بي شك آن روز كه آماده رفتن شده بود
باغ پرواز، پر از لاله و سوسن شده بود
فصل گلچيني دستان دعا يادم هستم
مثل يك روح، رها از قفس تن شده بود
بارها رفت و صدا كرد خدا را در خويش
بارها چشمش ازين حادثه روشن شده بود
گفته بودند كه عاشق شده هر كس برود
او اگر رفت ازين پنجره، حتماً شده بود
جمكران، ندبه، كميل... آه فقط ميدانم
جمعهها پيش كسي دست به دامن شده بود
عاقبت رفت، به آنجا كه دلش خواست رسيد
در همان روز كه در «عشق» معين شده بود
شعر از نجمه زارع