• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بخشش
  • نظرات : 51 خصوصي ، 241 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    11   12   13   14   15    >>    >
     

    به نام خدا

    سلام

    يك اشتباهي شد من نشونيه وبلاگمو كامل ننوشته بودم و در مديريت وبلاگم پيامم نشون داده نشد ببخشيد بزرگوار.

    حکايت کرده اند که ........

    پروانه را گفتند : چون مي داني که تو را از وصل شمع جز سوختن هيچ فايده نيست چرا گرد وي مي گردي ؟

    گفت : من حيات را از براي آن يکنفس ميخواهم که مي سوزم.

    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام موفق باشي

    راستي 25 ماه شوال يادتون نره

    التماس دعا

    سلام. ... بر ديگران رحم كنيد تا بر شما رحم كنند... لذتي كه در بخشش است در انتقام نيست... :ولي بعضي وقتا حالي كه انتقام ميده چيز ديگس!

    سلام

    دستتون درد نكنه عالي بود . از اينكه قابل مي دونيد و سر مي زنيد

    خيلي خيلي ممنونم. به روز كرديد قابلم

    بدونيد. با خدا و موفق باشيد

    يا هو

    به روز شدم

    سلام خانم نرگس الهي

    فكر نكن كه ميخوام كلاس بذارم

    نه

    همينطوري هوس كردم كه نگم آبجي نرگس. بگم خانم نرگس الهي..

    نوشته ات به قدري زيبا و متين بود و به دلم نشست كه نميدونم چي بنويسم.

    واقعا چرا ماها اينقدر سخت مي بخشيم؟

    خودم رو ميگم....

    خواهم اي دل محو ديدارت کنم .... جلوه گاه روي دلدارت کنم

    واله آن ماه رخسارت کنم ...... بسته آن زلف طّرارت کنم ....

    در بلاي عشق دلدارت کنم

    تا شوي آواره از شهر و ديار .... تا شوي بيگانه از خويش و تبار

    بگسلي زنجير عقل و اختيار .... سر به صحرا پس نهي ديوانه وار

    پاي بند طّره يارت کنم

    دوش کز من گشت خالي جاي من .... آمد آن يکتا بت رعناي من

    شد ز بعد لاي من ..الاّي من .... گفت: کئي.. در عاشقي رسواي من

    خواهم از هستي سبکبارت کنم

    گر تو خواهي کز طريقت دم زني ..... ؟ پاي بايد بر سرعالم زني

    ني که عالم از طمع بر هم زني ..... چون دم از آمال دنيا کم زني

    مورد الطاف بسيارت کنم

    ساعتي در خود نگر تا کيستي؟ ..... از کجائي ؟ چه جائي؟ چيستي ...

