باز باران ! باز باران بي صدا
مي چکد در حجم سرد کوچه ها
کوچه هاي بي تفاوت از عبور
کوچه هاي خالي از سنگ صبور
کوچه هاي سرد و ساکت خالي اند
مسکن نامردم پوشالي اند
کوچه ها احساس را گم کرده اند
چينه هايش ياس را گم کرده اند
کوچه ي بي ياس يعني انجماد
بر خزان کيشان، هماره انقياد
کوچه ها فرياد را نشنيده اند
قصه ي بيداد را نشنيده اند
ساکنان با ديو و دد خو کرده اند
فتنه هاي خفته را رو کرده اند
کوچه ها ! ققنوس آتش زادتان
شد خلاص از شعله ي بيدادتان
اين شما و شهر و اين شهر شما
شهر خالي از خدا بهر شما
اي شمايان ، اي شمايان دروغ!
اين شما و ناخدايان دروغ !