..
    که پر سر و صدايند..؟

    ياد همه انهايي كه بي ريا و بي صدا و با تمامي خلوص

    خود را در سكوت . با خداي خود نجوا كردن.

    جان دادن و دم بر نياوردن. خون جگر خوردن و عاشقانه مردن.

    گرامي..

    خون همه انهايي كه پروانه صفت در گرد شمع امامت

    و حفاظت از جان و مال و ناموس وطن بر زمين ريخت

    هرگز بي جواب نخواهد ماند..

    ديدي كه خون ناحق پروانه..

    شمع را چندان امان نداد

    كه شب را سحر كند؟؟



    + سلطان عشق 
    تاريخ: 29 آذر 1384 عنوان: وبلاگ من( دختر هميشه تنها) حذف پاسخگويي به اين موضوع بهمراه نقل قول

    درخت در پناه جنگل از هجوم توفان..
    در امان است..
    درخت اموخته است که نبايد تنها بماند..
    پرنده نيز ميلي به تنها پريدن ندارد..
    درخت و. پرنده. به فطرت دريافتن..
    در با هم بودن امنيت بيشتري دارند.؟
    بيايم . پرواز اعتماد را با
    ..يکديگر تجربه کنيم..
    اگر دوست نداريم در تنهاي..
    بشکنيم...؟ ؟؟؟

    + حاج حميد 
    با سلام و عرض تسليت . انشالله بتوانيم ادامه دهندگان راه شهدا باشيم . چرا که شهدا رهرو مي خواهند . براتون آرزوي موفقيت دارم. يا علي مدد و التماس دعا
     <    <<    11   12   13   14   15      >