• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : شد كعبه حرمخانه ميلاد علي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 109 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8      >
     
    2- قالَ الاْمامُ علىّ بن أبي طالِب أميرُ الْمُؤْمِنينَ (عَلَيْهِ السلام) :
    قالَ(عليه السلام): اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ، وَ الاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الْفِكْرَةُ مِرآةٌ صافِيَةٌ، وَ الاْعْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ، وَ كَفى بِكَ أَدَباً تَرْكُكَ ما كَرِهْتَهُ مِنْ غَيْرِكَ. (أمالى طوسى : ج 1، ص 114 ح 29، بحارالأنوار: ج 1، ص 169، ح 20)
    حضرت امام علي (عليه السلام) مي فرمايند: علم; ارثيه اى با ارزش، و ادب; زيورى نيكو، و انديشه; آئينه اى صاف، و پوزش خواستن; هشدار دهنده اى دلسوز خواهد بود. و براى با أدب بودنت همين بس كه آنچه براى خود دوست ندارى، در حقّ ديگران روا نداشته باشى.

    پيامبر (ص) على را به پذيرش و اعتقاد به اسلام دعوت كرد،و از قرآن مجيد آياتى‏بر او تلاوت كرد على از خود بى‏خود شد و زيبايى آيات سراسر عقلش را فرا گرفت ولى از پسر عمويش مهلت‏خواست تا با پدرش مشورت كند.على آن شب را در انديشه به سر برد و روز بعد در حضور پيامبر خدا ايمان خود به دين جديد را-بدون احساس نياز به مشورت با پدرش-اعلان كرد،و گفت:«خداوند مرا آفريده است‏بدون اين كه با ابو طالب مشورت كند،پس،مرا نيازى به مشورت او نيست تا خدا را عبادت كنم‏» (حيات محمد:از دكتر محمد حسين هيكل ص 138).
    سخنى بسيار كوتاه است،ولى مفهوم زيادى در بردارد از:استقلال در انديشه و راى،عمق ايمان و صميميت نسبت‏به حق و منطقى كه آميخته به تناقض گويى و متاثر از عواطف خويشاوندى و فاميلى نيست.
    او پدرش را دوست مى‏دارد و مى‏داند كه بر فرزند لازم است‏با پدرش مشورت كند.اما او درك مى‏كند كه ضرورت مشورت با پدر بدون قيد و شرط نيست،بلكه داراى حدودى است مشورت در جايى لازم است كه امر مبهمى باشد.اما موقعى كه حقيقت روشن است مشورت بيهوده است.حقا كه براى على پيش از روشن شدن صبح،روشن گرديد كه محمد فرستاده خداست و او نداى پروردگارش را دريافت كرده است،و بر على واجب است كه بى‏درنگ به آن ندا پاسخ دهد.
    مطلب تازه‏اى است،خيلى تازه،على نمى‏دانست موضع پدرش نسبت‏به رسالت جديد چه خواهد بود;آيا ابو طالب به آنچه پسر خردسالش ايمان آورده بود،ايمان مى‏آورد بدان وسيله پدر و پسر توافق در عقيده پيدا مى‏كردند.پس نه تنها پدر را آزرده نخواهد ساخت‏بلكه خوشحال خواهد شد كه پسرش به پذيرش حق از او پيشى گرفته است،و يا اينكه ابو طالب ترديد خواهد داشت،در آن صورت،على هرگز حق ندارد كه در پاسخ گفتن به نداى پروردگارش عقب بماند.آفريننده ابو طالب و پسرش سزاوارتر به اطاعت است تا ابو طالب.

    روز گذشت و باز گروه زيادى كه آنجا بودند به چشم خويش ديدند كه همان ديوار، همان خاره سنگ سخت ، آغوش بر گشود، و همان شكاف ديگر باره گشوده گشت و فاطمه قدم به بيرون گذاشت ! اما اين بار نه تنها كه با نوزادى بر دامن ، هاله اى از نور بر چهره ، و اشكى از شوق بر گونه !
    پسر فاطمه دست به دست مى گشت . صداى شادى و هلهله ، و موج غريو خنده و نشاط، در سر تا سر مكه مى پيچيد و عطر خوشبوى اشتياق ، مشام جانها را نوازش مى داد.
    فرياد شور گستر، نه از همه دلها كه از تمامى ذرات هستى ، بلند بود و نوزاد - اين فرزند مبارك هستى - كه از همان آغاز، از وجودش نور و روشنى ساطع بود و چشمها را خيره مى كرد، سرانجام دنيا را خيره كرد و تا پآيان آخرين لحظه حيات شكوهمندش ، بر همه وجود، نور و روشنى و بيدارى و زندگى نثار كرد.
    ابوطالب ، چهره سرشناس و هميشه ياور پيامبر اكرم (ص ) با شتاب ، خود را به فاطمه رسانيد و مادر على نوزاد را به او داد و گفت : او را بگير.
    شنيدم هاتفى گفت : نامش را على بگذاريد.
    بدينگونه ، امام على عليه السلام اين خانه زاد خداى بى فرزند، چشم به جهان گشود و از همان آغاز، نگران سرنوشت جامعه و جامعه ها بود، و در راه اعتلاى كلمه توحيد و توحيد كلمه گامها بر داشت بس بلند، و تلاشها كرد بس ‍ سازنده و شكوهمند.

