بر اقطار جهــان خورشيــــــــد والا
فــــــــــــرو گسترد نــــور عالـــم آرا
بـــــــرون كرد از گريبان افــــق سر
مهين روشنـــــــــــگر افلاك بــــالا
پديدار آمــــد از مشرق بــــــهين روز
مبارك روز شادي بـــــــــخش دلها
ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوي او دل بيمار عاشقان چو صبا
فداي عارض نسرين و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام مي نشاند اکنون دوست
گداي شهر نگه کن که مير مجلس شد
طرب سراي محبت کنون شود معمور
که طاق ابروي يار منش مهندس شد
لب از ترشح مي پاک کن براي خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابي به عارفان پيمود
که علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد
چو زر عزيز وجودست شعر من آري
قبول دولتيان کيمياي اين مس شد
خيال آب خضر بست و جام کيخسرو
بجرعه نوشي سلطان ابوالفوارس شد
زراه ميکده ياران عنان بگردانيد
چرا که حافظ از اين راه برفت و