در زدي پدر ولي،پشت در گسي نبود
کاش دست نرم باد،در برويت مي گشود
کاش روز هاي تو ،شاد مي شد و سپيد
کاش چشم هاي من ،کور مي شد و کبود
نامه هاي آخرت ، چون کبوتري سپيد
روي آسمان شهر بال زد ، ولي چه سود
هيچ گس نشان نداشت ،از دل شکسته ات
گر جه تار و پودشان ،تار و پودي از تو بود
تو درست مثل ما ،ما درست مثل تو
سوختيم و ساختيم،چاره غير از اين نبود
راستي پدر بگو ،لخظه هاي آخرين
شانه هاي خسته ات ،روي دامن که بود ؟ (عبدالجبار کاکايي)