    1- قالَ الاْمامُ علىّ بن أبي طالِب أميرُ الْمُؤْمِنينَ (عَلَيْهِ السلام) :
    إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَ خَمْسَةِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَةِ الْقُرْآنِ، وَ عِنْدَ الاْذانِ، وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَيْثِ، وَ عِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّيْنِ لِلشَّهادَةِ، وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ، فَاِنَّهُ لَيْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ. (أمالى صدوق : ص 97، بحارالأنوار: ج 90، ص 343، ح 1)
    حضرت امام علي (عليه السلام) مي فرمايند: پنج موقع را براى دعا و حاجت خواستن غنيمت شماريد:
    موقع تلاوت قرآن، موقع اذان، موقع بارش باران، موقع جنگ و جهاد ـ فى سبيل اللّه ـ موقع ناراحتى و آه كشيدن مظلوم. در چنين موقعيت ها مانعى براى استجابت دعا نيست.

    آنها چه ديده بودند كه چنان سراسيمه و وحشتزده به زمين ميخكوب شدند؟
    آنان از خود مى پرسيدند: آيا به راستى ما بيداريم ، يا اينكه خواب مى بينيم ؟
    ولى ، نه ! آنها واقعا بيدار بودند. گروهى از همديگر مى پرسيدند. تو هم به چشم خودت ديدى ؟!
    ماجرا چه بود؟ چند لحظه قبل ، ناگهان ديواره سنگى و سخت كعبه شكافته و از هم باز شده بود، و انگاه زنى به درون كعبه ، پاى گذاشته بود. آيا كسى هم او را مى شناخت ؟ چرا نه ؟ كه او پاك زنى بود با شخصيت و قابل احترام . او فاطمه بنت اسد بود. شير زنى كه شير مردى چون شير خدا - را به دنيا هديه داد.
    و او كنون ميهمان خداوند خويش است ، در خانه او!
    به زودى اين خبر در شهر پيچيد:
    زنى حامله ، به هنگام طواف كعبه ، به درون خانه رفته است . ديوار سنگى و عظيم كعبه شكافته شده و خداوند او را به خانه خويش خوانده است ! و به دنبال اين پيشامد، گروهى به سوى بنى عبدالدار كه ان موقع كليد دار كعبه بودند، دويده و تقاضا كردند كه بيايند و در كعبه را بگشايند. بنى عبدالدار از باز كردن در، امتناع ورزيد، زيرا كه اين در، مى بايستى تنها در روز ويژه اى در سال گشوده مى شد. اما مردم ، از اصرار خود دست بر نمى داشتند، تا اينكه سرانجام بنى عبدالدار را قانع كردند كه بيايند و در را بگشايند. اما هر چه كوشيدند تا بلكه قفل در را باز كنند، نتوانستند و تلاششان به ثمر نرسيد!
    و مردم كه براى ديدن اين رويداد، اجتماع كرده بودند، ناباور و حيرت زده چشم به در دوختند، تا مگر از درون خانه خبرى شود...

    شكفتن يك گل

    لحظه ها لحظه هاى غروب بود و روشنى روز كم كم داشت جاى خودش را به شب مى داد. كعبه خانه خدا و خانه مردم با شكوه ويژه خود و با گيرايى خاص ، مردم را به سوى خود مى خواند. روز جمعه بود و سيزدهم ماه رجب .
    گروهى در اطراف كعبه بودند، و در جمع آنان زنى بى تابانه دست در پرده كعبه انداخته بود. اشك بر چهره اش راه مى كشيد و با خدايش راز و نياز مى كرد.
    زن حامله بود و از خدا مى خواست كه وضع حملش را اسان و كودكش را تندرست بگرداند.
    مردم ، اندك اندك مى رفتند. اما از مشتاقان كعبه ، هنوز هم گروهى در طواف بودند. همه ، در خود بودند و با خدايشان راز و نياز داشتند، كه به ناگاه تنى چند از مردم ، فريادى از وحشت و حيرت براورند، و برجاى خود، خشكشان زد!

