كجايي
بي وفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تمام آسمان شهر هم ابري است
چه كم نورند روزهاي سردپائيزي
و شبهايش چه طولاني است
نه مهتابي كه نورش را بتاباند به شهر من
نه بادي نا تمام ابرها در سفر سازد
نه حتي قطره هاي باران
نگاه روشن خورشيد ، صداي لذت و اميد
كبود و نيلي وسرد است
چه غم بار است وقتي شعر براي گفتن باران دلش تنگ است
و سردي هوا را هيچ دومان نيست
وسپيده را خواب با خود برده است تا لحظه
دلم ابري است
هوا ابري
بانوي نيلي بيکرانم ديگر نمي کوبد به دربغض سنگين ابرها هم حتي نمي بارد به سر * * *گرد حسرت روي شيشه بر جا مانده استتابش اميد را از اتاق دل رانده است * * *"صبح مي شود امّاآسمان پيدا نيست" سقف نيلگونش دگر بر پا نيست * * *ابرهاي سنگدل خورشيدکم را دزديده اند............... خاکستر غم را بر آسمانم پاشيده اند * * *کوچه سار شهر دلبي صداي پاي او پوچ مانده است التهاب ثانيه ها هم حتي از آن کوچ کرده است