سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار تلخ و پیچیده همچون آدمهایش راز آلود است 

و هوای این روزها بسیار دلگیرتر...! 

بازی روزگار همچنان بی رحم و نا رفیق است 

و با چنگالهای مکر و نیرنگ، غمهای زهرآلودش را در قلب آدمی فرو می کند

 

انگار همچون بید مجنونی هستم که در برابر باد ایستاده ام

و باد مرا به هر سو که خودش می خواهد می کشاند و با خود می برد

در امتداد این روزها بدون ره توشه این راه دراز...

غرق در یک خیال محض، همچنان قافیه را میبازم

میان وجودم انگار یک شعله می سوزد و مرا مثل شمع آب می کند

در این فصل سرد بی پایان و غم زده...

در همهمه امواج دریای پر تلاطم روزگار مثل باد و طوفان بی موقع...

گاهی در افکار خسته و تیره و گرفته خود قدم می زنم

انگار پاییز مرا مهمان دلتنگی هایم کرده است

چه بگویم که حاصل روزهای عزلت سرشار از سکوت و بغضی تلخ

نوشته ها و برگ های دفتری که سرنوشت شان چیزی جز مچاله شدن نبود

شیرازه نوشته هایم مثل منظره ای آشفته به نظر می رسند

و نوشته هایم همانند طوفانی در دل کویر می پیچد و می رود

دیرگاهیست......

دلی در اسارت زنجیر ملالت و اندوه های نو به نو  

به خود می پیچد...

دلی که چون پرنده ای میان سیم های خاردار اسیر گشته

دلی پر سر و صدا ولی خاموش

کبوتر پیام آور وادی خاموشان...

انگار مانند صدایی لرزان روی هوا سرگردان است

و یا چون برگی بر روی امواج رودخانه...!

خستگی جسم را می توانی به آب بسپاری

اما...

با خستگی روح چه می کنی...؟

خیالات زیبا و دلنشین هم رهاوردی جز دلزدگی ندارد

آری صدای سوز می آید...

آوای سکوت در جایی میان زخم های قلم بر صحیفه دل

چون آهوی فراری به هر دشت دوانم

اگر کسی سراغ مرا گرفت...

بگویید به دیار آشنایی ها رفته است

 

تا دیگر باز نگردد....


[ شنبه 96/4/17 ] [ 7:48 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
aks_n_mihanblog_com_1.gif

[ شنبه 96/4/17 ] [ 12:38 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
201516529213858226011437406.gif

[ جمعه 96/4/16 ] [ 3:33 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]


روزگار تلخ و پیچیده همچون آدمهایش راز آلود است

و هوای این روزها بسیار دلگیرتر...!

بازی روزگار همچنان بی رحم و نا رفیق است

و با چنگالهای مکر و نیرنگ، غمهای زهرآلودش را در قلب آدمی فرو می کند

انگار همچون بید مجنونی هستم که در برابر باد ایستاده ام

و باد مرا به هر سو که خودش می خواهد می کشاند و با خود می برد

در امتداد این روزها بدون ره توشه این راه دراز...

غرق در یک خیال محض، همچنان قافیه را میبازم

میان وجودم انگار یک شعله می سوزد و مرا مثل شمع آب می کند

در همهمه امواج دریای پر تلاطم روزگار مثل باد و طوفان بی موقع...

گاهی در افکار خسته و تیره و گرفته خود قدم می زنم

چه بگویم که حاصل روزهای عزلت سرشار از سکوت و بغضی تلخ

نوشته ها و برگ های دفتری که سرنوشت شان چیزی جز مچاله شدن نبود

شیرازه نوشته هایم مثل منظره ای آشفته به نظر می رسند

و نوشته هایم همانند طوفانی در دل کویر می پیچد و می رود

دیرگاهیست......

دلی در اسارت زنجیر ملالت و اندوه های نو به نو 

به خود می پیچد...

دلی که چون پرنده ای میان سیم های خاردار اسیر گشته

دلی پر سر و صدا ولی خاموش

کبوتر پیام آور وادی خاموشان...

انگار مانند صدایی لرزان روی هوا سرگردان است

و یا چون برگی بر روی امواج رودخانه...!

خستگی جسم را می توانی به آب بسپاری

اما...