    راز بناى كعبه شد ابراز از تو
    شد باب رحمت بر رخ ما، باز از تو

    يعنى خدا را مظهر كل صفاتى
    از ذات بگذشته حق را عين ذاتى

    با نام تو ديوان هستى را نوشتند
    با مهر تو، اب و گل ما را سرشتند

    اينك فضاى كشور ما منجلى كن
    اكنده از اواى گرم يا على كن

    ما عاشق و مشتاق فتح كاظمينيم
    ديوانه كوى دل اراى حسينيم

    ما ارزوى شهر سامرا داريم
    بر اين اميد، راه نجف در پيش داريم

    تا در جوار تو ماوا بگيريم
    ما جشن ميلاد تو را آنجا بگيريم
    دردل فتاد از جنب وجوش،جوش وخروشش
    آمد نداى ادخلى از حق بگوشش

    شد فاطمه مهمان و حق شد و خروشش
    بنت اسد گل گشت و ايزد باغبانش

    بعد از سه شب مهمانى و مهمان نوازى
    آمد برون از بيت حق با سرفرازى

    تنها اگر وارد به بيت دادگر شد
    خارج زبيت دادگر، با يك پسر شد

    از نور حق آغوش گرمش منجلى بود
    زيرا تجليگاه قنداق على عليه السلام بود

    اى نام تو ائينه دار ملك هستى
    اى مهر تو قانون گذار حق پرستى

    اى جاودانه مرد ميدان شجاعت
    اى رهنمورد سنگر و محراب طاعت

    اى خانه زاد حق ، درون خانه حق
    وز نام حق نام دلاراى تو مشتق

    ميلاد تو ياد اور حكم جليل است
    يا اور حكم عنايت بر خليل است

    خانه زاد حق
    آن شب فضاى كعبه اذينى دگر داشت
    گوئى خم گيسوى شب چينى دگر داشت

    استاره ها بر گرد مه پروانه بودند
    چشم انتظار جلوه جانانه بودند

    ان شب غم از مرز ولايت دور شد دور
    ام القمرى را سينه همچون طور شد طور

    با يورشى ظلمت اسير نور گرديد
    چشم كج انديشان عالم كور گرديد

    آن شب زنى را، راز دلها با احد بود
    بيت احد خلوتگه بنت اسد بود

    بنت اسد در زير لب رازى مگو داشت
    در نيمه شب با احد اين گفتگو داشت

    ائينه دار راز او، اسرار شب بود
    وز شدت دردى نهان در تاب و تب بود

    غرق عرق گرديده بود از بار دارى
    صبر و قرارش رفته بود از بى قرارى

    در كارگاه شب در اسرار مى سفت
    اسرار دل را با خداى خويش ميگفت :

    در خلوت دل جز تو دلدارى ندارم
    با كس به غير از تو سروكارى ندارم

    دستم بگير از مرحمت ، كز پا فتادم
    وز ناتوانى خسته در اينجا فتادم

    درد مرا درمان دواى توست يا رب
    خوان مرا نعمت عطاى توست يا رب .

    ناگه جدار خانه حق باز گرديد
    وز اين شكفتن ، رازها ابراز گرديد
    از كعبه حق بانك جلى مى آيد
    بوي خوش لم يزلى مى آيد
    بشنو كه سروش وحى حق مى گويد
    آغوش گشائيد على (عليه السلام) مى آيد
    showletter0ui.gif
    Holy Prophet (PBUH) Our Last Prophet
    arrow152kd.gifarrow15a3tg.gif
    ميلاد با سعادت حضرت امي المومنين عليه السلام برشما مبارك

    به نام خدا

    با سلام

    تولد شير خدا

    مولاي حق

    مولود كعبه

    رو بتون تبريك ميگم

    در شاديهايمان هم ظهور اقا رو ازپدرش بزرگوارشون بخوايم

    در پناه حق

    سلام و عرض ادب خدمت خواهر بزرگوارم؛

    تبريك ميگويم ميلاد مولود كعبه را خدمت شما بزرگوار.

    آبجي دلم براتون خيلي تنگ شده بود..همانطور كه مستحضريد متاسفانه غعلا لياقت همراهي دوستانم در پارسي بلاگ را ندارم...از فرصت كوتاهي كه برايم بدست آمده استفاده كردم و به وبلاگ محبوبم همسفر مهتاب سر زدم...قالب جديد وبلاگتان مباركه!!! اگه قسمت باشه يك هفته ديگه عكسستان را بروز خواهم كرد ...انشاءالله بيشتر خدمت دوستان خواهم رسيد و در صدر همه آنها بيشتر فرصت استفاده از مطالب گرانقدر خواهم داشت...

    در پناه حق موفق باشيد.

     <    <<    6   7   8      >