    در جهان بهر چه عمري زيستي ... جمع هستي را بزن بر نيستي

    از حسابت تا خبر دارت کنم

    هيچ بودي در ازل اي بي شهود ..... خواستم تا هيچ را بخشم وجود

    پس جمادت ساختم اول زجود ..... گر شوي خودبين. همانستي که بود

    بر خودي خود گرفتارت کنم

    از جمادي بردمت پس در نبات ..... وندر آنجا دادمت رزق و حيات

    خُرّمت کردم زباد التفات ...... چون ز خارستان تن يابي نجات؟

    باز راجع سوي گلزارت کنم

    در نباتي چون رسيدي بر کمال ..... دادمت نفس بهيمي در مثال

    پس تو با آن نفس داري اتصال ... گر نمائي دعوي عقل و کمال ؟

    خيره ..خيره.. نفس غدارت کنم

    خواستم در خويش چون فاني ترا ..... بر دميدم روح انساني ترا

    ياد دادم معرفت داني ترا ...... کردم آن تکليف جبراني ترا

    تا چو خود ..در فعل مختارت کنم

    باز خواهم در بدر گردانمت ..... از حقيقت با خبر گردانمت

    مطلق از جنس بشر گردانمت ...... ثابت از دور دگر گردانمت

    پس در آن ..چون نقطه سيارت کنم

    از دمم لاشيء بودي ..شيء شدي ..... مرده بودي .يافتي دم حّي شدي

    واقف از موت ارادي کي شدي؟...... چون ز هست خود بکلي طي شدي ؟

    از بقاي جان خبر دارت کنم

    گر تو خواهي بر امان الله رسي ..... آن امان من بُوَد در مفلسي

    باش مفلس در مقام بيکسي ...... گر چه زرّي بازجو طبع مسيّ

    تا به جانها کيميا کارت کنم

    زانکه کردي يکنفس يادم يقين ..... باب معني بر تو بگشادم يقين

    من خط آزاديت دادم يقين ...... گر بعُجب افتي که آزادم يقين ؟

    بي گمان بر خود گرفتارت کنم

    چونکه دادم از صراطت آگهي ... خود نمودم در سلوکت همرهي

    تا که شد راهت به مقصد منتهي .... گر تو پنداري که خود مرد رهي ؟

    در چه غفلت. من نگون سارت کنم

    چون ز من خواهي (دم عشق ) اي پسر .... بدهَمت دم. تا شوي آدم پسر

    پس چو شاهانت .نهم افسر بسر .... ور شوي مغرور باز از يک نظر؟

    افسرت را گيرم. افسارت کنم

    مي تني تا کي. همي بر دور خود ...... همچو کرم پيله دايم اي ولد ...

    يا نداني اينکه قرني .بي رشد ..... در ره دين. ار دوي باري بجد

    من بيکدم گاو عصارت کنم

    من ترا خواهم ز قيد تن بريّ...... تو نداري جز سر تن پروري

    پس کنم تا اين سرت را آن سري .... سازمت هر دم به دردي بستري

    جبريانه محتضروارت کنم

    تا شوي تسليم تو. در امر پير ..... همچو صيد مرده در چنگال شير

    گردي از موت ارادي ناگزير ...... گه به بالايت برم. گاهي بزير

    گاه بي نان . گاه بيمارت کنم

    تا بُوَد خام اين وجود سرکشت ...... باز بکشم ز آتش اندر آتشت

    خوش بسوزم اين دماغ ناخوشت...... پخته بيرون آرم از غل و غشت

    زان مي مستانه..هشيارت کنم

    گاه بر دار فنا آويزمت ..... گه به خاک و گه به خون آميزمت

    گه بسر خاک مذّلت ريزمت .... گاه در غربال محنت بيزمت

    تا زعمر خويش بيزارت کنم

    تا نفس داري رسانم اي عجب ...... هر نفس صد بار جانت را به لب

    هر زمان اندازمت در تاب و تب ..... فارغت يکدم نسازم از تَعَب

    تا زخواب مرگ بيدارت کنم

    بر تنت تا هست از هستي رمق ..... گيرم و سازم به هيچت مستحق

    هر چه بگشائي تو زين دفتر ورق ..... من بهم بر پيچمش باز از نسق

    تا بخود پيچان چو طومارت کنم

    گر حديث از روح گوئي .گر زتن ...... جز من و ما نيست. هيچت در سخن

    تا نبيني هيچ ديگر ما و من ..... سازمت گنگ و کر و کور از محن

    در تکّلم نقش ديوارت کنم

    آفتاب اي (مه ) نهم پالان تو ..... بر زنم بر هم .. سرو سامان تو

    جان تو بسته است چون بر نان تو ...... نانت گيرم تا بر آيد جان تو

    مستحق لحم مُردارت کنم

    تا بگرداني ز من روي. سوي خلق ....... باز گردانم ز رويت .روي خلق

    بد کنم . بد.. با تو . خُلق و خوي خَلق ...... نادمت سازم ز گفتگوي خلق

    نا اميد از يار و اغيارت کنم

    گر هزارت سر بُوَد در تن ... هّلا ....... کوبم آن يکجا.. بسنگ ابتلا

    ماندت چون زان همه .يکسر بجا ..... همچو منصور آنسرت را زير پا

    آرم و تن بر سر دارت کنم

    تا زنم آتش ترا بر جسم و جان ...سوزم از نار جلالت خانمان

    سازمت .جاري انا الحق بر زبان ........ سنگ باران بر سر دار آنزمان

    همچو آن حلاج اسرارت کنم

    گر براه عشق پا افشرده اي ؟..... ور به سِّر صوفيان پي برده اي

    سر همانجا نِه .که باده خورده اي........ آنچنان يعني که از خود مرده اي

    تا بهر دل زنده سردارت کنم

    گر کني از بهر دنيا طاعتي ؟...... خود نماند بر تو غير از رحمتي

    زانکه تو ..مرزوق بعد از قسمتي ...... ور ز طاعتها مُريد جنّتي /؟

    سر نگون بر عکس در نارت کنم

    در تذکر خواهي ار. اشراق من ؟......... عاشق نوري تو ... ني مشتاق من

    خارجي از زُمره عشاق من ...... در حقيقت گر شوي اوراق من ؟......

