روز گذشت و باز گروه زيادى كه آنجا بودند به چشم خويش ديدند كه همان ديوار، همان خاره سنگ سخت ، آغوش بر گشود، و همان شكاف ديگر باره گشوده گشت و فاطمه قدم به بيرون گذاشت ! اما اين بار نه تنها كه با نوزادى بر دامن ، هاله اى از نور بر چهره ، و اشكى از شوق بر گونه !پسر فاطمه دست به دست مى گشت . صداى شادى و هلهله ، و موج غريو خنده و نشاط، در سر تا سر مكه مى پيچيد و عطر خوشبوى اشتياق ، مشام جانها را نوازش مى داد.فرياد شور گستر، نه از همه دلها كه از تمامى ذرات هستى ، بلند بود و نوزاد - اين فرزند مبارك هستى - كه از همان آغاز، از وجودش نور و روشنى ساطع بود و چشمها را خيره مى كرد، سرانجام دنيا را خيره كرد و تا پآيان آخرين لحظه حيات شكوهمندش ، بر همه وجود، نور و روشنى و بيدارى و زندگى نثار كرد.ابوطالب ، چهره سرشناس و هميشه ياور پيامبر اكرم (ص ) با شتاب ، خود را به فاطمه رسانيد و مادر على نوزاد را به او داد و گفت : او را بگير.شنيدم هاتفى گفت : نامش را على بگذاريد.بدينگونه ، امام على عليه السلام اين خانه زاد خداى بى فرزند، چشم به جهان گشود و از همان آغاز، نگران سرنوشت جامعه و جامعه ها بود، و در راه اعتلاى كلمه توحيد و توحيد كلمه گامها بر داشت بس بلند، و تلاشها كرد بس سازنده و شكوهمند.