• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : صبر و رضايت 2
  • نظرات : 33 خصوصي ، 137 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ريحانه 

    ضرب سكه‏ى اسلامى به دستور امام باقر عليه السلام (24)

    در سده‏ى اول هجرى صنعت كاغذ در انحصار روميان بود و مسيحيان مصر نيز كه كاغذ مى‏ساختند به روش روميان و بنا بر مسيحيت نشان‏«اب و ابن و روح‏»بر آن مى‏زدند،«عبد الملك اموى‏»مرد زيركى بود،كاغذى از اين گونه را ديد و در مارك آن دقيق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه كنند،و چون معناى آن را دريافت‏خشمگين شد كه چرا در مصر كه كشورى اسلامى است‏بايد مصنوعات چنين نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت كه از آن پس بر كاغذها شعار توحيد-شهد الله انه لا اله الا هو-بنويسند و نيز به فرمانداران ساير ايالات اسلامى نيز فرمان داد كاغذهايى را كه نشان مشركانه‏ى مسيحيت دارد از بين ببرند و از كاغذهاى جديد استفاده كنند.
    كاغذهاى جديد با نشان توحيد اسلامى رواج يافت و به شهرهاى روم نيز رسيد و خبر به قيصر بردند و او در نامه‏يى به‏«عبد الملك‏»نوشت:
    صنعت كاغذ هماره با نشان رومى مى‏بود و اگر كار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشته‏ى اسلام خطا كار بوده‏اند و اگر آنان به راه درست رفته‏اند پس تو در خطا هستى (25) ، من همراه اين نامه براى تو هديه‏اى لايق فرستادم و دوست دارم كه اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملك هديه را نپذيرفت و به قاصد قيصر گفت:اين نامه پاسخى ندارد.
    قيصر ديگر بار هديه‏اى دو چندان دفعه‏ى پيش براى او گسيل داشت و نوشت:
    گمان مى‏كنم چون هديه را ناچيز دانستى نپذيرفتى،اينك دو برابر فرستادم و مايلم هديه را همراه با خواسته‏ى قبلى من بپذيرى.عبد الملك باز هديه را رد كرد و نامه را نيز بى جواب گذاشت.
    قيصر اين بار به عبد الملك نوشت:دو بار هديه‏ى مرا رد كردى و خواسته مرا بر نياوردى براى سوم بار هديه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسيح اگر اجناس نشان دار را به حال پيش برنگردانى فرمان مى‏دهم تا زر و سيم را با دشنام به پيامبر اسلام سكه بزنند و تو مى‏دانى كه ضرب سكه ويژه‏ى ما روميان است،آنگاه چون سكه‏ها را با دشنام به پيامبرتان ببينى عرق شرم بر پيشانيت مى‏نشيند،پس همان بهتر كه هديه را بپذيرى و خواسته‏ى ما را بر آورى تا روابط دوستانه‏مان چون‏گذشته پا بر جا بماند.
    عبد الملك در پاسخ بيچاره ماند و گفت فكر مى‏كنم كه ننگين‏ترين مولودى كه در اسلام زاده شده من باشم كه سبب اين كار شدم كه به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هيچكس نتوانست چاره‏اى بينديشد،يكى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مى‏دانى اما به عمد آن را وا مى‏گذارى!
    عبد الملك گفت:واى بر تو،چاره‏اى كه من مى‏دانم كدامست؟
    گفت:بايد از«باقر»اهل بيت چاره‏ى اين مشكل را بجويى.
    عبد الملك گفتار او را تصديق كرد و به فرماندار مدينه نوشت‏«امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستاده‏ى قيصر را در شام نگهداشت تا امام عليه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض كردند،فرمود:
    تهديد قيصر در مورد پيامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند اين كار را بر او ممكن نخواهد ساخت و راه چاره نيز آسان است،هم اكنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سكه بپردازند و بر يك رو سوره‏ى توحيد و بر روى ديگر نام پيامبر (ص) را نقش كنند و بدين ترتيب از مسكوكات رومى بى نياز مى‏شويم.و توضيحاتى نيز در مورد وزن سكه‏ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سكه هفت مثقال باشد (26) و نيزفرمود نام شهرى كه در آن سكه مى‏زنند و تاريخ سال ضرب را هم بر سكه‏ها درج كنند.
    عبد الملك دستور امام را عملى ساخت و به همه‏ى شهرهاى اسلامى نوشت كه معاملات بايد با سكه‏هاى جديد انجام شود و هر كس از سابق سكه‏اى دارد تحويل دهد و سكه‏ى اسلامى دريافت دارد،آنگاه فرستاده‏ى قيصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.
    قيصر را از ماجرا خبر دادند و درباريان از او خواستند تا تهديد خود را عملى سازد،قيصر گفت: من خواستم عبد الملك را به خشم آورم و اينك اين كار بيهوده است چون در بلاد اسلام ديگر با پول رومى معامله نمى‏كنند (27) .