چيست اين آتش سوزنده که در جان منست چيست اين درد جگر سوز که درمان من است از دل اي آفت ِ جان صبر توقع داري؟ مگر اين کافر ديوانه بفرمان من استآنچه گفتند ز مجنون و پريشاني او در غمت شمه اي از حال پريشان من استعالمي خوشتر از آن نيست که من باشم و دوست اين بهشتي است که در عالم امکان من استآمد و رفت دلم بود و کنون حاصل وصل اشک گرمي است ک چيست اين آتش سوزنده که در جان منست چيست اين درد جگر سوز که درمان من است از دل اي آفت ِ جان صبر توقع داري؟ مگر اين کافر ديوانه بفرمان من استآنچه گفتند ز مجنون و پريشاني او در غمت شمه اي از حال پريشان من است
عالمي خوشتر از آن نيست که من باشم و دوست اين بهشتي است که در عالم امکان من استآمد و رفت دلم بود و کنون حاصل وصل اشک گرمي است که بنشسته به دامان من استکاش بي روي تو يک لحظه نمي رفت ز عمر ورنه اين وصل که باز اول هجران من است (عماد خراساني)
عزيز دلم نرگس عزيزم سلام
وبلاگ دختر مشرق بازسازي شد و منتظر نظرت هستم خانمم زودي بيا پيشم..دوستت دارم
زنهار !!! اگر به مامن پروا و احتياط از عشق تنها طالب كاميد و گوشه آرام ، پس برهنگي خويش بپوشيد و پاي از خرمن عشق واپس كشيد .به دنياي بي فصل خود نزول كنيد كه در آن ، لب به خنده مي گشايد ، اما نه از اعماق دل و اشكي از ديده فرو مي چكد ، اما نه به هاي هاي جان . چيزي به تحفه نمي دهد عشق ، مگر خويش را ، و نمي ستاند مگر از خويشتن . و چون عاشقي آمد ، سزاوار نباشد اين گفتار كه : " خدا در قلب من است " . شايسته تر آن كه گفته شود : " من در قلب خداوندم "و اين نه پنداري ست به صواب كه گامهاي شما طريقت عشق معين كند كه عشق خود راه نمايد ، گوهري فراخور اگر در وجودتان يافت تواند كرد . عشق را به جز تجلي خود آرماني نباشد . لكن شما را اگر عشق در دل است و تمنا در سر ، هم بدين گونه مي بايد آرزو را در قلمرو جان : از او گداختن ، آب شدن ، صافي شدن و سر به راه نهادن بسان جويباري كه نغمه ي خود را به خلوت شب ساز مي كند
باز سوداي درد مشتاقي ,و التهاب زخمي از ادراك محض عشق و آنكه خون رود از دل به رغبت و با وجد به نقره فام سپيده ، چشم گشودن از اشتياق دلي بي تاب و حق شناس روزي ديگر را دم زدن در هواي عاشقي در كشاكش نيمروز فراغتي به پرواز در خلسه ي عشقو شامگاهان ، به خانه رفتن ، به قدرداني و با سپاس ، و خفتن ، با نمازي به قبله معشوق در دل و آوازي به ثناي دوست بر لب .
سلام . لذت بردم . موفق باشي و خدا نگهدار
ديشب ائينه به تنهايي من مي خنديد
و نگاهم به عبث
به روي بستر آئينه ي غم جاري بود
در سكوتي كه من و آئينه تنها بوديم
قصه غصه ي اندوهم را
با نگاهش گفتم
آئينه از غم من نرم ،
شكست
(( امير وفا))
ز كوچه كوچه ي رگهاي خود گذر كردم
و رد پاي تو را ديدم
به سوي دل رفتم
چراغ روشن بود
براي ديدن تو در زدم
ولي تو پنجره را گشودي
و بانگاه به من گفتي
برو كه جاي تو اينجا نيست
و بعد پنجره را بستي
ابوالفضل پاشا زاده
دوست گرامي اقاي بامداد. بي نهايت تشكر مي كنم از حضورتون و يادآوري سالگرد سكوت ابدي شاعر شيرين سخن پارسي ، استاد احمد شاملو . ياد و خاطره اش گرامي باد
داداش فرهاد از شما هم براي به يادگار گذاشتن اشعار زيباي مرحوم استاد شاملو تشكر مي كنم. شما براي نوشتن تو خونه خودتون نيازي به اجازه نداريد. از بات عكس هم تشكر ميكنم
دوست عزيز و گلم سوگلي . تشكر مي كنم از اظهار لطفت نسبت به من و وباغ آسماني همسفر مهتاب. در اولين فرصت بديدن شما ميام و اونجا هم تشكر مي كنم
نيناي گلم. خواهر عزيز و مهربونم . باور كن متحير موندم در مقابل خوبيهات چي بگم يا چيكار كنم ؟؟
داداش حامد - اقا روزبه ممنون از حضورتون
دوست خوبم ويروس . ممنون از شعر زيباي سهراب سپهري
علي آقا ممنون از اظهار لطفتون و پاسخ بسيار زيبا . سنجيده و مستدل شما . در اولين فرصت جواب ميدم
داداش علي لطف كرديد كه خواهرتون رو سرافراز كرديد
داداش مهرداد من هميشه در مقابل لطف شما مي مونم چطور جواب بدم. از اينهمه عكس زيبائي كه گذاشتيد سپاسگزارم
دوست خوب و گرامي من (غم زمانه) باور كنيد از اينهمه محبت شرمنده شدم. كامنت هاي شما بي نهايت زيبا . عميق و سرشار از معنويت است و باغ آسماني من با حضور شما نور باران ميشه. بازهم تشكر مي كنم و براتون آرزوي سلامتي و موفقييت دارم