• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بهار انه
  • نظرات : 23 خصوصي ، 226 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    « روزهاست مي‌بينمت ؛ مي‌داني ؟! هيچ دانسته‌اي كه به قطره اشكت در دل چه اشكها و به لحظهً خندت بر جان ، چه خنده ها كه زاييده‌ام ؟! مي‌داني به نگاهت دنيايي ز ياد برده‌ام و به گاه التجا ، اما ، چه زجر نهاني كشيده‌ام ؟! ... » مهربان ، بي شك بي شمار ديده‌اي دختركاني پاك‌نهاد را كه در كوچه خيابانهاي شهرمان به زندان گدايي اسيرند و پاكي خويش به بهايي اندك بر كف بينوايي مي‌نهند ؛ خاكسترينه‌اي در همراهيشان بر خاكسترينه‌هايم فزوده‌ام ؛ بگذار نگاهت نه مرا ، كه تنهاييشان را ، دمي مرهمي باشد ...