نمانده است ز غيرت جوي اثر بر دوش
زمين شكسته و خشكيده هر چه سر بر دوش
شكوه پرچم سبزي غريب ميلرزد
و رنگ خم گرفتهست بال و پر بر دوش
چه سالها دل شب را جنازه ميبرديم
اگر كشانده، اگر روي دست اگر بر دوش
چه سالها كه نشستيم بي تو در باران
شكسته، خسته، غم آلوده دل، سفر بر دوش
شكوه سبز! سپيده! مسافر شرقي!
بهار صبح به دستان بيا سحر بر دوش
هلا هلا به در و دشت و كوه پيچيدهست
چه پر شكوه درفش و نشان خبر بر دوش
دگر ز كعبه خدايان خويش را ببريد
كه آمدهست پيمبرترين تبر بر دوش