    مصدر انوار و اطوارت کنم

    گه حديث از شر کني ..گاهي ز خير ....... گه سخن از کعبه گوئي ..گه ز دير

    گاه دل بر ذکر بندي .گه به سير ...... گر نپردازي ز من يکدم به غير ؟..

    واحد اندر ملک قهارت کنم

    گه به تن .گاهي به جان داري نظر ..... گه به چشم شاهدان داري نظر

    چون برهمَن بر بُتان داري نظر ........ تا بر اين و تا بر آن داري نظر ؟

    در نظرها جملگي خوارت کنم

    گاه بر گل . گه به نرگس عاشقي ..... گه به قاق ..گه به اطلس عاشقي

    بر درم گاهي چو مفلس عاشقي .. فارغ از من تا بهر کس عاشقي ؟...

    سُخره هر شهر و بازارت کنم

    گه به کسب و جاه و مالستت هوس ...... گه به عمر بي زوالستت هوس

    گه بر امکان و محالستت هوس ...... هر دمي بر يک خيالستت هوس

    زان به فکر هيچ غمخوارت کنم

    آخر .. از خود يک قدم برتر گذار ...... اين خيالات هّبا از سر گذار

    کام دنيا را به گاو خر گذار .... يک نماز .. يک نماز .. از شوق چون جعفر گذار

    تا به خُلد عشق ..طياّرت کنم

    کاهلي تا کي ؟ دمي در کار شو ..... وقت مستي نيست هين .هشيار شو

    خواب مرگستت هلا .بيدار شو ....... کاروان رفتند دست اندر کار شو

    تا بهمراهان خود يارت کنم

    بار کِش. زين منزل اي جان پدر ..... کاين بيابان جمله خوفست و خطر

    ماني ار تنها شوي ؟ خونت هدر ....... دست غم زين بعد خواهي زد بسر

    کار من اين بود که اخبارت کنم

    گوش دل دار. اي جوان بر پند پير ...... شو در اين بحر بلا هم بند پير

    کرده کي؟ کس را زيان پيوند پير .........گر شوي از جان .تو حاجتمند پير ؟

    بي نياز از خلق يکبارت کنم

    جان بابا از حوادث وز خطر ...... جز بسوي من ترا نَبوَد مفر

    هين مرو از کشتي عونم به در ..... تا چو ابراهيم و يونس اي پسر

    آب و آتش را نگهدارت کنم

    با وجود آنکه در جُرم و گناه ..... عمر خود در کار خود کردي تباه

    گر بکوي رحمتم آري پناه ..... سازمت خوش مورد عفو اله

    پس به جُرم خلق غفارت کنم

    گر چه در بزم حضوري اي فقير ...... گر چه مرآت ظهوري اي فقير

    گر چه غرق بحر نوري اي فقير ...... باز از من دان که دوري .اي فقير

    ورنه دور از فيض ديدارت کنم

    قصه کوته .. بنده شو در کوي من ..... تا بدل بيني چو موسي روي من

    زنده گردي چون مسيح از بوي من ..... عاشقانه چون کني روي سوي من ؟.

    در مقام قُرب احضارت کنم

    دم غنيمت دان. که عالم يک دم است ...... آنکه با دم همدم است .او آدم است

    دم زمن جو . کآدم زين دم است ...... فيض اين دم.. عالم اندر عالم است

    دم بدم .. دم تا بدم . يارت کنم

    صاحب دم اندرين دوران منم .... بلکه در هر دوره شاه جان منم

    باب علم و نقطه عرفان منم ..... آنچه کاندر وهم نآيد آن منم

    من به معني بحر زُخارت کنم

    گر چه از معني و صورت بالوصول ...... مطلقم در نزد ارباب عقول

    ليک بر ارشاد خلق اندر نزول ........ هر زمان ذاتم کند .صورت قبول

    شخصي نزد امام صادق (ع)رسيد و عرض کرد:يابن رسول الله ما شيعه شماييم .آقا ما شنيديم که شما شيعه هايتان را امتحان مي کنيد.آقا فرمودند:ان شاءالله.سپس آقا سيبي را از وسط نصف کردند و گفتند اين نصف از سيب حلال و نصف ديگر حرام.آن شخص خنديد وگفت:اما هر دو نيم اين سيب حلال است و فرقي با هم ندارند در آن لحظه آقا امام صادق فرمودند:تو شيعه ما نيستي

