• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : آفتاب در حجاب
  • نظرات : 168 خصوصي ، 172 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    شب شام غريبان داد از آن شب
    هزاران داد و صد فرياد از آن شب
    بيابان پر ز اطفال حزين بود
    تو گويي محشري اندر زمين بود
    در آن شب ماه هم گويي خجل بود
    پس ابري نهان خونش به دل بود
    پس هر بوته خاري كودكي بود
    نه كودك بلكه ماه كوچكي بود
    ببين آتش كشد هر سو زبانه
    يكي نالد ز ضرب تازيانه
    يكي از سيلي آن نابكاران
    بگريد همچو ابر نوبهاران
    خدايا ديگري گوشش كجا بود
    گمانم گوشوارش از طلا بود
    خدايا محشرت هم اينچنين نيست
    سه ساله طفل در محشر غمين نيست
    جوانمردي كجا باشد شب تار
    بسوزد خيمه اي بر شخص بيمار
    خورد سيلي به روي كودكي زار
    ببوسد پاي طفلان تيغه ي خار
    ...
    تقبل يا الهي اين سروده
    ماهيدشتي