دوستان گلم :احساس
ائينه
سنگ صور
شوكت سازند
برنادت
ماري
شكوه
از حضورتون و كامنت هاي زيباتون متشكرم
( سفر )
چه طولاني مي نمايد سفر
در غبار تيره راه
خاكستر سرد آتشم
بي همسفر ....
شيون تلخ تنهائيست
وحشت غريب غربت
اسي دست اين خزان
آن طلايي رفته روزگاران
يادش بخير
در فصل اكنون دلم
نقش صد پائيز زد جوانه
رنگ در رنگش
چشم انداز هزار خاطره
بال در بالش
پر پرواز
سينه در سينه اش
مرداب و نيلوفر
برگ در برگش جنگل و باد
آب در آبش
رودخانه و دريا
من با تو
زير مهتاب شبانه
كنار ساحل زيبا
سوار بر موج خيال
از شاخه شب ستاره مي چينم و مستانه
بر حرير دشت نجيب لاله مي خوابم
تا همنفس نسيم بامداد
طلوع خورشيد را
بوسه باران كنم ...
نوامبر 2002 ...///
سلام مهربونم
سلام به نرگس خودم كه دلم واسش يه ذره شده بود
خانومي ببخش كه دير اومدم خوشبحالت كه لياقت داشتي در مورد آقا چند كلمه اي بنويسي و لي من روزي كه پارسي بلاگها درست شد خود كامپيوترم قاطي كرد واي نميدوني الان با چه مكافاتي دارم كامنت ميذارم ببينم ميشه واسه جمعه آپ كنم يا نه واسم دعا كن
نرگس عزيزم سلام
من ديروز انلاين شدم اما نبودي اتفاقي افتاده؟؟ عزيزم وباگم اپديت شده منتظرتم
موفق خانمي
باز صبح شده و من بايد تا انتهاي اين روز
نقاب بيخيالي بزنم تا وقتي که دوباره در رخت خوابم جا خوش کنم .
واي ! چقدر اين نقاب زشت است و خسته کننده .
نفسم پشت اين نقاب بند مي آيد .
آيا اومرا پشت اين نقاب خواهد شناخت ؟
نه !
او هم ديگر مرا نميشناسد . چه با نقاب چه بي نقاب .
روزي خواهد آمد
و عاقبت سهم دستان مرا خواهد داد .
يک ضربه با نهايت ضربه .
چقدر خوب است که اينک همه در خوابند .
آه ! تنهايي عشق را نيز به ريه هايم خواهم فرستاد تا تمام وجودم باور کنند که ديگر تنهايم گذاشتند .
نفسم پشت اين نقاب بند ميآيد ......
اينهم گلهايي كه بمناسبت تولد مولا فرستادم/
اميد كه بپذيري...