• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : ميلاد مولود كعبه
  • نظرات : 23 خصوصي ، 259 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
     

    تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
    بتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم


    تا نهاديم به کوي تو صنم روي نياز
    پشت پا بر حرم دير و کليسا زده ايم


    در خور مستي ما رطل و خم ساغر نيست
    ما از آن باده کشانيم که دريا زده ايم


    همه شب از طرب گريه مينا من و جام
    خنده بر اين گنبد مينا زده ايم


    نشوي غافل از انديشه شيدائي ما
    گرچه زنجير به پاي دل شيدا زده ايم


    جاي ديوانه چو در شهر نهادند "هما"
    من و دل چند گهي خيمه به صحرا زده ايم

    سلام دوست خوبم.

    هر چند با تاخير، اما عيد شما هم مبارك. از صميم دل آرزو مي كنم كه هميشه همينطور سبز و خرم باشي.

    تو ذهنم، نام همسفر مهتاب هميشه مترادفه با يه دنيا مهربوني و عاطفه كه در عكس هايي بسيار زيبا و دلنشين متجلي مي شه.

    هميشه پيروز باشي، هميشه برقرار، هميشه سبز، هميشه خندان.....

    با سلام حاضري تبادل لينك كنيم با تشكر

    سلام دوست خوبم.... من آپ کردم منتظر حضور قشنگت هستم.......فعلا

    بيا آئينه دل منجلي كن

    درون سينه ات را صيقلي كن

    بزن قفلي به درب خانه دل

    كليدش رو به نام يا علي كن

    علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

    که به ما سوا فکندي همه سايه ي هما را

    دل اگر خدا شناسي همه در رخ ِ علي بين

    به علي شناختم من – به خدا قسم – خدا را

    مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

    به شرار ِ قهر سوزد همه جان ِ ما سوا را

    برو اي گداي مسکين در خانه ي علي زن

    که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

    به جز از علي که گويد به پسر که قاتل ِ من

    چو اسير توست اکنون به اسير کن مدارا ؟

    <

    تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
    بتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم


    تا نهاديم به کوي تو صنم روي نياز
    پشت پا بر حرم دير و کليسا زده ايم


    در خور مستي ما رطل و خم ساغر نيست
    ما از آن باده کشانيم که دريا زده ايم


    همه شب از طرب گريه مينا من و جام
    خنده بر اين گنبد مينا زده ايم


    نشوي غافل از انديشه شيدائي ما
    گرچه زنجير به پاي دل شيدا زده ايم


    جاي ديوانه چو در شهر نهادند "هما"
    من و دل چند گهي خيمه به صحرا زده ايم

    خانه زاد حق

    آن شب فضاى كعبه اذينى دگر داشت
    گوئى خم گيسوى شب چينى دگر داشت

    استاره ها بر گرد مه پروانه بودند
    چشم انتظار جلوه جانانه بودند

    ان شب غم از مرز ولايت دور شد دور
    ام القمرى را سينه همچون طور شد طور

    با يورشى ظلمت اسير نور گرديد
    چشم كج انديشان عالم كور گرديد

    آن شب زنى را، راز دلها با احد بود
    بيت احد خلوتگه بنت اسد بود

    بنت اسد در زير لب رازى مگو داشت
    در نيمه شب با احد اين گفتگو داشت

    ائينه دار راز او، اسرار شب بود
    وز شدت دردى نهان در تاب و تب بود

    غرق عرق گرديده بود از بار دارى
    صبر و قرارش رفته بود از

     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >