• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : سلام مولاي من
  • نظرات : 25 خصوصي ، 240 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4   5    >>    >
     

    سلام ....

    وچه زشت است.

    آنقدر كه حتي اگر نباشد هم اميدي به زنده بودن نيست ....

    لحظات سرد انتظار!

    كو گرمابخشش وكو گرما دهش؟

    پس اين همه زجر براي چه؟

    جتي اگر ميخواهد با آمدنش من به مرگ عدم شناخت بروم عيبي نيست فقط بيايد.

    تا بقيه درد من را نكشند وبا چشمي برخواسته از بقيع به او بنگرند.

    التماس دعا ....

    يامحمد وعلي

    بازم اومدم اينجا

    اونم جمعه

    از همين الان طعم دلتنگي عصر امروز رو حس مي كنم

    خدايا

    ظهورش را برسان

    سلام نرگس جان... خيلي زيبا نوشتي خوش به حالت .براي من هم دعا كن

    به منم سر بزن خوشحال ميشم.موفق باشي و تندرست

    رفت خصوصي

    ببخشيد

    سلام

    به به

    چه كردي شما

    خيلي زيبا بود

    انشالله كه موفق باشيد

    گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس

    زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس

    و ميداني كه بي نام او هرگز نمي شود ....

    بيش از آن كه در حدم باشد تحويلم گرفتي ....

    به برهان لطف مي بخشايي ام به تاخيري كه در باز پس دادن سلامت داشتم ...

    حكما روزمره باز در اينجا متهم رديف اول مي دانم در تاخير خود ...

    و يحتمل حدس مي زنيد كه طلب بخشش دارم ...

    ترسم از آن است كه بس كه دير كردم ... پست جديد بيايد و مرا نبينيد...

    ولي به هر صورت ... قضاي تكليف بود ...

    از اشناييتان خوشبختم ...

    التماس دعا ...

    اللهم عجل لوليك الفرج ( بر چهره ام ننگريد ... بنگريد كه من نيز دلي دارم كه سوخته از انتظار)

    و هر چه دارم .....:

    من فضل ربي .

    يا حق

    سلام نرگسم

    ...

    سلام

    به نام حق

    ملاقات
    ظهر يک روز سردزمستاني وقتي اميلي به خانه برگشت
    پشت در پاکت نامه اي راديدکه نه تمبري داشت و نه مهر
    اداره پست روي آن بود فقط نام و آدرسش روي پاکت نوشته شده بود
    او با تعجب پاکت را باز کرد ونامه داخلي آن را خواند:
    اميلي عزيز:
    عصر امروز به خانه ي تو مي آيم تا تو را ملاقات کنم
    باعشق خدا
    اميلي همان طور که بادست هاي لرزان نامه را روري ميز
    مي گذاشت با خود فکرکرد که چرا خدا مي خواهد او را
    ملاقات کند ؟ او که آدم مهمي نبود در همين فکرها بود که
    ناگهان کابينت خالي آشپزخانه را به ياد آورد و با خود گفت
    من که چيزي براي پذيرايي ندارم پس نگاهي به کيف پولش
    انداخت او فقط 5دلارو 40سنت داشت بااين حال به سمت
    فروشگاه بيرون آمد برف به شدت در حال بارش بود و او
    عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند
    در راه برگشت زن و مرد فقيري به اميل گفت خانم ما خانه
    و پولي نداريم بسيار سردمان است و گرسنه هستيم آيا امکان
    دارد به ما کمکي کنيد ؟
    اميلي جواب دارد متاسفم من ديگر پولي ندارم و اين نان ها را
    هم براي مهمانم خريده ام مرد گفت بسيار خوب خانم متشکرم
    و بعد دستش را روي شانه ي همسر گذاشت وبه حرکت ادامه
    دادندهمان طور که مرد و زن فقير در حال دور شدن بودند
    اميلي درد شديدي را در قلبش احساس کرد به سرعت دنبال
    آنها دويد آقا خانم خواهش مي کنم صبر کنيد وقتي اميلي به زن
    و مرد فقير رسيد سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را در آورد
    و روي شانه هاي زن انداخت مرد از او تشکر کرد و برايش
    دعا کرد وقتي اميلي به خانه رسيد يک لحظه ناراحت شد
    چون خدا مي خواست به ملافاتش بيايد واو ديگر چيزي براي
    پذيرايي از خدا نداشت همان طور که در را باز مي کرد پاکت
    نامه ديگري را روي زمين ديد نامه را برداشت و باز کرد
    اميلي عزيز
    از پذيرايي خوب و کت زيبايت متشکرم
    با عشق خدا
    خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد

    سلام و احترام خمت شما خواهر بزرگوار... وبلاگ حقير با موضوع احترام به زنان آپديت شد....خوشحال ميشم ميزبان عزيزي چون شما خواهر بزرگوار باشم..

    انشاء الله هميشه در راه حق ثابت قدم باشيد

    در خلوت با خدا، ما رو هم دعا کنيد

    سلام

    فقط بگم :

    اللهم عجل لوليك الفرج

    سلام خواهرخوبم

    هنوز كه مطلب جديد نگذاشتي

    هروقت مطلب كذاشتي خبرم كن

    سلام

    تبريك ميلاد مسعود اما اندكي با تاخير

    به اميد ظهور منجي حق

    وبلاگتون جالبه

    موفق باشيد

       1   2   3   4   5    >>    >