• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : پاي سخن امپراطور شهيد سرزمين ابهاي هميشه آبي
  • نظرات : 17 خصوصي ، 219 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4   5    >>    >
     

    پرنده تنهاست ...

    پرنده آواز نميخواند ...

    پرنده پرواز نميکند ...

    و پرنده ...خسته از بودنش ...

    در روزهاي دلمرده گي خويش ....

    اشتهاي حتي دانه بر چيدن ندارد ...

    پرنده تنهاست ...

    پرنده دلگير ...

    پرنده در قفس زنجير ...

    پرنده في البداهه اي نيز... ندارد براي پرواز آبي ...

    پرنده رفتني ست ...

    بديار عدمش...

    پرنده تنهاست ...

    دسامبر ۲۰۰۵ ....///

    http://henika2003.persianblog.com/

    سلام مهربون خوبي؟؟/؟دلم واست تنگيده هنوز وقت نكرم آپ كنم ولي شايد تو همين روزا آپ كنم ميگما خانومي نبينم غمتو فدات شم

    سالها از زندگاني چون شب يلدا گذشت

    گر به شادي رفت ياغم . زشت يا زيبا گذشت

    عمر كوتاه بود و دامن يلدا بلند

    خوب يا بد درس عبرت بود و زود از ما گذشت

    در بهار عمر بوديم و خزان از راه رسيد

    آنچنان كز آفت پائيز بر گلها گذشت

    از شب يلدا هزاران قصه باقي مانده است

    قصه هايي كز حيات مردم دانا گذشت

    (وفا معارفي جهرمي)....

    اين آدرس لوگو اشتباه بود آدرس كه به اين درازي نمي شود

    از نظرت هم متشكرم

    1-سلام

    2-همون كه گوشه وبلاگت گذاشتي آب و هواي شهرهاي مختلفو نشون ميده!

    3-از كتابخونه قرض گرفتم يه مدتي ژيشم هست بعد ميدم (ديوان عراقي)

    4-اون شعر از بس معروف بود (مخصوا ميگن تو زندونا) كه ننوشتم ولي بيتهاي غير معروفشو برات ينويسم البته بعد از فكر كنم1 سال و خورده اي تاخير!

    در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است

    به اميد آنكه شايد تو به چشم من در آيي

    به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند

    كه تو در برون چه كردي كه درون خانع آيي؟

    بقيه ابياتم كه معروفن البته اگه شعررو كلا نداري باشه برات مينويسم

    سلام

    به روز شدم مثلا!!!

    آرزومند آرزوهاي شما

    غروب كارون

    سلام

    به روز شدم مثلا!!!

    آرزومند آرزوهاي شما

    غروب كارون

    سلام عزيز

    وبلاگ خوشکلي داري مبارکت باشه )شوخي(

    عشق واسه ي دلاتون يه واژه ي غريبه

    ميگيد که عشق دروغه اين حرفتون فريبه

    اگه که عشق دروغه اين دل چرا بيتابه؟

    اين چشاي خسته ام واسه چي شب بي خوابه؟

    با سلام و آرزوي سلامتي و موفقيت براي شما و خانواده ي محترمتان.

    ممنون از حضورتون در وبلاگ سجاده عشق.

    مهدي جان دل ما را درياب!

    گاهگاهي به نگاهي دل ما را در ياب

    جان به لب آمده از درد خدا را درياب

    اگر از دولت وصل تو مرا نيست نصيب

    گاهگاهي به نگاهي دل ما را درياب

    به اميدي به سر كوي تو روي آورديم

    شهريارا به در خويش گدا را درياب

    دل ما را به شب هجر فروغي بفرست

    شبرو وادي اندوه و بلا را در ياب

    سنگ ها مي خورم از دست جنون دل خويش

    من ديوانه ي انگشت نما را درياب

    به وفاداري تو شهره ي شهرم اي دوست

    ز وفا معتكف كوي وفا را درياب

    سال ها رفت كه از جام محبت مستم

    من دردي كش صهباي ولا را درياب

    كاروان رفت و من از همسفران دورم دور

    من از قافله ي شوق جدا را درياب

    راه باريك و بسي پر خطر و تاريك است

    سببي ساز و درين مهلكه ما را درياب

    تا دلم بار غم عشق به منزل فكند

    شهسوارا من افتاده ز پا را درياب

    تا فغان دل غمديده ي ما را شنوي

    با سلام و آرزوي سلامتي و موفقيت براي شما و خانواده ي محترمتان.

    ممنون از حضورتون در وبلاگ سجاده عشق.

    مهدي جان دل ما را درياب!

    گاهگاهي به نگاهي دل ما را در ياب

    جان به لب آمده از درد خدا را درياب

    اگر از دولت وصل تو مرا نيست نصيب

    گاهگاهي به نگاهي دل ما را درياب

    به اميدي به سر كوي تو روي آورديم

    شهريارا به در خويش گدا را درياب

    دل ما را به شب هجر فروغي بفرست

    شبرو وادي اندوه و بلا را در ياب

    سنگ ها مي خورم از دست جنون دل خويش

    من ديوانه ي انگشت نما را درياب

    به وفاداري تو شهره ي شهرم اي دوست

    ز وفا معتكف كوي وفا را درياب

    سال ها رفت كه از جام محبت مستم

    من دردي كش صهباي ولا را درياب

    كاروان رفت و من از همسفران دورم دور

    من از قافله ي شوق جدا را درياب

    راه باريك و بسي پر خطر و تاريك است

    سببي ساز و درين مهلكه ما را درياب

    تا دلم بار غم عشق به منزل فكند

    شهسوارا من افتاده ز پا را درياب

    تا فغان دل غمديده ي ما را شنوي

    شاهد اشك هاي شبانه ام...همين صفحه ي سفيد و جوهر سياه است!...هرگز نخواستم كه چشم نامحرم اين لحظه هاي ناآشنا...فروريختن اشك را بر گونه هايم ببيند!...هميشه بالش سكوت را زير سر هق هق تنهاييم گذاشتم...تا كسي صدايم را نشنود!...اما تو...تو كه ميدانم از گريه هاي پنهاني من باخبري!!....چه كنم...گاهي همين گريه هاي گهگاه...جاي خالي تو را...در غربت ترانه هايم پر ميکند. به انتهاي اين ترانه ها رسيده ام... در اين نهايت نه تو را ديدم.... نه رويا را !...نه باران آمد ... و نه بادي حتي!...كه گردي از شعرهاي رسيده ي تورا..به ترانه هاي كال من تعارف كند!...تو كجايي آخر؟!.../// ژ

       1   2   3   4   5    >>    >