شعراي سبك قصيده و عينك
براي اهل قبور شعر مي خوانند
بوفالو هاي آمريكا خليج فارس را شخم ميزنند
برادرم با پوتين هاي كهنه سربازي اش
بسيجي ميشود
مادرم آب و آيينه و قران ميآورد
پدرم "فالله خير حافظا " را ميخواند
اما بعضي خاطرشان جمع است
راديو از ماووت مي گويد
مادرم آماده مي شود به بهشت زهرا برود
آمروز پسر همسايه مان شهيد شد
اما اين باعث نمي شود كه ساسان
دوستانش را به قهوه و اسب سواري دعوت نكند
و براي سگش بستني نخرد
شاپورخان اما عاشق فيلم هاي سرخ پوستي است
و اين را از افتخاراتش ميداند
كه در آمريكا همبرگر را درست تلفظ كرده است
شاپورخان به مشتري هايش سيگار وينستون تعارف ميكند
و مطمئن است كه قيمت سكه و طلا پايين نمي آيد
او فكر مي كند هنوز هم خرمشهر
دست عراقي هاست !
و چقدر خوشحال است كه پسرش را معاف كرده اند
به خانه بر مي گردم
تلويزيون دعا بي نام و نشان ها ميخواند
بعضي اوقات خاموشي هم چيز بدي نيست
امسال به ساعت هاي كاسيو اطمينان كرديم
و نماز صبحمان قضا شد !
...