• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : شناخت خشم
  • نظرات : 48 خصوصي ، 112 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    + بي نشان ترين پرنده 
    پاسخ

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما دوست ناشناس - متاسفانه هيچكدام از عكسهايي كه ارسال كرديد باز نشد . ولي به هرحال من ازشما سپاسگزارم . اگر عنايت كند اينبار كه تشريف آورديد آدرس بذاريد تا بتونم از زحمات شما تشكر كنم
    سلام نرگسم خوبي خواهري من را فراموش كردي عزيزم دلم برات تنگيد يكهو امدم پيشت نرگسم هميشه به يادت هستم خوهري دوستت دارم
    + .... 

    عشق را از فاطمه آموختم

    چشم بر دست كبودش دوختم

    دست او صدها گره وا مي كند

    دست او والله غوغا مي كند

    دست او مشكل گشاي عالم است

    روي آن جاي لبان خاتم است

    دست او دنياي احسان و صفاست

    دست او مشكل گشاي مرتضي است

    حيف شد آن دست را دشمن شكست

    با غلاف تيغ اهريمن شكست

    گويمت از قصه شهر نبي

    از شرار آتش و بيت علي

    درد بود و آتش و افسردگي

    ياس يود و سيلي و پژمردگي

    آه بود و ناله و بغض گلو

    پهلوئي بودو لگدهاي عدو

    در ميان كوچه آن دنيا پرست

    راه را بر مادر سادات بست

    گويمت سر بسته در آن كوچه ها

    فاطمه گم كرد راه خانه را

    آه اي مجنون زبان در كام گير

    لب فرو بند و كمي آرام گير

    ياد پاكي ها

    سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر بزرگوار

    دست حق يارو ياورتان

    يا زهراي مظلوم

    سلام

    ببخشيد كه دير خدمت رسيدم و دير جواب محبتتون رو مي دم

    درگير امتحانات و .....

    پس از مدت ها آپديت كردم

    منتظرم

    مجتبي

    از براي تو

    سلام ابجي خوبي؟

    خوشحالم عمري داشتمو باز امدم.اميدوارم هرجا هستيد شاد و سلامت باشيد.امدم براي عرض ادب..چت سايت هم راه افتاد...شادباشيدوپاينده

    نام هاي پروازي دل براي نامي آغاز واژه اي گمنام براي شب که فقط مرواريد مهتاب از آن پيدا بود و خورشيد مي درخشيد واژه اي نا آشنا براي ماهي برکه ي تنهايي غروبي براي آسمان که فقط شبهاي سرد را به کام مي کشد دلخوشي براي ماندگاري خزون بي بهار تو شبهاي سرد به ياد آرزوي هايي بر غبار تنهايي تنها چيزي که براي هيچکس ها در شب هاي سرد مانده ديگر در ياد ما هيچستاني نيست – هر چند اميد زاده ي آنجاست و ما هنوز پشت ديوار هاي آن مانده ايم...
     <      1   2   3   4   5    >>    >