• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بزرگداشت اعيادشعبانيه
  • نظرات : 10 خصوصي ، 346 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >
     

    سلام.خوبي؟

    من هم مثل ليلي ...

    به مردن عادت دارم

    روزي هزار بار ميميرم ....

    ليلي گفت : موهايم مشکي ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج، دلت توي حلقه هاي موي من است.

    نمي خواهي دلت را آزاد کني؟ نمي خواهي موج گيسوي ليلي را ببيني؟

    مجنون دست کشيد به شاخه هاي آشفته بيد و گفت: نه نمي خواهم،

    گيسوي مواج ليلي را نمي خواهم. دلم را هم.

    ليلي گفت: چشمهايم جام شيشه اي عسل است، شيرين،

    نمي خواهي عکس ات را توي جام عسل ببيني؟ شيريني ليلي را؟

    مجنون چشمهايش را بست و گفت: هزارسال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.

    تلخي مجنون را تاب مي آوري؟

    ليلي گفت: لبخندم خرماي رسيده نخلستان است. خرما طعم تنهايي ات را عوض مي کند.

    نمي خواهي خرما بچيني؟

    مجنون خاري در دهانش گذاشت گفت: من خار را دوستتر دارم.

    ليلي گفت: دستهايم پل است، پلي که مرا به تو مي رساند. بيا و از اين پل بگذر.

    مجنون گفت: اما من از اين پل گذشته ام. آنکه مي پرد ديگر به پل نيازي ندارد.

    ليلي گفت: قلبم اسب سرکش عربي ست. بي سوار و بي افسار.

    عنانش را خدا بريده، اين اسب را با خودت مي بري؟

    مجنون هيچ نگفت. ليلي که نگاه کرد، مجنون ديگر نبود، تنها شيهه اسبي بود و رد پايي بر شن.

    ليلي دست بر سينه اش گذاشت، صداي تاختن مي آمد.

    اسب سرکش اما در سينه ي ليلي نبود.

    ليلي مي دانست که مجنون نيامدني ست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزارسال.

    ليلي راه ها را آذين بست و دلش را چراغاني کرد. مجنون نيامد. مجنون نيامدني ست.

    خدا از پس هزارسال ليلي را مي نگريست. چراغاني دلش را. چشم به راهي اش را.

    خدا به مجنون مي گفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش مي گرفت.

    خدا ثانيه ها را مي شمرد. صبوري ليلي را.

    عشق درخت بود. ريشه مي خواست. صبوري ليلي ريشه اش شد.

    خدا درخت ريشه دار را آب دارد.

    درخت بزرگ شد. هزار شاخه، هزاران برگ، ستبر و تنومند.

    سايه اش خنکي زمين شد، مردم خنکي اش را فهميدند، مردم زيرسايه درخت ليلي باليدند.

    ليلي چشنم به راه است. درخت ليلي ريشه مي کند.

    خدا درخت ريشه دار را آب مي ده

    با ارادت تقديم به شما:اي زنده دلان ظهور نزديك است پايان غم و فراق نزديك است.

    بفرست دمادم به محمد صلوات سلطان جهان آمدنش نزديك است

    تمام روياهايم بي توبرباداست
    روياهاي ناتمام باتوبودن ها
    تنهاارزويم بودن دركنارتواست
    حتي درلحظه لحظه ئ تمام سختي هاچشمانم هنوزخيره به ساعت است
    ميشمارددقيقه ها.ثانيه ها.لحظه ها
    از همه دوستانتون دعوت ميشه به اپديت سايت سرزمين دور تشريف بيارن..پاينده باشيد
    تيك تيك تيك
    چه بي پايان مي دوي
    رفتنت را هر كه پرسي پر زدلتنگيست
    براي گم كرده راهي در بيابان
    همچو گاوي در چرايي
    وبدبختي را كه خفته شبي را در تخت سلطان
    آنچناني كه آهويي از پلنگي مي بردجان
    بساست اين گونه رفتن
    در گزارت مهربان باش
    كاش يك نفر دهد به من جواب
    كه چرا هميشه در خيال وخواب مي رسم به آرزوي خود ؟؟؟
    باز دلخوشم به اينكه در خيال وخواب مي رسم به آرزوي خود
    الفباي دلتنگي هاي دلم را
    چگونه از بر خواهي كرد؟
    كه تعداد حروفش تو را به جنون مي كشاند
    شايد با تنهايي خودت بتواني
    دل تنگيهايم را جمله بندي كني
    ومن
    عشق را در ميان واژه ها بيابم
    در باور من نيست كه اينگونه اسيرم
    چندانكه نداري خبر از عمق ضميرم
    انسان شده ام گيج و پريشان كه نداني
    صد بار بخواهم كه به دلخواه بميرم
    فرشته اي از کنج آسمان نزول کرده که ببينم اش فقط ...
    حالا اگر ...
    اگر در لابه لاي کوچه هاي تو در توي خيال
    ... ببوسم اش !!
    اگر مرا ببينند
    اگر فرار کنم ...
    چه کسي مرا باز خواست مي کند
    آسمون وقتي از زميني ها دلگير مي شه قلبشو را پشت ابرها پنهان مي کنه
    اونقدر مي باره و مي باره که زمين از خجالت خيس مي شه
    بعد قلبشو را از پشت ابرها بيرون مياره به زمين نشون مي ده
    زمين هم گل ميده و لبخندش ميشکفه
    زمين با اشکهاي آسمون تازه ميشه اما زميني ها بازم آدم نمي شن
     <    <<    16   17   18   19   20    >>    >