( بنام تو اي آرام جان )
شوخ شيرين مشرب من كيستي
اي سخن گو از لب من كيستي
قصه ي مطلوب مي گويي بگو
نكته ي مرغوب مي گويي بگو
رهروان زين باده مستي ها كنند
خود پرستان حق پرستي ها كنند
قلم توانايي نوشتن از عظمت و نام مقدس زينب را ندارد
اين قامت خميده و اين موي سپيد از كيست ؟
چه كسي باور ميكند كه تو زينبي ؟!
چگونه ممكن است ان عقيله . ان دُردانه و عزيز كرده ي قوم و قبيله اكنون ساكن خرابه ي شام شده باشد و .....
ناگهان به گوش خواهر طنين صداي دلنشن برادر بود كه اورا وصيت ميكرد:
جان خواهر در غمم زاري مكن
با صدا بهرم عزاداري مكن
معجر از سر ، پرده از رخ وا مكن
افتاب و ماه را رسوا مكن
هر چه باشد تو علي را دختري
ماده شيرا ، كي كم از شير نري
با حسيني لب هر انچه گفت راز
شه به گوش زينبي بشنيد باز
گوش عشقا زبان خواهد ز عشق
فهم عشقا بيان خواهد ز عشق
با زبان ديگري نا آواز نيست
گوش ديگر محرم اين راز نيست ....
بدين جا كه رسيد قلم بنا نافرماني گذاشت و ديگر هيچ ننوشت
امان از دل زينب ..... امان از دل زينب
البته حق هم چنين است . مصيبت ال الله چنان جانسوز است كه من از اينكه خواستم چيزي بنويسم از خودم خجالت كشيدم
عزت زياد .... التماس دعا
يا علي مدد