تابوت سنگيآسمان ياد تو را مي برد و منِ يخ زده را مي برد آرام به خواب ،آخرين ضجهي فرهاد به زير آوار.
و تو ، شيرين، چه بي رحمانه،مي سپاري بر خاك،آرزوي خفته در تابوت سنگي را.
به چشماني كه هر شب خواب مي بيند،التماس را،براي بوسهي زيباي نگاه چشمان تو.نگاه كن!ببين امشب،چه معصومانه مي گريد،چه معصومانه مي خوابد،چه معصومانه مي ميرد.
و تو شيرين چه بي رحمانه،مي سپاري بر خاك،آرزوي خفته در تابوت سنگي را.
سلام نرگس نازم خوبي؟؟؟؟؟؟؟
من دوباره اومدم
قالب وبلاگت مبارك عزيزم خيلي قشنگه
بيا پيشم بازم
التماس دعا...يا حق
يه سلام با يه دنيا آرزوي موفقيت براي شما دوسته گرامي..بنده دوسته نينا(سكوت از كوي وفا)هستم..نينا فردا از سرزمين عشق برميگرده و يه عالمه زيبايي و لطافت با خودش به همراه مي ياره...اومدم دعوتتون كنم كه توي جشن استقبالش شركت كنين و من رو توي اين استقبال حتي شده با يك جمله همراهي كنين...منتظر حضور گرمتون هستم...متشكرم..يا عليhttp://kooyevafa.parsiblog.com
نرگسم منكه مردم . جون به سر شدم تا اينهارو نوشتم . نمي شد از يكي شون هم بگذرم . چون همه اونها بهم پيوسته هستند . البته تو ارزشت بيشتر از اينهاست . هركاري برات بكنم بازم كمه. چون تو ماهي. نه . تو خود خود نرگسي يادت باشه از پائين به بالا بخوني .
هستي چه باشد؟آشفته خوابي
نقش فريبي،موج سرابي
نخل محبت،پژمرده شد،کو؟
فيض نسيمي،اشک سحابي
در بحر هستي،ما چون حبابيم
جز يک نفس نيست،عمر حبابي
از هجرو وصلم،حاصل همين بود:
يا انتظاري،يا اضطرابي
ما از نگاهت،مستيم،ور نه
کيفيتي نيست،در هر شرابي
از داغ حسرت،حرفي چه گويد؟
نا کاميابي،با کاميابي
ديدم "رهي" را،مي رفت و مي گفت:
هستي چه باشد؟آشفته خوابي!!!
نور حق را در دل افروزد كجاست ؟ مايه ي آرام جان خسته كو ؟ از شرابي مستي پيوسته كو ؟ بار الها بال پروازم ببخش روح آزاد سبكتازم ببخش عاشق بزم تو ام را هم بده عقل روشن جان آگاهم بده
ما به شعرت شور عرفان ريختيم روشني ها از چراغ عشق ماست بر كسي تابد كه داغ عشق ماست دوستان اين نور مهتاب از كجاست ؟ در تن من جان بيتاب از كجاست ؟ در سكوت شب دلم پر ميزند دست ياري حلقه بر در مي زند شب بر آرم ناله در كوي سكوت عالمي دارد هياهوي سكوت
برگ ها در ذكر و گل ها در نماز مرغ شب حق حق زنان گرم نياز بال بگشايد ز هم شهباز من مي رود تا بيكران پرواز من از چراغ آسمان ها روشنم پر فروغ از نور باران تنم روشنان آسماني در عبور نور ونور ونور ونورو نور و نور مي رسم آحجا كه غير از يار نيست وز تجلي قدرت ديدار نيست