خب!
حالا سلام.....
اون هم چه سلامي...
سلامي چو بوي خوش آشنايي
به شما خواهر مهربون و دل نازك و گل..
آخه چطور دلت مياد منو بترسوني؟
اگه به قول خودت شجاع نبودم و از ترس اينكه بگيرنم اينجا نمي اومدم خوب بود؟ آخه اين چه رسم خواهر و برادريه؟ بياي دعوت كني و بعدش بگي كه نيايي ميگيرنت! باز خدا رو شكر كه ميشناختمت و ميدونستم كه شوخي ميكني....
بگذريم..
خودت چطوري خواهر گلم؟ خوب كه هستي انشاا..
اميدوارم به احترام همين ماه و روزهاي بسيار بزرگي كه پشت سر گذاشتيم هميشه خوب و شاد و سرحال باشي و زندگيت هميشه سرشار از موفقيت و پيروزي باشه..
ميدونم خيلي بزرگواري و خودت منو بخشيدي اما بازهم ازت ميخوام كه كوتاهيهاي منو هميشه ببخشي... باور كن هميشه از اومدن به وبلاگ زيباتون لذت ميبرم و به خودم ميبالم كه خواهر نرگس الهي منو داداش نيما خطاب ميكنه. اما گاها بقدري دچار كارهاي تمام ناشدني روزانه ميشم كه كمتر فرصت ميكنم به دوستان خوبم سر بزنم و اگه ميبيني گاها وبلاگم رو آپ ميكنم فقط به اين دليله كه حس زنده بودن رو ازش نگيرم . يعني اينكه در عرض چند ثانيه مطلبي رو پست ميكنم و بس.....
باز هم ازتون معذرتخواهي ميكنم و خيلي خيلي ممنونم كه هميشه به يادم هستين و با پيامهاي زيبا و خواهرانه تون به ديدنم مياييد...
مثل هميشه منتظر صفاي حضور خواهر خوبم در كلبه محقر نيما هستم..
ايامتان بكام و كامتان هميشه شيرين باد
ب