    اي اهل کوفه شما سه چيز داريد و دو چيز نه.کرهايي با گوشهاي شنوا,گنگهايي با زبان گويا و کورهايي با چشمهاي بينا..شما چنان شتران دور مانده از ساربانيد که اگر از سويي جمع آوري شود از سوي ديگر پراکنده مي شود و به خدا سوگند مي بينم که اگر جنگ سخت شود و و شعله هاي آن پرحرارت و گرمي آن سوزان شودشما پسر ابوطالب را رها مي کنيد و مانند زن حامله بعد از زايمان از فرزندش هر يک به سويي مي گريزيد.اي مردم به اهل بيت و پيامبر بنگريد از آن سو که گام بر مي دارند برويد وقدم جاي قدمهاي آنان بگذاريد که آنان شما را هرگز از مسير سعادت خارج نخواهد کرد اگر سکوت کردند سکوت کنيد واگر قيام کردند قيام نماييد.از آنان پيشي نگيريد که گمراه مي شويد و از آنان عقب نمانيد که نابود مي گرديد
    مولاي متقيان علي ع

    با سلام

    مولاي متقيان علي عليه السلام ميفرمايد

    عده اي هستند که از زمامداران خويش مي ترسندزمامداراني که همواره به آنان ظلم مي کنند و يک عده که قرار نيست از من بترسيد به من ظلم و ستم روا مي داريد .شما را براي جهاد با دشمن برانگيختم اما کوچ نکرديد.در آشکارا ونهان شما را به حق دعوت کردم اما اجابت نکرديد.آيا شما بردگاني درشکل مالکان مي باشيد!؟شما اسير نفس خويش گشته ايد.فرمان خدا را بر شما مي خوانم از آن فرار مي کنيد.با اندرزهاي رسا شما را پند مي دهم از آن فرار مي کنيد و در لباس پندو اندرز يکديگر را فريب مي دهيد

    هوالله العظيم و رب الکريم

    سلام: دوست عزيز با تشکر از عنايت جنابعالي به ليله القدر

    مطلب خوب و مفيد و ارزنده اي که قابل تحسين و تمجيد است

    ارائه مي دهيد. خداوند هميشه پشت و پناه شما باد.

    ليله القدر با قسمت ديگر فرهنگ عاشورا قدوم مبارک شما

    را گرامي مي دارد.

    انشاالله زائر کربلاي معلي باشيد.

    شهدا و اسراي کربلاي معلي شفيع تان باد.

    سلام

    پيامبر اكرم فرمود: «هيچ كس از ظلمى كه به او شده عفو نمى‏كند براى رضاى خدا مگر اين كه خداوند عزت او را در روز قيامت زياد مى‏فرمايد».

    به يكى از اصحاب فرمودند «مى‏خواهى تو را خبر دهم به افضل اخلاق اهل دنيا و آخرت؟ نزديكى كن با هر كس كه از تو دورى مى‏كند و بخشش كن به كسى كه تو را محروم سازد و گذشت كن از كسى كه به تو ظلم نمايد» و روايت شده كه موسى (ع) عرض كرد كه: پروردگارا كدام يك از بندگان تو نزد تو عزيزترند؟ فرمود: آن كه در وقت قدرت و توانايى عفو نمايد»، معراج السعاده، ص 842)

    قرآن شريف نيز آيه هشداردهنده‏اى دارد كه تفكر راجع به آن مؤثر مى‏باشد مى‏فرمايد: وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ گذشت كنيد و كريمانه هم گذشت نماييد (به طورى كه بدى‏هاى طرف مقابل را هيچ گاه به رخ او نكشيد) آيا دوست نداريد كه خداوند شما را ببخشد؟»، نور، آيه 22)

    التماس دعا

    بسم رب المهدي

    خسته نباشيد

    بازا بازا هر انچه هستي بازا

    خيلي زيبا ست

    موفق باشيد

    التماس دعا

     <    <<    11   12   13   14   15    >>    >