با خستگی روح چه می کنی...؟

خیالات زیبا و دلنشین هم رهاوردی جز دلزدگی ندارد

آری صدای سوز می آید...

آوای سکوت در جایی میان زخم های قلم بر صحیفه دل

چون آهوی فراری به هر دشت دوانم

اگر کسی سراغ مرا گرفت...

بگویید به دیار آشنایی ها رفته است

تا دیگر باز نگردد....


[ دوشنبه 96/4/12 ] [ 5:12 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]



خوش آن نسیم که مى آید از کنار بقیع
خوشا هواى روان بخش و مُشکبار بقیع

فرشتگان ز زمین مى برند سوى بهشت
براى غالیه‌ی حوریان غبار بقیع


اگر که طور تجلّى ز صدق مى طلبى
بیا به گلشن روحانى دیار بقیع

دریغ و درد که از ظلم دشمنان خدا
خراب شد همه آثار بى شمار بقیع


ایا که غیرت دین دارى و ولایت آل
ببار خون، عوض اشک در کنار بقیع

خراب کرد ستم، مشهد چهار امام
کز آن شرف به سما یافت خاکسار بقیع


نخست مرقد سبط نبى امام حسن
بزرگ محور اعزاز و افتخار بقیع

مزار حضرت سجاد، اسوه عبّاد
امین اعظم حق، رکن استوار بقیع


مزار حضرت باقر، عزیز پیغمبر
که بر فزوده به اجلال و اشتهار بقیع

مزار حضرت صادق رییس مذهب و دین
جهان علم و عمل، نور کردگار بقیع


قبور منهدم دیگر از تبار رسول
فزوده است بر اوضاع رنج بار بقیع


زظلم فرقه وهّابیان ناکس دون
بیا ببین که خزان گشته نوبهار بقیع

سعودیان عمیل یهود و صهیونیسم
ز ظلم، هتک نمودند اعتبار بقیع


قبور آل پیمبر، خراب و ویران است
فرشتگان همگان اند سوگوار بقیع

در این مصائب عظمى ولىّ عصر بوَد
شکسته خاطر و محزون و داغدار بقیع


کند ظهور و جهان پر کند ز دانش و داد
زند به ریشه خصم ستم شعار بقیع

قیام باید و مردانگىّ و همّت و عزم
که بر طرف کند این وضع ناگوار بقیع


وگرنه تا نشود قطع دست استعمار
جهان شیعه بود زار و دل فکار بقیع

حرامیان به حرم تا که حاکم اند روا ست
که مسلمین همه باشند شرمسار بقیع


سلام بى حد و بسیار بر پیمبر و آل
درود وافر و بى انتها نثار بقیع

ز یاد مرقد ویران اولیاى خدا
همیشه «لطفى صافى» است بى قرار بقیع


آیت‌الله صافی گلپایگانی




[ یکشنبه 96/4/11 ] [ 11:48 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]




غروب غریبت
در لابه‏ لای دقیه‏ های خاکی بقیع قد می ‏کشد.

مدینه، با التهاب به مدار پرواز کبوتران دست می‏برد تا مردم
آیه‏ های زخمی نشناختنت را به دوش بکشند و عذر نیاورند.


زمین، آبستن اشک می‏شود. خورشید، قد خم می‏کند و دست‏های ملتمس
عرشیان، همگام با فرشیان، شعر بی‏قراری را در آغوش می‏کشند.

داغ در گلوی شیعیان منتشر می‏شود تا بلوغ ابری بقیع را نظاره کنند.
نبض تاریخ به هم خورده است نبض تاریخ، به هم خورده است.


دشمنان، با زهرشان، قلب تو را نشانه رفته‏ اند تا
حوصله خدا را سر ببرند.

با این بدبختی عمیقی که فراهم کرده ‏اند، نه تنها به ساحت سبزت
راه نیافته‏ اند، که آتش جهنم خودشان را شعله‏ ورتر ساخته ‏اند.


اینان، سپاهیان شیطانند که از دهلیزهای پرپیچ و خم جهالت
و نکبت سردرآورده ‏اند.

اینان می‏خواهند آینه امامت را بشکنند؛
ولی دیری نخواهد پایید که مذلت و سرافکندگی خویش
را در قامت «وجوه یومئذ خاشعة» تجربه خواهند کرد.








