گاه كردي جلوه بر يوسف به سيماي پدر
گاه دادي بر كف موساي پيغمبر عصا
گه نمودي جلوه چون آتش به موساي كليم
گاه ديگر كشتي نوح نبي را ناخدا
دست موسي را نبودي از يد بيضا خبر
گر به دامانت نمييازيد دست التجا
جز نبيات تا كنون ديگر كسي نشناخته
جز تو با نفس نبي ديگر نشد كس آشنا
غالي ناديده حق داند خدايت در ظهور
قالي شيطان صفت سب تو گويد برملا
اين دو را فرمودهاي در راه ما هالك بوند
حبذا آن دوستدار با حقيقت حبذا
افتخاري به از اين نبود كه در جنگ احد
داد جبريل اين ندا از پيشگاه كبريا
لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار
اين نشان از بينشان آمد به تاج انما
تا نباشد مهر تو روشن نميگردد دلي
محفلي بي نام تو هرگز نميگيرد صفا
بي ولايت طاعت ثقلين ميگردد هدر
چون نبي فرمود بيحب تو هر طاعت هبا
ميزنم دم از ولايت تا كه جان دارم به تن
ميكنم خود را نثار مقدمت سر تا به پا
بيرضايت دم نزد يكدم رضايي روز و شب