سلام خواهر جون
محرم هيچوقت سياه نيست اين ما ادمها هستيم كه اونو سياه ميكنيم
امام حسين شهيد نشد كه ما فقط ده روز يا اينكه دوماه عزاداري كنيم كل يوم عاشورا كل ارض كربلاء
مهم اينكه درس بگيريم در مدرسه عاشورا.
وبلاگ قشنگي داري بهت تبريك ميگم
نواي وبلاگت هم كه ما را كربلائي كرد
دعا يادتون نره
التماس دعا
سلام خواهر عزيزم ، نرگس مهربانم ....
سلام خواهر آسماني ام ... فرا رسيدن ايام سوگوارى سالار شهيدان ابى عبد الله الحسين (عليه السلام) را به پيشگاه مقدس ولى عصر و خدمت شما و خانواده محترمتان و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت عرض مى كنم، و اميدوارم خداى متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبد الله كوتاه نفرمايد.
کربلا يعني سراپا جان شدن در مناي عاشقي قربان شدنکربلا يعني سر و جان باختن پل به معراج شرافت ساختن
در اين ايام عزيز و غم و اندوه خواهر حقيرت رو فراموش نكن كه خيلي محتاج دعاست .......
التماس ...... دعا
* هلهله داني از چه رو گاه گاه آيد زلزله . . . چون زمين هم ميكند با نام زينب داني از چه رو گاه گاه توفان ميشود . . . صحنه جنگيدن عباس اكران ميشود
السلام عليك يا ابا عبدالله الحسين (ع) و اصحابه
ضمن عرض تسليت فرا رسيدن ايام شهادت سرور و سالار شهيدان حضرت امام حسين و ياران با وفايش توفيق عزاداري بر آن عزيزان و بزرگواران را از خداوند بزرگ مسئلت دارم .
سلام
سلام من به محرّم، به ماه دلبر زينب
به اشک سينه زنانش ز نزد مادر زينب
سلام من به محرّم، به آنکه صاحب آن است
به کاروان بهاري که در مسير خزان است
"سلامٌ علي ثارالله و بن ثاره"
براي درک عشق بايد سري به کربلا زد.
مُحرم........
يک سال است که کاسه صبرم لبريز گشته تا دوباره به شوق کربلاي حسين(ع) دل را در عزايش سيه پوش کنيم.
طاقتم به اتمام رسيده است.
تو هم بيا و همراهم باش.
بيا و زنگار از قلبت بگير.
منتظر صداي گامهاي عزاداران حسينم.
صدايي آشنا در اين واپسين روزهاي کاروان بهاري حسين(ع).
بعونک يالطيف
بسيار زيبا بود
دل نوشته خوبي بود
دعاميكينم خدا وند متعال اونچه خيره عطا فرمايد به شما و خانوده محترمتون
مداحي وبلاگ هم زيباست
ادم هاي خوب بايد هر روز از ديروز شادابتر باشن هر روز دلشون جوون تر بشه نه كه از غصه خودشونو از بين ببرن
خدا اينو ميخواد اين همون رضايت خداست..
دعا بفرماييددددددد
آنکس که مي گفت دوستم داره عاشقي نبود که به شوق من اومده باشه، رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت. صداي خش خش برگها همان آوازي بود که من گمان مي کردم مي گويد دوستت دارم...