[ یکشنبه 96/4/11 ] [ 11:47 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/68895346369974158094.gif

 

من زندگی می کنم حتی اگه راهمو گم کرده باشم...

الهام میگیرم از کسانی که راه زندگی رو با رضایت طی کردن

و حرفای خوبی واسه گفتن دارن و تو هر جمله شون یه دنیا حرفه؛ 

پابلو نرودا می گوید؛

 به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر سفر نکنی ،

اگر کتابی نخوانی ، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ،

اگر از خودت قدردانی نکنی.

 به آرامی آغاز به مردن می کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

 

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر برده‏ عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،

اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

 تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، دوری کنی.

 تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی،

آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی

، اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی،

که حداقل یک بار در تمام زندگیت

ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

 تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی امروز زندگی را آغاز کن !

امروز مخاطره کن ! امروز کاری کن !

نگذار که به آرامی بمیری !

شادی را فراموش نکن !

 

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/68895346369974158094.gif


[ یکشنبه 96/4/11 ] [ 4:25 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/85278624886579997945.gif

 

دلم..دور از خواب این همه دیوار گرفته است
هیچ وقتی از این روزگار من این دیوارهای بی دریچه را دوست نداشتم
هیچ وقتی از این روزگار من این همه غمگین نبودم؟
راستش را بخواهید. زاد روز من اصلا شب و دیوار و گریه نداشت؟
ما همان اوایل غروب قشنگ رو به اسمان اشنا می رفتیم و
صبح زود باز با خود افتاب بر می گشتیم.؟
لحاف شب از سو سوی ستاره سنگین بود ما خوابمان می برد.
من میان همان گفت و لطف خدا خوابمان میبرد.
من ارزش روشن رویا را نمی دانستیم
 کسی قطره های شوخ باران رانمی شمرد
تن اسمانی اب هم ابی بود 
و  من به دیدن باران و اینه عادت کرده بودم
یکی یکی می امدیم حرف میزدیم نگاه می کردم.
چم و راز لحظه ها را می فهمیدم تا شبی که ناگهان آئینه شکست؟
و سکوت از کوچه خاموش کلمات به مخفیگاه گریه رسید؟
و حالا من در کنج خانه ..
و تو روبه راهی دور.
به بوی لحظه های هر چه بود یا نبود.؟
به نوجوانی نجیب جوشش غروب.
روی گونه های بی گناهی بلوغ به لحظه نگاه ناگهانگی
به ان نگاه ناتمام. به ان سلام خیس سرخورده .
به بوی لحظه ها به آی روزگارهای حسرت دروغگی..
غم فراق دلبری به خواب ندیده همیشه بی وفا ؟
به جور کردن سه چهار بیت سوزناک زورکی؟.
به رفت و امد مدام بادها و یادها و مرور صفحه سفید خاطرات خیس.
آه...............
به ناگاه سرم به سخره سکوت خورد.
اینجا اخر دنیاست.

 


http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/85278624886579997945.gif

 


[ یکشنبه 96/4/11 ] [ 4:18 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]

 

اینجا ، آسمان هر شب آفتابی ست . . .


اینجا ، آسمان هر روز مهتابی ست . . .


اینجا ، ستاره ها نمی دانند چه وقت آیند . . .


شاید که وقت غروب خالیست . . .


اینجا ، غروب ها خونین است . . .


جنگ میان آفتابی و مهتابی ست . . .


اینجا ، ستاره ها نمی دانند چه وقت آیند . . .


شاید که وقت سحر خالیست . . .

چرا شهابی نمی آید آخر هر جمله . . . ؟


که خط زند و پر کند ؛ روی نقطه چین ها خالیست . . . !


اینجا ، ستاره ها ، شهاب ها خود نقطه چین شدند . . .


پس که باید پر کند ؛ این نقطه چین ها خالیست

 



[ یکشنبه 96/4/11 ] [ 12:5 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
48877546104261212008.gif

[ شنبه 96/4/10 ] [ 2:18 صبح ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
<      1   2   3      >
دوستان










بازدیدهای وب
امروز: 5
دیروز: 20
تاکنون: 468080
تعداد یادداشت ها: 131
موسیقی وب