دستم ميلرزد روحم ميترسد مثل هميشه ولي امروز آرامم و ميلرزم و ميترسم مثل يک مرداب گنديده .......
سايه شومي در دلم مرا حکم به بي وجدان شدنم کرد
روح ناپاکي دلم را از خودم ربود و من حالا ميترسم از خودم که چه گناهي کردم و نميدانم تاوانش چيست ؟
نگاهم دلش ميخواهد پنهان بشود و کسي او را هيچ نشناسد و هيچ نداند کيست
دستم ميلرزد دلم ميهراسد ......
موسيقي متن دلم غمگين ترين آواز امروزم شده است .
نميدانم چه کنم
نميدانم چگونه بايد از نگاه خودم بگريزم
نميدانم من هيچ نميدانم مثل هميشه .........
ديگر کسي نميداند من هم بودم و هستم و نميبينند مرا ولي نه همه خيره شدند به دستانم که ميلرزند
نکند گمان واهي بکنند .........
من از خودم ميلرزم و مي ترسم